eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
167هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
¹¹.. دو تا موکب بزرگ با فاصله چند متری کنار هم بودن.. اول رفتیم که بریم توی اولیه پارچه ورودی موکبو که کنار زدم دیگه هیچی ندیدم👀 همه خواب بودن و چراغا خاموش و حتی جلوی پاتم نمیتونستی ببینی🤦🏻‍♀ چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و گفتم اون گوشه ته جا هست.. موکب خلوت بود ولی تاریک مامان و مادربزرگ و خاله هام داشتن میومدن تو که گفتم.. اینجا خیلی تاریک نیست به نظرتون؟ خالم گفتن خوب ما میخوایم بخوابیم،کار دیگه ای که نمیخوایم بکنیم گفتم خوب نماز؟ مامانم گفتن میخوای برو موکب کناری رو هم ببین اگه خوب بود بیا بگو تا بریم اونجا رفتم کفشامو پوشیدم و دویدم تا اونجا پرده رو کنار زدم و فضا رو دیدم بزررررگ بود و خنک و روشن 😃 رفتم به خانواده گفتم پیشنهاد میکنم موکب بعدیو از دست ندید😉 بلند شدیم رفتیم توی موکب یه کولر خیلی بزرگ اول موکب بود و پشتشم آشپزخونه.. داشتم جورابامو درمیاوردم که وضو بگیرم؛ که یکی از خدام عراقی با چند تا کاسه سیب سرخ کرده و چند تا بسته آبمیوه اومدن سراغمون😋 رفتم از دستشون گرفتم و اومدم نشستم اونقدری خوشمزه بود که اصن یادم رفته بود میخوام وضو بگیرم🤭 در حال خوردن و صحبت کردن با پسرخاله چهارماهه بودم که چند تا دیگم آوردن برامون😁 خالم یه نگاهی کرد و گفت 😂🍟 وقتی تموم شد، رفتم وضومو گرفتم و وایسادم جلوی کولر نمازمو خوندم.. نمازمم بهشتی بود 😌 بعدش رفتم نشستم که دیدم عه 😂 اون سیب زمینی ها تازه پیش غذا بود و برامون غذا اوردن من که دیگه سیر شده بود ازشون نگرفتم ولی بقیه گرفتن و خوردن منم مشغول شدم به آروم کردن پسرخالم روی پام 😁 شام که تموم شد رخت خواب هارو پهن کردن که بخوابیم یه چفیه روی بالشم انداختم و خوابیدم باد کولرم یه نسیم ملایمی بود تا بعد دو شب بالاخره روی زمین در کمال آرامش بخوابم 😴 ولی این خواب خیلی طول نکشید..چند ساعت بعد که برای نماز صبح صدام کردن دیگه نتونستم بخوابم و باید راه میافتادیم چون اگه هوا رو به ظهر میرفت گرم میشد و دیگه نمیتونستیم راه بریم.. اون وقت صبح هوا رو به سرما بود و من سردم شده بود.. کنار مامانم راه میرفتم و به موکبا نگاه میکردم برای صبحونه انواع و اقسام غذا هارو داشتن.. از تخم مرغ نیمرو شده و آب باقالی 😳 بگیر تاا نون و پنیر و چای شیرین 😁 حتی گاها سیرابی و کله پاچه هم دیده میشد! آدم نمیدوسنت سمت کدومشون بره.. اخر سر رفتم از یکی از موکبا ی نون و تخم مرغ آب پز شده گرفتم و رفتم کنار مامانم روی صندلی نشستم به تخم مرغ ی نگاهی کردم و گفتم ولی الان شکلات صبحانه میچسبه ها 😅 مامانم خندیدن و گفتن همین که الان آب باقالی و نیمرو نمیخوری برو خدا رو شکر کن صبحونمون که تموم شد، کم کم هوا رو به روشنایی بیشتر رفته بود رفتم کنار ویلچیر مامانجونم وایسادم و به خالم گفتم.. بردن ویلچیر کار سختیه؟! خالم گفتن گاها اره گاهانه یکم که دقت کردم دیدم اطرافم خیلیا هستن که ویلچیر یا کالسکه همراهشونه.. یکی معلوله و روی ویلچیر نشسته و داره توی مسیر عشق زندگی میکنه یکی هم پیرساله و قدرت راه رفتن نداره.. بچه هایی که توی کالسکه ورجه وورجه میکردن و سر هرموکب میخواستن وایسن و ی امتحانی بکنن 😁 و حتی کسایی که بهشون میخورد بیش از نود سالشون باشه ولی هنوز توی مسیر بودن اما این بار روی ویلچیر.. کسایی که پشت این وسیله ها بودن با عشق اون مادر یا فرزندشونو میبردن و علاوه بر قدمایی که خودشون بر میداشتن برای یه نفر دیگه هم قدم برمیداشتن اما با این حال خیلی ها هم بودن که واقعا توانایی جسمی نداشتن و در حال راه رفتن بودن👀 مثلا پیرزن های عرب که کمرشون خم بودن ولی هنوز بقچه هاشونو روی سرشون گذاشته بودن و با عشق توی مسیر محکم قدم برمیداشتن.. اینم قدرت امام حسین بود 😌✨ ✍🏻فـ.حیدری .. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057