eitaa logo
🏴 دختــران چــادری 🏴
164هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
16.5هزار ویدیو
269 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
❤🌹❤ مادرش فاطمـہ باشد و پدر هم که علـے پسری همچو #حسن شیر جمل خواهد شد 💪💚 ‌ میلاد باشکوهِ دومین ستاره آسمان امامت، #کریم_اهل_بیت #امام_حسن (ع) مبارک باشه 😍 التماس دعای فرج 💚 ‌ 🌼👉 @Clad_girls 🌸
❤️🍃 🌷قصه‌ی دلدادگی🌷 اوایل دی ماه ۸۵ بود و من از سرنوشتی که برام رقم میخورد بیخبر بودم،روزهام رو با درس و دانشگاه میگذروندم ، یه شب مادرم دستام رو تو دستاش گرفت و با مهربونی بهم گفت : فاطمه جان میخوام چیزی بهت بگم، قراره برات خاستگار بیاد خیلی تعجب نکردم، گفت چیه باور نمیکنی؟ هر خواستگاری رو بمن نمیگفتن، اگه از نظر خودشون تایید شده بود اونوقت بمن میگفتن، گفتم چرا مامان باورمیکنم، اسمش ؟ مامانم چشماش گرد شد، اول فکر کرد مسئله عشق و عاشقی در میونه و من بهش نگفتم، بهش گفتم نه مامان ، دو هفته پیش رو دیدم !! داخل حرم عبدالعظیم آقایی صدام کرد و انگشتری به دستم انداخت و گفت : مالِ حسن آقاست دوباره پرسیدم : اسمش حسن آقاست؟ مامانم با تعجب گفت بله دخترم حسن آقای غفاری .. خانواده حسن ۳ بار به خونه ما اومدن، بار سوم حسن آقا هم باهاشون اومد همه از زیبایی چهره و نظمش حرف میزدن اما من به دنبال انگشتری بودم که توی خواب نشانه ای رو به امانت برام گذاشته بود،وقتی که چایی اوردم انگشتر قرمز رو توی انگشتش دیدم بسیار زیبا و بی نظیر بود، یقین کردم بین خواب و این انگشتر یه ارتباط مقدسی باید باشه گفتن بریم تو اتاق صحبت کنیم و باهم آشنا بشیم هر دوی ما میدونستیم که من باید پشت سر راه برم،با دو سه قدم فاصله وارد اتاق شدیم و روبروی هم نشستیم،سرم پایین بود،یاد سفارش بابا افتادم،خوب نگاه کنم،ببینم و حرف بزنم،حسن سرش پایین بود،فرصت خوبی بود که کامل نگاهش کنم چون قرار بود شریک زندگیش بشم، مدتی به سکوت گذشت .. حرف زدیم، ازهمه چیزوهمه جا،ازعلایقمون گفتیم،از سلیقه هامون ولایت مداری و حرف زدیم، هر دو تو یه خط بودیم من بیشتر میپرسیدم،از آشپزی کردن آقایون تو منزل،کمک به همسرو اشتغال زن خارج از منزل و .. جواب من برای ازدواج با حسن مثبت بود بلند شدیم بیرون بیایم،فهمیدم بهش علاقمند شدم قلبم براش میتپید، اون جلوتر از من رفت و من پشت سرش همونطور که قدم برمیداشت و ازم دور میشد، دلتنگی عجیبی به سراغم اومد، دیگه فکروخیالم حسن شده بود، ای کاش اونروز جای جای اون اتاق عاشقانه هامون رو می نوشتن،،شاید امروز کمتر دلتنگش میشدم پای سفره عقد یه جا دلم تپید و جای دیگه لرزید اون لحظه که (( هفت سفر عشق)) مهریه ام شد دلم بدجور براش تپید نه برای سفر، برای مردانگی و مرد بودنش بهم گفت :فاطمه تو الان پای سفره عقد نشستی شنیدم تو این لحظه دعای عروس برآورده میشه یه خواهشی دارم ازت اما نه نگو تو چشمام نگاه کرد وگفت دعا کن بشم سکوت کردم خدایامن هنوزحلاوت زندگی رو نچشیدم ،من باید برای عزیزم کسی که قراره محبوب و و انیس سالهای زندگیم باشه آرزوی شهادت کنم امامگه میشه به حسن ، به همه زندگیم نه بگم! اون روز و همون لحظه اولین پیوندمون اشک دلتنگی برای حسن عزیزم ریختم عاقدخطبه میخواند.. برای بار سوم میپرسم، عروس خانوم من وکیلم؟ بله انگار که گفتم حسن رو دارم قبول کردم که بی اون دنیام رو سر کنم و فرزندانم رو بزرگ کنم... میگفت فاطمه وقتی تورو دیدم و بله رو ازت گرفتم خدارو شکر کردم به جا آوردم که دختر خوب و پاکی قسمت من کرده خیلی دوست دارم اولین جائی که بعد از محضر میریم حرم عبدالعظیم باشه آقارو زیارت کنیم، کنار حرمش عهد ببندیم که با هم صادق و مهربان و باشیم و همیشه برای خدا قدم برداریم .. قبول کردم ، هرچی حسن میگفت نه نمیگفتم رفتیم حرم باهم شام خوردیم یه شب بیادموندنی ... اِنّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحهُ الله لخاصة اولیائه نام : حسن نام خانوادگی : غفاری سال تولد : ۱۳۶۱ سال ازدواج : ۱۳۸۵ سال شهادت : ۱۳۹۴ محل شهادت : سوریه "درعا" هفت شهرعشق عاشقانه ای از شهید مدافع حرم @amirkabear 🌸🍃🌸🍃🌸 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضازی مجازی👇 ❣ دختــران چــادری http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
❤🌹❤ مادرش فاطمـہ باشد و پدر هم که علـے پسری همچو #حسن شیر جمل خواهد شد 💪💚 ‌ میلاد باشکوهِ دومین ستاره آسمان امامت، #کریم_اهل_بیت #امام_حسن (ع) مبارک باشه 😍 التماس دعای فرج 💚 ‌ 🌼👉 @Clad_girls 🌸
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده:
❤🌹❤ مادرش فاطمـہ باشد و پدر هم که علـے پسری همچو #حسن شیر جمل خواهد شد 💪💚 ‌ میلاد باشکوهِ دومین ستاره آسمان امامت، #کریم_اهل_بیت #امام_حسن (ع) مبارک باشه 😍 التماس دعای فرج 💚 ‌ 🌼👉 @Clad_girls 🌸
😍 ‌روز مُباهله مبارک 🌼🎉 ‌ ⁦✔️⁩ مباهله یعنی طرفین، یکدیگر رو لعن میکنن، تا هرکس باطل است و برحق نیست، به عذاب الهی گرفتار و رسوا شود. ‌ 💞 پيامبر خدا (ص) - پس از اصرار و پافشاری مسیحیان نجران روی آئین خود و قانع نشدن‌شان - به آنها فرمود: ‌ با من كنيد! اگر من راستگو باشم لعن و نفرين، شما را مى گيرد و اگر دروغگو باشم لعن ونفرين، مرا مى گيرد. 🔶 آن ها پذیرفتند! صبح روز كه شد نزد آمدند، ديدند آن حضرت، عزیــزترین افرادش یعنی و و و (ع) را همراه خود آورده است. 🔷 آنان ترسیدند و به رسول خدا گفتند: با تو صلح مى كنيم، ما را از مباهله معاف بدار! ‌ نقل از امام صادق (ع) ❤ ‌ تفسير القمّی: ۱/۱۰۴ ‌ یعنی روز حقّانیت مبارک 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 ‌ 👉 @Clad_girls
🌿بابا آمد... ✨ 🌸به بچه‌های محمد بلباسی 🌳خبر بدین بابا داره برمی‌گرده... 🌸هویت پیکر ۷ شهید مدافع حرم 🌳خان‌طومان بلباسی، رضا 🌸حاجی‌زاده، علی عابدینی، 🌳 رجایی‌فر، شیری، 🌸مجید سلمانیان و نظری 🌳شناسایی شده و پیکرها فردا در 🌸حرم‌امام‌رضا(علیه السلام) طواف‌ داده‌ می‌شه... 🆔 @Clad_girls
. . بر تن و قامت شهر رخت عزا جامه کنید بوی تابوتِ پر از تیر می آید ... . 🏴 @Clad_girls
دلانہ✨ رسم نوکری بلد نیستیم و الا حسن"علیه‌السلام"‌ هم پسر فاطمه"سلام‌الله‌علیها"‌است. محرم و صفر همه‌ی ذکرمون ‌ "علیه‌السلام" فقط دوشب "علیه‌السلام" حقیقتا،آقامون غریبه!💔 🆔@clad_girls