eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
154.2هزار دنبال‌کننده
30.5هزار عکس
19.4هزار ویدیو
293 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 دختــران چــادری 🌸
😨 #داستان_راستان ↓ .
💄🙅‍♀💅 حوا از جاده سعادت منحرف شد و در پیچ لغزنده جاده، چشم های نقره فامش به بیلبوردهای تبلیغاتی افتاد؛ یک دختر با بارانی زرد که اشاره به بوتیک "جلوه" می کرد، توجهش را جلب کرده بود. نگاهش سر خورد به آن قسمت از بیلبورد که در اثر باران شدید دیروز پاره شده بود. جمله ای رنگ و رو رفته که معلوم نبود از دهه ی چند روی آن بیلبورد جا خوش کرده: [پیغامی از امام علی به دختر حوا: وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا... و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى‌ترسد...] یک لحظه نفهمید چرا روی گاز فشار داد و با سرعت غیر مجاز شیب تند جاده را گذراند. ترسیده بود یا... با خودش گفت: «حوای ترسو باحیاست؟ پس امام علی بماند برای ترسوها!» نگاهی به روزنامه ای که روی داشتبورد ماشین ولو شده بود، انداخت؛ همان روزنامه ای که دیروز دور یکی از تبلیغاتش را رژ قرمز کشیده بود. مذکری خوش اشتها در منوی سفارش خود خانومی تحصیلکرده با روابط عمومی بالا و ظاهری آراسته می طلبید. قهقه ای سر داد و با خودش گفت: «بترس دختر! بترس از این مذکر! عفت و حیات صدمه نبینه یوقت، بترس دختر!» نگاهش به آینه جلوی ماشین افتاد، خواست پیچ و تاپ زلف هایش را مرتب کند که متوجه شد یک نفر در آینه به او خندید. لب هایش وا رفت، تحمل آن جوکر لعنتی درون آینه را نداشت؛ حوا از خودش ترسید، ناگهان ترمز را کشید! | نویسنده: | ✅ @clad_girls 🌱
🌸 دختــران چــادری 🌸
😨🤝 #داستان_راستان ↓ .
💄🙅‍♀💅 حوا از جاده سعادت منحرف شد و در پیچ لغزنده جاده، چشم های نقره فامش به بیلبوردهای تبلیغاتی افتاد؛ یک دختر با بارانی زرد که اشاره به بوتیک "جلوه" می کرد، توجهش را جلب کرده بود. نگاهش سر خورد به آن قسمت از بیلبورد که در اثر باران شدید دیروز پاره شده بود. جمله ای رنگ و رو رفته که معلوم نبود از دهه ی چند روی آن بیلبورد جا خوش کرده: [پیغامی از امام علی به دختر حوا: وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا... و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى‌ترسد...] یک لحظه نفهمید چرا روی گاز فشار داد و با سرعت غیر مجاز شیب تند جاده را گذراند. ترسیده بود یا... با خودش گفت: «حوای ترسو باحیاست؟ پس امام علی بماند برای ترسوها!» نگاهی به روزنامه ای که روی داشتبورد ماشین ولو شده بود، انداخت؛ همان روزنامه ای که دیروز دور یکی از تبلیغاتش را رژ قرمز کشیده بود. مذکری خوش اشتها در منوی سفارش خود خانومی تحصیلکرده با روابط عمومی بالا و ظاهری آراسته می طلبید. قهقه ای سر داد و با خودش گفت: «بترس دختر! بترس از این مذکر! عفت و حیات صدمه نبینه یوقت، بترس دختر!» نگاهش به آینه جلوی ماشین افتاد، خواست پیچ و تاپ زلف هایش را مرتب کند که متوجه شد یک نفر در آینه به او خندید. لب هایش وا رفت، تحمل آن جوکر لعنتی درون آینه را نداشت؛ حوا از خودش ترسید، ناگهان ترمز را کشید! | نویسنده: | ✅ @clad_girls 🌱