eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.3هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.5هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
📨 سال ۹۷ که آقا طلبید و من عازم پیاده روی شدم.دیگه از اذان مغرب گذشته بود ما تقریبا نزدیکی های شهر کربلا بودیم رفتیم تو یه موکب برای اینکه شب اونجا بمونیم رفتیم تو موکب و جاگیر شدیم بعد من تصمیم گرفتم که لباس هام رو بشورم.وقتی داشتم لباس هام رو میشستم یه خانم مسنی هم اونجا بود باهم سلام و احوالپرسی که کردیم فهمیدم از اهالی خوزستان هستند. اون خانم میگفت من عکس های شهدا رو که میبینم خیلی غصه میخورم که ما چقد جوون دادیم که راه کربلا باز بشه و الان ما راحت داریم میایم زیارت میگفت اون زمان که صدام بود ما مخفیانه میومدیم زیارت یه روز رفتیم کوفه.رفتیم زیارت خانه حضرت علی(ع) بعد دیدیم یه دسته سینه زن دارن میان ما هم گفتیم وایسیم نگاهشون کنیم همیطوری که داشتند نگاه میکردن میگفت یه صدای از پشت سر بهم گفت برید تو خونه اینا ماموریت دارند. اون خانم میگفت من اول زیاد توجه نکردم دوباره همون صدا گفت زود برید تو خونه اینا ماموریت دارن.میگفت یدفعه گفتم حالا تو کی هستی که میدونی اینا ماموریت دارند.میگفت یدفعه گفت من عباسم😭 برید تو خونه میگفت تنها حسرتم تو این عمرم اینکه چرا برنگشتم پشت سرم رو نگاه کنم😭 میگفت ما رفتیم داخل خونه تا ساعت ۴ صبح در خونه به رومون بسته بود وقتی اومدیم بیرون دیدم چه کشت و کشتاری کردن.و اون آقایی که بهشون خبر داده بود حضرت ابوالفضل العباس(ع) بوده😭 چون من قبل اینکه این خانم رو ببینم داشتم تو دل خودم میگفتم یا اباعبدالله دوست دارم با حضرت عباس بیشتر آشنا بشم یه چیزی بهم نشون بده و این خانم رو دیدم ایشون این خاطره رو برای من تعریف کردن 🆔@clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 توجــه 🔴 توجـــه ایام سالگرد شهادت سردار سلیمانی، خاطرات دوستان از لحظه شنیدن خبر شهادت را
سلام این خاطره مال سال ۹۸هست باخانواده در مسیر نجف به کربلا بودیم ساعت حدود ۱۲،۱۱شب بود یه قسمتی بود موکب هایی که جای خواب داشتن کمتر بود نسبتا وماهم خیلی خسته به سختی تونستیم یه جایی پیدا کنیم همین که وارد شدیم دیدم تو خاکی های اطراف پر هست از مورچه های بزرگ زنده و مرده رفتیم داخل داخل اش هم پر مورچه بود من از حشرات به شدت می ترسم گفتم نمی خوابم می ترسم مامانم یه آیه از سوره نمل رو خوند گفت بگید مورچه ها میرن شاید باورتون نشه من و دوستم رومون رو طرف هر کدوم از مورچه ها می کردیم و می خوندیم می رفت از پنجره بیرون😳 اون شب من خوابیدم بدون این که حتی یه مورچه ازیتمون کنه وتا صبح هیچ مورچه ای داخل نیومده بود همه بیرون بودن🙈🐜 🆔@clad_girls