eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
16.8هزار ویدیو
275 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
؟ 💚 یک ساعتی لولـیده بودم روی تخت و حالا هم خاموش نشسته‌ام پشت میزتحریرم، روی میز یک لیوان شیر همیشگی است و دفتری ساده... همه چیز خاموش است و انگار فردا هیچ خبـرے نیست، حتی اگر هم باشد، چه کاری از من برمی آید... جز هیچ؟ در همین لحظه که به ساکـن‌ترین حالت ممکن دچارم، در دلم امـا شرایط متفاوت است؛ 🌱مادر درونم چادر به کمر زده، مدام جارو می‌زند به پایم و با همان دهانِ چادر به دندان گرفته‌اش می‌گوید: «پاشو دخترجان! میخواهم آب و جارو کنم، می‌دانی که فردا چه‌خبر است؟» 🌱دخترکی با عبای سبز به طرفم می‌آید، بالا می‌پرد و فریاد می زند: «اوه! روز محبوبمان. باید برویم خانه را خوش آب و رنگ کنیم... می‌دانی که فردا چه‌خبر است؟» 🌱چند دختر جوان با خودکارهاے اکلیلی مشغول نوشتن پیام غدیر در دل کاغذهاے رنگی‌اند و لبخند رایگان به من هدیه می دهند... یکی‌شان به زمین اشاره می‌کند و تقاضا دارد کنارشان بنشینم، چشمک می‌زند: «بیا عزیزم... می‌دانی که فردا چه‌خبر است؟» 🌱پسرکی گوشه‌دلم نشسته و مشغول شانه زدن موهاے سپید مادر ساداتش است... مادرش چشم گرد می‌کند: «از این کارها بلد نبودی!» پسرک می‌خندد: «مامان می‌دانی که فردا چه‌خبر است؟» 🌱در سمت چپ دلم، پیرمردے با کمر دولا دولا به سمت درب ورودی دلم می‌رود و کترے چای را حمل می کند برای ایستـگاه صلـواتی! در سمت راست دلم پیرزن غر می‌زند: «کمرت درد می‌گیرد مرد!» پیرمرد ژست بازو می‌گیرد و می‌گوید: «حاج خانم... من الان جوان بیست سالم، می‌دانی که فردا چه خبر است؟» 🌱 آن طرف‌تر چند تخته سیاه و خانم‌های مانتویی را می‌بینم که برای ایتام کلاس ریاضی و فارسی برپا کرده اند و رو به بچه‌ها با چهره گشاده سوال می‌پرسند: «عزیزانم! کسی می داند فردا چه‌خبر است؟» هیچ‌کس بیکار نبود، گویا سکون برایشان تعریف نشده بود. به لطف تمامی آن زن‌ها و مردان عاشق درونم❤️ است که می بینید دست دلم به حرکت درآمده است و دارم برایتان می‌نویسم... شما چند مرد و چند زن عاشق درون خودتان جا داده‌اید؟ حتی اگر یک زن یا یک مرد عاشق درون شما دارد غذای نذری می‌پزد یا تخفیف ویژه برای فقرا یا واریز مبلغی به بیمارستان کرونایی‌ها یا نهج البلاغه را با چشمان گریان کرده آغاز... و از شما می‌پرسد: «می‌دانی که فردا چه خبر است؟» 🦋بروید کنار آدم درونتان بنشیند و هر کارے از دست دلتان برمی‌آید بکنید! آخر، فردا خبــرے در راه است... | دل‌نویس: | 💟 @clad_girls
1_418273305.pdf
194.9K
🔺#شبهات_غدیر 🔻 🔸 #فایل_اول 🔸 یک شیعه بابصیرت😇 ✅ @clad_girls
1_419769522.pdf
349.2K
🔺#شبهات_غدیر 🔻 🔸 #فایل_دوم 🔸 یک شیعه بابصیرت😇 ✅ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سید حسن نصرالله: قاطعانه می‌گویم هیچ چیزی در آن بندر از آن ما نبوده است 🔹برخی گفتند که حزب الله در بندر حضور داشته، اما ما نمی‌دانیم در بندر بیروت چه خبر است. شاید حزب الله بیشتر از بندر بیروت بداند که در بندر حیفا چه خبر است.
رزمایش همدلی و کمک مومنانه در لبیک به فرمان مقام‌معظم رهبری به همت جمعی از خیرین بزرگوار اردکانی توسط بسیج دانشجویی اردکان ... در این رزمایش ۱۳۰ بسته معیشتی و فرهنگی توزیع گردید . 🆔 @Clad_girls
. . مُـژگانِ مـا جــارویِ صــَحنِ شــما شَـوَد ما سُرمه میکنیم خاکِ نَجَف را به روی چَشم ┅═══✼❉❉✼═══┅ 🆔 @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙ها عليٌّ بشرٌ کیف بشر...با نوای محمود کریمی 🌸عید سعید غدیر خم، عید ولایت مبارک باد.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سرود: نحن جیوش فخرالمتقین فارسی _ ترکی به مناسبت عید سعید غدیر خم 🔸کاری از: گروه سرود ”عاشقـان ولایت زنجان” @Merajiha_zn
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سرود: علیٌ حُــبُهُ جُنَّــــه   قَسیمُ النــارِ وَ الجَنَّه به مناسبت عید سعید غدیر خم 🔸کاری از: گروه سرود ”عاشقـان ولایت زنجان” @Merajiha_zn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزوی زن غربی در روز خطبه پیامبر به پایان رسید و قرار بود همه با او بیعت کنند، پرده ای کشیده شد و تشتی از اب آوردند تشت میان پرده قرار گرفت پشت پرده مولا علی دست در اب گذاشتند و سمت دیگر پرده، زنان به نوبت دست در آب می گذاشتند و با مولایشان بیعت می کردند. اولین زنی که با حضرت علی بیعت کرد حضرت خدیجه بود. او زمانی بیعت کرد که ابتدای نبوت پیامبر بود و علی علیه السلام نوجوان بود و افراد بسیاری باور به ولایت حضرت علی نداشتند . زنان در ، در حسرت حق انتخاب کردن بیش از 1000سال بعد توانستند پس از سال ها تلاش، تظاهرات، جنبش،تجمع، و.... به حق رای برسند و در مناسبات سیاسی مورد توجه باشند. 🌺🌺 عید غدیر را به همه اعضای کانال تبریک میگوییم 🌺🌺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابلتون نداره... تبرکی نگهدارید، خرجش نکنید ها😁😂 عیدتون مبارک🎉💖💖 🆔 @Clad_girls
در غدیر گفتند زنها هم بیایند بیعت کنند. این یعنی خیلی قبل تر از آن که فمینیست ها بخواهند منت و مشارکت سیاسی را بر سر ما بگذارند، به ما گفتند یک پای حیات سیاسی اسلام زن ها هستند. پیام غدیر تنظیم کردن زندگی با ولایت است. پیام غدیر هماهنگ کردن زندگی با نیازهای حکومت و جامعه است. باید پرسید زن های کوفه و شام کجا کم گذاشتند که ولی خدا به مسلخ کربلا رفت؟ 🌹الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ...🌹 عیدتون مبارک ❤️❤️😊😊 💛 چادرانه | سبک زندگی چادریها Chadorane.ir @Chadorane
♡ایݩ‌ࢪوزها‌حال‌دلم‌معلوم‌نیسٺ؛ چشم‌هایم‌‌بلاٺکلیف‌اند؛ نمۍدانݩ‌اشڪ‌شوق‌بࢪیزند ازࢪسیدݩ‌غدیࢪ، یااشڪ‌حسࢪٺ‌بباࢪند‌از ندیدݩ‌واࢪث‌غدیࢪ؛ ڪاش‌مۍآمدی‌و ٺکلیف‌ایݩ‌همہ‌چشم‌منٺظࢪ‌معلوم‌مۍشد… ((🌱"°• 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توصیه‌ی شهید حججی به پسرش برای الگو گرفتن از مولا امیرالمومنین (ع) امروز ۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید بی‌سر محسن حججیه 🆔 @Clad_girls
💢 ایتالیا: فرزند سوم بیاورید، زمین کشاورزی بگیرید!! 🔻 ایتالیا در میان کشورهای اتحادیه اروپا، کمترین نرخ تولد در سال را دارد. به نحوی که جمعیت این کشور از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۸ تقریبا ۶۸ هزار نفر کاهش یافته و در سال گذشته میلادی در این کشور تنها ۴۶۴ هزار تولد به ثبت رسیده است. در واقع جمعیت ایتالیا با سرعت به سمت پیر شدن پیش می‌رود. 🔻 دولت ایتالیا می‌گوید که با این طرح دو نشان را با یک تیر خواهد زد. وزیر کشاورزی این کشور اخیرا در توضیح این طرح اعلام کرد که به دلیل کم بودن زاد و ولد حتی در روستاهای ایتالیا، وزارت‌خانه تحت مدیریت وی تصمیم گرفته است تا در جهت تغییر روند رشد منفی جمعیت به دولت کمک کند. 🔻 ایده «زمین برای کودک» به نحوی به سود دولت این کشور نیز هست. انجمن شرکت‌های کشاورزی ایتالیا می‌گوید که هزینه نگهداری از نزدیک به نیم میلیون هکتار زمین کشاورزی تحت مالکیت دولت بسیار بالاست . 🆔 @Clad_girls
┄━••━┄ ┄━•√ خانجان عقیده داشت؛ روز هجدهم ذی الحجه، چادر گلدار خاص خودش را می طلبد. قرار بود برای من هم یک چادر غدیرانه ترتیب ببیند که حاشیه اش با گل های ریز سبز، طور دوزی شده و نشانه های سادات بودن از گوشه هایش سر ریز شود. بالاخره ابرهای تیره به آسمان تشریف فرما شدند. خانجان طبق قول و قرارش به سراغ چرخ خیاطی آمد و در یک چشم بر هم زدن چادر را برش و دور دوزی کرد. حالا فقط مانده بود، طور های سبز دست دوز. بی صبرانه منتظر فرود آمد اولین سوزن بر دل پارچه ی چادری شدم. دقایقی دیگر می توانستم با چادر گلدار سبزم دور حوض فیروزه چرخی بزنم و هنر خانجانم را به رخ ماهی ها بکشم. در همین افکار بودم که خانجان گفت:«آخ!» و نوک انگشتش را به دهان گرفت. پریدم به سمتش و هراسان پرسیدم: «چی شد؟» خون از میان انگشتش بیرون زده بود اما با اشاره ی سر خیالم را راحت کرد و گفت: «پرنسس مولا! ادامه اش بماند برای صبح، عیبی ندارد؟» شقیقه اش را که با چند موی خاکستری تزئین شده بود، بوسیدم و گفتم: «قربانت بروم، تو فقط خوب باش!» خانجان کف دست هایش را باز کرد و و گفت: «باز دستِ شیعه ام عجله کرد!» گیج نگاهش کردم پس خودش درصدد توضیح برآمد: «من اسم دستِ راستم را گذاشته ام، دست شیعه و دست چپ را هم، دستِ سنی. هر وقت این دوتا، دست همدیگر را بگیرند، من هم توانم کاری بکنم کارستان اما خدا نکند یکی بدقلقی بکند!» صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «این رمزی بود که من برای زندگی با آقابزرگ گذاشتم!» حالا دیگر تعجب من چند برابر شده بود. به دست های لرزانش خیره شدم و گفتم: «به خاطر آقابزرگ چه راز و رمزهایی داشتی خانجان!» توجهی به من نداشت.هنوز هم چشم دوخته بود به دست هایش.آب دهانش را به سختی قورت داد، گویی استخوانی در گلویش مانع حرف زدن می شد: «اگر سوزن... اگر سوزن را به گوشت دست چپ فرو نمی کردم، الان چادرِ غدیرانه ات...!» دیگر چیزی نگفت و به سراغ جعبه کمک های اولیه رفت. یک باند و نوار چسب آورد و با احتیاط مشغول بستن انگشت سبابه شد. لحظه ای، زیر چشمی نگاهم کرد و بدون سوالی از جانب من، پاسخ داد: «پرنسس جان! هیچ وقت نگذار دستِ شیعه ات تند برود. گرچه بنظر دستِ سنی را زخمی می کند اما تو باید تمام حواست به کار ناتمام مولا...» پریدم میان کلامش.چین و شکنج ابروهایم هرلحظه بیشتر می شد. اعتراض کردم: «خانجان! خلفای اهل تسنن در حق مولا جفا کردند، چطور می شود لال مانی گرفت؟» او لختی اندیشید. نخ و سوزن را به دست راستم داد و گفت: «این که کاری ندارد دخترم، کافیست نوک سوزن را فرو کنی به دل پارچه نه دست چپ! مولا در جنگ صفین می دانی چه گفت؟ اذکروا معایب افعالهم; پس سوزن اول را بزن بر کارهای خلفا و طرحی بکش با طور سبز.» دوباره تن صدایش رو به پایین نزول کرد: «من با آقابزرگ بارها راجب کارهای خلفا حرف زدم،دلیل و مدرک هم آوردم اما فحش و ناسزا به شخصیت ها در مکتب علی(ع) جای ندارد!» آن وقت انگشت هایم را نوازش کرد و کف دست راستم را اندکی فشار داد و گفت: «پرنسس مولا! به دستِ شیعه ات، <خیاطی أَحسن> را یاد بده. اگر حواست باشد که سوزن را به کجا وارد کند، هم چادر غدیرانه ات دوخته می شود و هم حقیقت و زیبایی اش مثل روز روشن...!» با جمله ی آخر خانجان، سرم را تا زانو خم کردم. کاشتن بوسه ای حوالی دستِ شیعه اش، واجب بود. | نویسنده : | 💟 @clad_girls