🌸 دختــران چــادری 🌸
#دست_شیعه_ی_خانجان
┄━••━┄ ┄━•√
خانجان عقیده داشت؛ روز هجدهم ذی الحجه، چادر گلدار خاص خودش را می طلبد. قرار بود برای من هم یک چادر غدیرانه ترتیب ببیند که حاشیه اش با گل های ریز سبز، طور دوزی شده و نشانه های سادات بودن از گوشه هایش سر ریز شود. بالاخره ابرهای تیره به آسمان تشریف فرما شدند. خانجان طبق قول و قرارش به سراغ چرخ خیاطی آمد و در یک چشم بر هم زدن چادر را برش و دور دوزی کرد. حالا فقط مانده بود، طور های سبز دست دوز. بی صبرانه منتظر فرود آمد اولین سوزن بر دل پارچه ی چادری شدم. دقایقی دیگر می توانستم با چادر گلدار سبزم دور حوض فیروزه چرخی بزنم و هنر خانجانم را به رخ ماهی ها بکشم.
در همین افکار بودم که خانجان گفت:«آخ!» و نوک انگشتش را به دهان گرفت. پریدم به سمتش و هراسان پرسیدم: «چی شد؟» خون از میان انگشتش بیرون زده بود اما با اشاره ی سر خیالم را راحت کرد و گفت: «پرنسس مولا! ادامه اش بماند برای صبح، عیبی ندارد؟» شقیقه اش را که با چند موی خاکستری تزئین شده بود، بوسیدم و گفتم: «قربانت بروم، تو فقط خوب باش!»
خانجان کف دست هایش را باز کرد و و گفت: «باز دستِ شیعه ام عجله کرد!» گیج نگاهش کردم پس خودش درصدد توضیح برآمد: «من اسم دستِ راستم را گذاشته ام، دست شیعه و دست چپ را هم، دستِ سنی. هر وقت این دوتا، دست همدیگر را بگیرند، من هم توانم کاری بکنم کارستان اما خدا نکند یکی بدقلقی بکند!» صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «این رمزی بود که من برای زندگی با آقابزرگ گذاشتم!» حالا دیگر تعجب من چند برابر شده بود. به دست های لرزانش خیره شدم و گفتم: «به خاطر آقابزرگ چه راز و رمزهایی داشتی خانجان!» توجهی به من نداشت.هنوز هم چشم دوخته بود به دست هایش.آب دهانش را به سختی قورت داد، گویی استخوانی در گلویش مانع حرف زدن می شد: «اگر سوزن... اگر سوزن را به گوشت دست چپ فرو نمی کردم، الان چادرِ غدیرانه ات...!»
دیگر چیزی نگفت و به سراغ جعبه کمک های اولیه رفت. یک باند و نوار چسب آورد و با احتیاط مشغول بستن انگشت سبابه شد. لحظه ای، زیر چشمی نگاهم کرد و بدون سوالی از جانب من، پاسخ داد: «پرنسس جان! هیچ وقت نگذار دستِ شیعه ات تند برود. گرچه بنظر دستِ سنی را زخمی می کند اما تو باید تمام حواست به کار ناتمام مولا...» پریدم میان کلامش.چین و شکنج ابروهایم هرلحظه بیشتر می شد. اعتراض کردم: «خانجان! خلفای اهل تسنن در حق مولا جفا کردند، چطور می شود لال مانی گرفت؟»
او لختی اندیشید. نخ و سوزن را به دست راستم داد و گفت: «این که کاری ندارد دخترم، کافیست نوک سوزن را فرو کنی به دل پارچه نه دست چپ! مولا در جنگ صفین می دانی چه گفت؟ اذکروا معایب افعالهم; پس سوزن اول را بزن بر کارهای خلفا و طرحی بکش با طور سبز.» دوباره تن صدایش رو به پایین نزول کرد: «من با آقابزرگ بارها راجب کارهای خلفا حرف زدم،دلیل و مدرک هم آوردم اما فحش و ناسزا به شخصیت ها در مکتب علی(ع) جای ندارد!» آن وقت انگشت هایم را نوازش کرد و کف دست راستم را اندکی فشار داد و گفت: «پرنسس مولا! به دستِ شیعه ات، <خیاطی أَحسن> را یاد بده. اگر حواست باشد که سوزن را به کجا وارد کند، هم چادر غدیرانه ات دوخته می شود و هم حقیقت و زیبایی اش مثل روز روشن...!» با جمله ی آخر خانجان، سرم را تا زانو خم کردم. کاشتن بوسه ای حوالی دستِ شیعه اش، واجب بود.
| نویسنده : #میم_اصانلو |
💟 @clad_girls
#یا_اله_العاصین 💔
-مغزم جواب نمیده صالح! پاره تنمون بود، خواهرمون بود. آیندشو تباه کرد! صالح این سکوتت داره آتیش میزنه جیگرمو... بیغیرت! پاشو به این دختر بفهمون عاقبت خوابیدن با پسر همسایه چیه! پاشو یه مشت بکار زیر چشماش تا هربار که دست میکشه رو صورتش، رو تنش بفهمه جسمش آلوده شده، نجسِ! بفهمه لکّه ننگ خانواده شده! آخ صالح! من که خواهرشم دارم گریبان پاره میکنم... پاشو صالح! جان رُباب!
-آروم باش رباب! تو از سوز سینه من چی میدونی؟ آقامون خدابیامرزو با دستای خودم خاک کردم، گفتم مثل شیر بالا سر ناموسمون هستم، گفتم نمیذارم کسی سمت حریم ناموسش بیاد، اما چی شد رباب؟ باید چه خاک توی سر بریزم؟ زخم زبون تو و ننه کارد میشه رو رگ گردنم! باشه، بزنید. قربونیم کنید اما به جون آقا... به جون آقا اگه کسی باعث بشه الهه فکر کنه باخته، اگه الهه فکر کنه دیگه فرقی نداره چه بد باشه چه خوب، به جون آقا اگه الهه به این نتیجه برسه که راه برگشت وجود نداره، با من طرفید! باشه پا میشم... برو بغچه ننه رو ببند. فردا راهی مشهدیم، پیش امام رضای الهه... میخوام بغض الهه بشکنه! گریه کنه..
| نویسنده: #میم_اصانلو |
✅ @clad_girls
#کدامین_حسین
┄━••━┄ ┄━•√
-شنیدهاے طاهر؟ شایعه افتاده بر سر زبانها که حسین سـنگر گناهکـاران شده!
-سـنگر گناهکاران؟!
-رباخوار بعد از مراسم عزا به رباخواریش ادامه میدهد، دروغ گو به دروغهایش، گرانفروش به گرانفروشیاش. نمی دانم بعضی دیگر هم میگویند حسین(ع) شرکت بیمه گناه تاسیس کرده!
-درست است! حسینِ دستساخته این مردم را خوب میشناسم. این حسین خیلی خاطرخواه دارد، آخر کفاره گناهانشان را در عزاداریها میدهد و از فردا دوباره میشوند همان آدم سابق!
-چه خوب حسینی! راستی ببینم این حسین، همان پسر فاطمه نیست؟
-خیر نازی! پسرفاطمه بری از این اوصاف است. البته وجه اشتراکی دارند این دو حسین؛ زیرا پسرفاطمه هم در میدان عمل، مُحب ندارد!
-مُحب در میدان عمل...!
-یکبار حاجحیدر گفته بود، میدان عمل از مجارےاشک عبور میکند! اشکی که برای شناخت او باشد؛ همتاو، غیرتاو، حریّتاو، ایماناو، تقوایاو، شجاعت او، فریادهاےاو علیه ظلم! حاج حیدر اشکهایش که بند آمد، با یک حالـ عجیبی گفت؛ پرورشگاه مُحبِّ واقعی، مجارےاشک است طاهر اما خودسازی در اشک مهم است! مهم است!
| نویسنده: #میم_اصانلو |
✅ @clad_girls
#چ_مثل_چرا_چادر
+گفت:چندلحظہ چشمانت را بدوز بہ عڪس و بعد اوّلین حسے را ڪہ داشتے،بگو!
-گفتم:جلوے دست و پایم را نگرفتہ بود
اما دست و دلم بدجور لرزیدہ بود
بار اوّل!
#میم_اصانلو
🆔 @clad_girls 💯
#حجاب_دارک_چاکلت_صد_درصد
حاشا نمیڪنم ڪہ..
تو مایہ فخر منے!
آن زمان ڪہ دخترکان شهر با ولع خوردہ میشوند..
بہ صرف عصرانہ مردان!
تو باعث میشوے من ڪوفتشان شوم..
نمیدانے چہ ڪیفے دارد شڪلات تلخ 100% بودن..
بکام بعضے ها!
#میم_اصانلو
@clad_girls 🕊🍃
#پسرخاله📲
در بازی "باسرعت پسرخاله شو!" تبحـر خاصی داشت؛ من اما دختر خاله ے تازه کارے که پیش از آزمـودن، اعتماد را خطا می دانست. او به شیطان درس می داد و من درس مولا علـی را پس!...
✍ #میم_اصانلو
💟 @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
👇
#جیک_و_ماجیک 🖤
عطر دیسکوارد را اسپری کردم به اطرف یقه دیپلمات پیرهنم..با عجله دو رج از موهایم را تاب دادم بر روی پیشانی،
آخرین نگاه دخترکشم را نثار آینه کردم و رفتم به استقبالش در ولنتاین..!
رسیدم به بالینش،هنوز گیج خواب بود..!
یکی از چشمهایش را داشت بزور باز میکرد..صدایش بریده برید بگوش میرسید..
+محمد..؟!
چشمش که باز شد،بجای تصویر من با یک خرس پشمالو روبرو شد..!
انگار برق سه فاز او را گرفته بود،دو تا چشمش از حدقه بیرون آمده بود که در گوشش فریاد زدم..
-هپی #ولنتاین..!
چیزی نگفت..گوشه لبش،خنده ی فرمالیته ای را تحویلم داد و گفت:
+ممنون..اما..
به مکث کوتاهش امان ندادم،یک شکلات برداشتم و چپاندم در دهانش..نگاهش گیج تر از همیشه بود..شکلات را که خورد بوسه ام را،مزدم را بلاخره داد!
+محمد؟
-جانم..جان دلم..جانم..جانم..
+محبتت،عشقت روی سرم،روی جفت چشمم..اما تو که میدانی ولنتاین فرهنگ مسیحی ها هست نه ما..!
-حالا چه عیبی دارد آدم به هربهانه ای به سرکار علیه اظهار ارادت کند؟
+بهانه هایمان رنگ و بوی دین حضرت محمد (ص) را بدهد،آنوقت نور علی نور نیست محمد..؟!
-نقطه ضعفم را میدانی ها..!
+اختیار داری..خب چکار کنم! بجان عزیزت نمیتوانم ببینم این ولنتاین با ظاهر خوشگل و موشگلش چهار نفر را میکشاند به سمت یک دین تحریف شده،آن وقت من بشینم و در گوشه ی اتاقم خرسم را بکشم در آغوش..
نمیتوانم ببینم این ولنتاین شیک و پیک شده چهار نفر دیگر را میکشاند به کوچه و خیابان تا روابط رل آلودشان را تازه کنند و من شکلات هایم را دانه دانه مزه مزه..!
رگ غیرتم داشت میزد از کنارهای یقه دیپلمات بیرون..خونم به جوش آمده بود..چطور منافع خود را به منافع دینم ترجیح دادم..نگاهش کردم..
-بیشتر بگو..بیشتر بگو..میخواهم دردم بگیرد..درد دین بگیرم..بیشتر بگو!
+آخ محمد..گفتی درد! ولنتاین بطرز نا آشکاری در بردارنده ی رابطه دوستی آزاد یا پیوندهای دوستی بیرون از خانواده هست.در واقع کنایه ای به رابطه آزاد میان دوجنس است و آن را به #رسمیت میپذیرد..درد ندارد..؟!
-پس بگو چرا بازارش بین گیرل فرند،بوی فرندها داغ تر هست..پس بگو!
+خداروشکر که تو آنچه را میبینی،انکار نمیکنی اما بعضی ها با اینکه دو جفت چشم دارند و میبینند ، باز پیغام فرهنگی،سیاسی،اجتماعی ولنتاین را نادیده میگیرند..کسی نمیخواهد #بصیرت را جدی بگیرد!
سکوت معناداری کرد و ادامه داد..
+حتی..حتی آن ها که تاچند وقت پیش درد پهلوی فاطمه را داشتند،امروز #درد_دین ندارند..!
با جمله ی آخرش تا مغز سرم تیر کشید،بیچاره ام کرد..فلفور آن خرس گنده بک را به گوشه ای از اتاق پرتاب کردم بعد تمام وجود فرشته اش را در آغوش کشیدم و اعتراف کردم:
-از خدا خواسته بودم یکی را به من ارزانی کند که بوی دختر پیغمبر بدهد..راستی امروز صبح تو چقدر خوشبو شدی بانو!
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
💟 @clad_girls
٬٬برایت ضیافتی ترتیب دیدهام، مثالی خوابی شیرین در پایان یک روز کارے! فقط خودت را بیاور؛ به مژههای مصنوعی، کفشهاے پاشنه بلند، لباسهاے زینتی بدننما و حتی کیفی با محتویات عطر و ادکلن نیازی نیست و اگر خواستی قلبـم را رقیق کنی، پا برهنـه بیا آلما... آیا افتخار میدهی روحـت را لمس کنم؟٬٬
لبخندی کنج لبانم نشست. پاکت نامهے دوم را بیمعطلی گشودم:
٬٬آه یادم رفت نام و نشانم را پایان دعوتنامه بنویسم: از طرف مردے فرامـوشکار٬٬
#تناقض_نامه | #مینیمال
#میم_اصانلو
💟 @clad_girls
#عطر_دست_یار ❤️
#روز_خاصترین_چپ_دست 🖤
وجہ اشتراڪے وجود دارد؛
میان من و شما
هر دو چپ دست هستیمــ
بدابحال من..خوشابحال شما..
دست راست من میلنگد از همان بـِ بسم اللہ..
و شما لنگان لنگان براے ذات حقــ..
دست راست ڪہ سهل است،جانتان لنگ خدا..
آیہ ختم شد و باید گفت:اللہ!اللہ!
احسنت،فتبارڪ و مبارڪ..
حضرت ماہ،منحصراََ بہ شما!
#میم_اصانلو
@clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
#شعبات_درد |#پارت_اول
#میم_اصانلو | @biseda313
مقدمہ ے آشنایی هرچہ که هست؛
نوشیدن چای عراقی در لیوانی کوتاہ قد
یا لولیدن عزا در تار و پود یک پیرهن
و یا طفلے میزبان در موکبے کوچک
یعنی؛ عشق به رگ هاے حسین(ع)
مقیاس اندازہ گیرے ندارد...!
رایحہ ے خون او ڪفایت می کند
براے رحلت مرد، زن و حتے کودک!
آخر خون آغشته به عشق،
پیروی از مسیر را اوجب واجبات می کند
و مطیع الامر بودن ماحصل امتداد است!
آدم در امتداد عطر خون که باشد
خبرهای حسینی منتشر می شود!
زیرا بوی عشق سرایت می کند
به اقصے نقاط پیکر؛
به امعاء و احشاء بدن
به سوال هاے ممتد در مغز سر:
"مَن هُوَ؟ او ڪیست؟"
سوالی عمیق که عطش جواب دارد!
همیشه نباید پاے آب در میان باشد؛
گاهی شناختن هویت یک "او" ،
ترک لب می آورد!
در وانفساے انا عطشان بودن،
سوال دوم زادہ می شود:
"ما فے البطون سر بر نیزہ، زینب؟"
ارتباط سوال اول و ثانی،
کمر افکار را خم می کند...
با هجوم سوال ها بر پیشانے سر،
آدمیزاد صاحب "درد مازاد" مے شود؛
درد حسین یک طرف،
درد از دست "خود" که نشستہ روی
سینه ے حسین در طرف دیگر...
💟 @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
#شعبات_درد |#پارت_دوم
#میم_اصانلو | @biseda313
وحدت درد برعلیه "خود"، عبارتند از:
بینی "مَنیّت" را بہ خاک و خون کشیدن
یک آب خوش در طول گلو پایین نرفتن
و بر حَیَّ علی العزاےِ خویش نشستن!
منبعد "کربلا" برایت مخفف نمی شود؛
در تخلیه ے احساس مابین ابیات
در سراییدن از چشم و ابروی یار
در چالش داغ عکس های پروفایل
در ابتلا به جمله ے "بیمار توام"
و ویروس مزمن "سرماے ادعا"
یا در صیغه اے کوتاه مدت
برای رفع حاجت و نذرُ نیاز!
دیگر درد به مغز استخوان رسیده
و هیچ چیز تسکین درد نمی شود بجز؛
تکرار کَرب نه در عصر نیم روز عاشورا
که در تفسیر"لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبدٍ!"
و در فلسفه ے "کُلُّ یَومٍ عاشورا"
فعالیت ذهنی در لا به لاے مقتل ها
خواندن زیارت عاشورا با احیاے تَبَرّی
اشغال خطوط فکر در نقاط ابهام ماجرا
یک لمحه تفکر و بہ اندازه بال مگس،بُکاء
نهی از منکر بہ نیت تعمیر نه یک قوزِ بالا
خون به دل حسین نکردن حتی در انزوا
یعنی؛
روزمره "درد عشق" کشیدن، ممکن است..
قسم به معنے لایُمکِنُ الفرار!
🏴 @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
#روضهے_بهجت_گوش
#میم_اصانلو | @biseda313
۱...۲...۳...
صداے من را از کربلا میشنوید. انسان قرن بیستویک، امشب «روضهی بهجتِ گوش» داریم! یک امشب میخواهیم دور اشـک و آه را خط بکشیم و حتّی مظلومیت حسین را بگذاریم جیرهے آسمانها؛ باشد که بشنویم نوای سازودهلِ حقایـق را!...
حال آرام بگیرید و به طنین دلنواز انسانیت "و" دینداریِ حسین گوش بسپارید؛ دقیقا بههمین شکل و سیاق، پینه زده، واو در واو، متصل بهم عین استخوان جناق!
اینجا کربلاست، صدایـم را دارید، اهل زمینیها؟ گوش راست را سوهـان بکشید و تیز کنید، میخواهم از حسینی بگویم که شمشیر نهی از منکر را بر سر حکومت فاسد مینشاند حتی به شرط انقـطاع سر از بدن و آویز شدن روی نیزهها! کسیکه ناموسش را میبرد به میانهی میدان تا بیرگها با رگِ آزادگی آشنا شوند، با جملهی "لااقل آزاده باش!"
اینجا کربلاست، صدایم را همچنان دارید ایهاالناس؟ اینبار گوش چپ را هشیار کنید تا بشنوید همان حسین را از زاویهاے دیگر؛ حسینی که در زلِّ گرما، حـرارت بالازده میان کفِ پا و زمین کربلا، نشانه گرفتنِ نیزهی دشمنان بین زمین و زمان، نیزههای خونین زبان و تیروکمان، مقابل پروردگارش کرنش نشان داد و قد قامت الصّلاة!...
اینجا کربلاست، صدایم که قطع نشده، جفت گوشها به گوشند؟درست همانجا بود که قرارداد صلح میان دینداری "و" انسانیت در تاریخ با قطرهی خون شد امضاء! یا همانجا که عبدالله بن حنفی خودش را به بالین حسینش را رساند و جمله عجیبی را گفت: «آیا من حق وفا را به جا آوردم؟» عبدالله حق را تمام کرد! هم پا به پای امام مقابل ظلم ایستاد، هم سپر امام شد هنگام نماز. انسانیت و دینـداری یکجا! عبدالله وفـا را تمام کرد!
اما چرا گوشهاے ما بیوفا شده، هان؟ چرا گوشِ انسان قرن بیستویک را گبره گرفته؟ ادعا دارد: نان حلال در میآورم، از روزی خود به حیوانات میدهم، حق کسی را ضایع نمیکنم، به انسانها احترام میگذارم بهتر از آن است که پیشانی با مهر سیاه کنم و در چپاول مال مردم، حرف اول را بزنم! خدا کمرشان را بزند با این نمازشان! اصلا هیچ دینی بالاتر از انسانیت نیست.
امشب که «روضهی بهجتِ گوش» را شنیدی، انسان قرن بیست و یک، نمیشود بندگی را پینه زد به انسانیت، هان؟ نمیشود نماز را در ساعتش خواند و دقایقی بعد گره از کار خلق گشاد؟ نمیشود اجتماع نیکیها؟ نمیشود الگو حسین باشد نه آدمهایِ حسیننما؟ تصدیق یا تکذیب کردن، بهانه آوردن یا تسلیم شدن، هرچه که هست جوابتان، سراپا گوش باشید برای حسینِتان! روضهے امشب هم خوانده شد، قبولی باشد از آنِ گوشهاے شنوا...
💟 @clad_girls