eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.7هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
16.6هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حَوراء🌱
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍روز میلاد حضرت زینب(سلام الله علیها) و روز پرستار، درکنار مدافعان سلامت بودیم... نمای کامل هدایا😍🎊🎁 انارهای قرمز آتشین سمبل عشق ما و هدیه‌ به دستان پر مهر کادر درمان😍 از طرف: ۸۰ میلیون ایرانی🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امیدواریم برای لحظه ای تونسته باشیم لبخند رو به لبشون هدیه کنیم😍☺️ ✨ ☺️پرستاران مهربان! روزتون مبارک! طرح @howra_ngo https://eitaa.com/joinchat/4067295288Cf20a14baf0
🔴 [ باید ها و نباید های ] پوشش •﴾ @Clad_girls ﴿•
┄┅┄┅✶🍃🌸🍃✶┄┅┄┄ حــالــ منــ💓 با چــادر مشڪی خوشـ استــ😇 🆔 @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 آیا فقط مال هاست؟ 🌸 کجای گفته حجاب؟ 🌸 ماجرای شیرین حضرت و دلقک 💯حتما بشنوید از زبان 📥 📥 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
👆👆👆 🔴 ✅ این صوت حجم زیادی نداره حتما گوش کنید به اون تیکه که از حضرت موسی (علیه السلام)داستانی رو نقل میکنه دقت کنید!یه عاشقونه قشنگ برامون هست ❤️ 👌 . . . . . . میخوام بگم خدایاااا شاید آدمای گنهکاری باشیم(قطعا معصوم که نیستیم)ولی سعی میکنیم در ظاهر شبیه بی بی دو عالم،حضرت مریم،حضرت زینب(علیها السلام)‌خلاصه اون خانم های عفیفی که محبوب شما هستن بشیم😭😭😭 اونجایی که همه غرق میشن نجاتمون بده😭😭😭😭لحظه ای مارو به حال خودمون رها نکن😔 ⚠️ دوتا تذکر : اول به اونایی که میگن ظاهر مهم نیس دلت پاک باشه.... کلیپ رو گوش بدین لطفا اونایی که الگوهاشون بازیگرا یا آدمای مشهور یا..... حواستون باشه شبیه چه کسایی میشین‼️همین✋ @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞🖤∞ اشڪهایے را ڪه مےریزم نثارِ مادر اسٺ هدیہ بر غم هاے قلبِ بےقرارِ مادر اسٺ مےرسد روزے ڪه سوغاٺِ مدینہ مےشود تربٺِ پاڪے ڪه از خاڪ مزارِ مادر اسٺ 🥀 @Clad_girls
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 های شما / قسمت چهارم 👇👇 تهران -روز ۱۶ دی ۹۸ روز تشییع حاج قاسم من و دوستم که از شهرستان اومده بود می خواستیم بریم مراسم تشییع قرار گذاشتیم که خروس خون قبل از طلوع افتاب راه بیفتیم و جلوی درب دانشگاه تهران باشیم صبح زود راه افتادم فکر می کردم زود تر از جمعیت میرسم با مترو به سمت دانشگاه حرکت کردم از همون اولین ایستگاه مترو جای سوزن انداختن نبود رسیدم مترو تئاتر شهر، جمعیت خیلی زیاد بود به سختی حرکت می کردیم تا این که رسیدیم به یه چهار راه جمعیت همونجا قفل شد نتونستم خودمو تو اون وضعیت به دوستم برسونم بعد از سخنرانی دختر حاج قاسم نماز شهید رو با صدای حضرت اقا خوندیم توی همون چهار راه جمعیت به هم کیپ شده بود بعد از نماز توی اونجا یه فاجعه رخ داد. 😱 جمعیتی که رفته بود جلو داشت بر می گشت جمعیتی که پشت ما بود هجوم اورد جلو از چپ و راست هم به امید دیدن تابوت شهدا همه سرازیر شدن تو چهار راه من قبلا توی شرایط مشابه بودم تحملش واقعا مشکل بود سیل جمعیت خروشان بود همه رو این سو و اون سو پرت میکرد تا یک نفر می افتاد زمین همه می افتادن روش یکدفعه صدای جیغ یه زن از پشت سرم اومد برگشتم خواستم سرش داد بزنم که آهای خانوم چتونه گوشم کر شد که داد زد بچم زیر دست و پا موند دور و اطرافم رو نگاه کردم بچه رو پیدا کردم یه دختر بچه ۷ ساله زیر فشار جمعیت افتاده بود زمین فوری دویدم بغلش کنم که به طرز دردناکی ارنج یه نفر خورد به کمرم از درد نیم خیز شدم اون لحظه حتم داشتم آسیب جدی دیدم ولی فرصتی نبود بچه نزدیک بود له بشه خیلی کوچیک بود کسی نمی دیدش به هر زحمتی بود با همه درد بچه رو بغل کردم دوباره تلاطم جمعیت به طرز وحشتناکی ما رو هول میداد همونجا کفش نویی که تازه خریده بودم از وسط نصف شد توی پام محکم اون بچه رو گرفته بودم بیچاره پاش هر لحظه بین جمعیت گیر میکرد ترسیده بود، جیغ میزد و گریه میکرد تازه متوجه شدم مامان بچه دیگه اونجایی که دیدمش نیست و احتمالا سیل جمعیت با خودش اونو برده بلاخره اومدم وسط چهار راه که به وانت بلندگو داری که اونجا بود پناه ببریم دیدم خیلی از بچه های دیگه رو گذاشتن پشت اون وانت اون دختر بچه رو هم گذاشتم پشت وانت که حداقل اون در امان باشه باورتون نمیشه فشار. جمعیت به حدی بود که می خواست اون وانت رو هم واژگون کنه خلاصه یک ساعت این ازدحام طول کشید منم تکیه داده بودم به اون وانت و درد کمرم رو تحمل می کردم و حسرت کفشم رو می خوردم بلاخره کم کم اون ازدحام اروم شد تازه آمبولانس ها و نیرو های بسیج رسیدن تا بتونن جمعیت رو کنترل کنن و یه مسیری رو باز کنن وقتی چهار راه از جمعیت تخلیه شد چند نفر رو دیدم که کنار خیابون زخمی نشستن و امدادگر ها دارن بهشون رسیدگی می کنن به این امید بودم که وقتی خلوت شد بگردم لنگ کفش پارم رو پیدا کنم ولی وقتی تموم شد کوهی از کیف و کفش دیدم که صاحبانشون رو گم کردن ولی خب در کمال نا باوری پیداش کردم همون کفش پاره رو پوشیدم تو همین احوال بودم که مادر بچه اومد و ازم تشکر کرد و رفتن با زحمت خیلی زیاد خودم رو رسوندم به مترو که برگردم خونه توی راه فکرم مشغول بود من که ادم ترسویی بودم چرا ؟! چجوری!؟ چجوری رفتم جلو تا به اون دختر بچه کمک کنم به خودم گفتم این کار من نبود من فقط توی اون شرایط مجبور بودم کمک کنم خواست خدا بود چون من جربزه این کارارو ندارم خستگی به درد کمر غلبه داشت می خواستم برم بیمارستان ولی نظرم عوض شد رفتم خونه و از خستگی انگار بیهوش شدم همونجا خوابم برد توی خواب دیدم یه خونه بزرگ و قشنگ توی اتاق روی صندلی نشسته بودم توی خواب هم درد کمرم رو حس می کردم یه مرد خوش قامت جلوی پنجره روی نردبون ایستاده داره پرده اتاق رو نصب میکنه پشتش به من بود پرتو های افتاب از بیرون پنجره از پشت اون اقا به من میتابید( نمی خوام احساسیش کنم، واقعا همینجوری بود) یک دفعه با صدای بلند فریاد زد علی بیا کمکم کن صداش آشنا بود هنوز صورتش توی افتاب تاریک بود نمی شناختمش بهش گفتم اجازه بدید خودم کمک می کنم خجالت می کشم من نشستم و شما پرده خونه رو نصب می کنید از نردبون اومد پایین تازه صورت ماهش اشکار شد حاج قاسم بود اروم بهم خندید و گفت: شما بشین آقا داماد کمرت درد می کنه علی الان میاد کمک میکنه بلاخره علی تازه متاهل شده بهتر میتونه طبق سلیقه عروس خانم ها پرده رو نصب کن همینجا بود که علی اومد تو اتاق رفت روی نردبون این علی همون علی رضوانی بود خبرنگار ۲۰:۳۰ که توی نماز عید فطر حاج قاسم بهش گفته بود تو چرا داماد نمیشی همینجا بود که از خواب پریدم کمرم درد نمی کرد چه زود جبران کردی حاج قاسم!!... ان شاءالله من و علی هر دو با عنایت شما داماد بشیم ✍ خاطرات یک گمنام... 🆔 @Clad_girls
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 های شما / قسمت پنجم👇👇 همه ازخاطراتشون میگن منم بگم شب جمعه بود و ما هم طبق معمول روستا خونه پدرم ، دختر بزرگم سه سال و دختر کوچیکم فاطمه دوماه و نیم بود دخترم سرماخورده بود ولی اون شب بیقرار وحشتناک گریه میکرد 😭😭 هر چی گهواره درست کردیم هر چی تو بغلمون تکون دادین آروم نشد خیلی ناراحت بودم کلی دواو دارو دادم ولی افاقه نکردکه نکرد شوهرم طلبه ست گفتم یه دعا بگیریم قبول نکرد گفت خوب میشه خودش.😔😔 وای که چه شبی بود اگه بگم باورتون نمیشه ولی فاطمه دقیقا ساعت ۱:۲۰ دقیقه نصف شب بود که آروم گرفت و خوابید خیلی خسته شده بودیم هممون گرفتیم خوابیدیم روز بعد بود که بیدار شدم ساعت نه بود تو تلوزیون زیر نویس رو دیدم که نوشته سردار سلیمانی شهید شد اصلا باورم نمیشد رفتم سراغ گوشی همش یه جایی میگشتم که این خبر رو رد کنن ولی همه تایید کردن جالب این بود که گریه بچه داشت این خبر شوم رو میداد چون وقتی سردار شهید شدن دقیقا همون ساعت بچه آروم شد وای هنوزم باورم نمیشه خیلی سخت بود خیلی 😭😭😭 ✍ از طرف خانم حاج آقا 💠➖➖➖➖➖💠 الان که خاطره ایشون رو خوندم خیلی شبیه به خاطره من بود اون صبح جمعه کذایی وقتی تلوزیونو باز کردم و خبر رو شنیدم بی اختیار بغض کردم اشک از چشمانم جاری شد ،من با اسم حاج قاسم آشنا بودم با کارهاشون خیلی کم و بیش،ولی اون لحظه دلم لرزید قلبم لرزید چشمانم باریدن گرفت، همسرم خواب بودن رفتم بالا سرشون گفتم بیدار شو حاج قاسمو کشتن 😭😭😭😭 الانم این سطرها رو مینویسم اشک از چشمام سرازیر شد، نه تنها اون روز بلکه تا روزی که خدا توفیق داد و توی تشیع جنازشون توی شهر تهران شرکت کردم قلبم اروم نشد با هر تصویر هر خاطره هر ....از ایشون که میدیدم توی تلوزیون بی اختیار گریه ام میگرفت😭 💠➖➖➖➖➖💠 صبح بود،صبح جمعه! هرگز فراموش نمیکنم با این که تا آن لحظه سردار نورانیمان را نمی شناختم ولی وقتی خبر شهادتشان را شنیدم ناراحتی به دیواره های قلبم چنگ زد. خودم را نمی فهمیدم!درک نمی کردم! منی که اصلا دلم برای هیچ کس نمی لرزید حالا با شنیدن این خبر و دیدن چند عکس این طوری به هم بریزم.چقدر اون روز از خودم عصبانی بودم،از این که یکی از عناوینی که برای آرامش من شهید شدن را حتی اسمشان رو نمی دانستم. یک سال گذشت ولی یک سال پر دلتنگی برای سردار کرمانیِ ایران که آسمانی شد،یک سال که من به اندازه کل عمرم به سردارم نزدیک شدم،یک سال که سالی سرشار از تغییر برای من بود و مطمئنم این تغییرات فقط با کمک حاج قاسم مهربانمان صورت گرفته بود و چقدر این کمک دلنشین است که هنوز هم ادامه دارد. سردار جان!دلمان تنگ شده برای بشارت هایی که می دادید.دلمان تنگ شده برای لبخند هایتان که طرحی داشت از جنس آسمان.سردار دل ها!من کسی هستم که فقط به خاطر خون شما چادر سر کردم،چادری که از حضرت مادر جا مانده است.سردار من همان کسی هستم که آشنایی زیادی با اهل بیت علیهم السلام نداشتم و فقط با تلنگرِ شما به خود آمدم. ِ سردارِ من!چه قدر قدرتمند بودید و هستید که حتی وقتی اسمتان می آید تن و بدن آمریکا،اسرائیل و داعش می لرزد و چقدر برای خدا با ارزش بودید که بعد از جدا شدن دست شما از تن خداوند دست دادن را در جهان ممنوع کرده است. اکنون و در این لحظه سوگند می‌بندم که تا پای جانم راه شما و شهدای عزیزمان را ادامه دهم و هرگز اجازه نمی دهم شخصی به رهبرم سیدعلی خامنه ای و کشورم که از جانم با ارزش تر است،مراقبت کنم 💠➖➖➖➖➖💠 شب جمعه یک مهمونی خونوادگی دعوت بودیم که آخرشب خیلی دیروقت رسیدیم خونه.خیلی خسته شده بودم سه قلوهای من۵سالشون شده بود وخودم تمام کاراشونو انجام میدادم اونشب هم مثل همیشه تا حاضرشدن ورفتیم ومراقبت های اونجاوشام وخلاصه ....خیلی خسته برگشتم آخرشب گوشیموبیصداکردم که صبح کسی بیدارم نکنه ساعتای ۹ازخواب بیدارشدم تاصبحونه ی بچه هاروآماده کردم ورفتم سمت گوشی دیدم چنبار مادرم تماس گرفته... نگران شدم وزنگ زدم.پشت خط گف عاطفه بزن شبکه خبر میگن آقای سلیمانی شهیدشدن... خیلی تند وسریع گفت...اول فک کردم که چی گفت دقیقا بعد ناخوداگاه کنترل روبرداشتم ووگوشی بدست خبرودیدم بعدازخداحافظی با مادرم... اشک میریختم وگریه میکردم دخترا هم گریه میکردن... همسرم شوکه شده بود... روز خیلی سختی بودهرچی بگم کمه... دخترامیگفتن مامان کی آقای مهربونو شهیدکرده؟؟؟ما توخونه به سردارمون میگیم آقای مهربوووون❤️ گفتم همونی که سالهاس همه کارکرده تا مادست برداریم از دینمون همونی که چشم دیدن ملت مارونداره همون قمارباز نفرت انگیز... روزتشییع شهدا _مشهد تواون روزسرد...منتظربودم تا آقای مهربون بیاد و یه باردیگه برای آخرین بار درمحضر امام هشتم تجدید بیعت کردم باهاشونو وقول دادم فرزندانم رو سلیمانی وار باربیارم. 🆔 @Clad_girls