eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
162.9هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
16.8هزار ویدیو
275 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
°ای روشنیِ هر راه؛ یا هادی الائمه °معشوق ناب و دلخواه؛ یا هادی الائمه _______ عیدتون ________💚✨ ☁️🌱__________مبارک______________ (ع) 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست ندادن خواننده یهودی با رئیس جمهور آمریکا به دلیل مسائل شرعی..🚫 🆔@Clad_Girls
✍ از خاطرات دختــرا بخونید 😊👇 من دیشب تا صبح نخوابیدم😁 امروز قیافه ام دیدنی بود با چشای قرمز 😂 خواب از چشامون میریزه😴 زمین اونقدر داغ بود نمی تونستیم راه بریم😰 پاهام داره به فنا میره از بس که راه رفتم😞 (غر زدن بسه)😂 حتی بعضی آقایون هم ازمون گلدون میگرفتن میگفتن برای دخترها و همسرانشون میخواستن😄 ولی به هر حال با باز خورد هایی که از دختر ها و خانما گرفتیم کلی ذوق کردیم😍 🌸 🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی
✍ خاطرات قشنگی که فقط توی پویش میتونی داشته باشی! فاطمه عزیزم از اومده بود 😍 تهران مهمان بودن، تماس گرفت، گفت دوست داره یه روز بیاد و با ما باشه هماهنگ شدیم، با مادر و خواهرش اومدن چقدر حس خوبیه وقتی بعد مدتها همدیگه رو میبینیم😍😍 چقدر قشنگه که بچه های ما انقدر نقاط اشتراک باهم دارن، از هر شهری از ایران باشی فرقی نداره، وقتی بهم میرسیم، همگی شبیه هم هستیم با کلی خاطرات و حس های مشترک از طرف مسئول کارمون توی شهر زابل یه عالمه پیغام پر از احساس داشت🥺♥ ما نیز دلتنگ شماییم دخترا!! ان شاءالله بتونیم همدیگه رو از نزدیک ببینیم، کارای هماهنگ و باهمدیگه بریم ان شاءالله 😍
📸¦ ای مایھ امنیت و قدرت ایرانیان در برابر زورگویانِ جھان ؛ ای کہ لبخندت آرامش محض است کاش همچون پیرو بی‌چون و چراۍ شما باشیم🌱♥️"! - ۲۴تیرماھ‌تاریخ‌تـولدشناسنامہ‌ای‌حضرت‌آقا 🆔 @clad_girls
💳 برای کمک نقدی به این پویش می توانید از لینک پرداخت زیر استفاده فرمایید. ♻️ برای مشارکت در ثواب این پویش لطفا ابتدا تصویر فوق را در واتس آپ یا اینستگرام خود استوری کنید و سپس لینک زیر را در استوری بعدی قرار دهید. https://bkh.ir/heavenly-father/ گزارش فعالیت ها: 🆔@Bonyad_Khayerin
دلانہ✨ امام که داشته باشی، ... چون تو در خدمت امامے و خدا همه چیز را در اختیار امام گذاشته است. 🆔@clad_girls
حجاب‌فریادی‌است‌علیه... +شهید‌شعبانعلی‌روستا 🌱 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مازیار فلاحی در شبکه من‌وتو: روسری نبود رانندگی خانم‌ها بهتر می‌شد😐😐 مازیار فلاحی خواننده که چند سالی میشه مهاجرت کرده به تازگی رفته شبکه ضدایرانی منوتو و برنامه اجرا کرده و گفته :«ما سال هاست که می گوییم رانندگی خانم ها بد است و در نظر نمی گیریم که خانم ها یک دستشان به فرمون است و یکی دیگر به روسریشان و وقتی به عقب بر می گردند برای پارک این روسری می افتد و شرایط سختی است. مردان باید در یک روز گرم خودشان را جای خانم ها بگذارند و بعد بگویند رانندگیشان خوب است.» همین که نفس کشیدن و راه رفتن خانمها رو به روسری ربط نداد جای شکرش باقیه 😐😂 واقعا این هجم از چرت و پرتو از کجا میارن اینا😐 🆔@Clad_Girls
تنها‌دوروز‌مانده...😍🎉💚 . در قبر چنان شعر بخوانم ز علــــــے‌‌ (ع) تا‌ هردو مَلــَـــک ز شوق هو‌هو بزنند 💕 🆔️ @clad_girls
🔺 در اتوبوس های لندن ... 🔹 چشم چرونی در وسائل حمل و نقل عمومی در لندن ممنوع شد و اگر چنین موردی تجربه یا مشاهده کردید میتونید به پلیس اطلاع بدید و پلیس به عنوان جرم با آن برخورد می کنه ... های لعنتی  🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ2ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕 🆔@Clad_Girls
-بعد‌ها‌فهمیدم‌حجاب‌ارزشـے‌‌است‌براۍخودم! 😌🌱 🆔️ @clad_girls
"📖.. سـارا، شخصیت اصلی این اثر است و ماجرا را از یک سازمانِ‌فـمینـیستی مخالف با اسلام آغاز می‌کند، اما پاۍ ذهن جستجوگر او، به مرکز مطالعات‌اسلامی در نیویورڪ کشیده می‌شود تا حقیقت را از نزدیک لمس کند.👀❗️ سوال اصلی این کتاب یک مسأله بنیادین در نگاه و سبڪ‌زندگی بانوان جهان است:«آیا حجاب، آزادی را از زنان می‌گیرد یا به آنها عزت بیشتری می‌بخشد؟» . . . شخصیت و قهرمان اصلـی داستان، دختری آمریکایی است که طی ماجراهایی با مرکز اسلامی نیویورک آشنا شده و در جلسات متعدد این مرکز، تمام افکار و آراء پیشین خود را به چالش می‌کشد. این دختر آمریکایی به سبب این اتفاق با دو نگاه و دو مدل سبک زندگی در مورد زنان آشنا می‌شود و همین آشنایی، منشاء اتفاقاتی مهم در زندگی او و دوست نزدیکش خواهد شد. دو نگاهی که حداقل در 14 مساله، 180 درجه با یکدیگر اختلاف اساسی دارند و این قهرمان داستان است که باید در این میان، تصمیمی بزرگ بگیرد. تصمیمی که مخاطرات زیادی برایش به همراه خواهد داشت... //✨📚@Clad_Girls
من، سارا دختری بیستـ‌ساله، فرانسوی تبار، از خانواده مسیحی بزرگ شده و در شهر مدرن و ماشینی نیویورڪ هستم. شهری که اکثر مردمانش صبح قبل از طلوع‌آفتابــ🌤 آماده رفتن به محل کار می‌شوند و تا آخر شب، همانند یڪ ربات برای رفاه بیشتر کار می‌کنند؛ رفاهی که در گرو کار کردن بی‌وقفه آنان است و شهری که مردمانش دل خوش کرده‌اند به تفریحات آخر هفته و اینکه هر از چند گاهی به «لاس وگاس» بروند؛ اما همه گمشده‌ای دارند! "آرامش و احساس رضایت" ✍🏻محمدعلی‌حبیب‌اللهیان /برشے‌از‌ ڪتاب"ستاره‌ها‌چیدنـی‌نیستند" ر‌اخواندید👀/ 📕//@Clad_girls
💠 ؟ من خانواده‌ام مذهبی هستن ولی سخت‌گیر نبودن . یعنی اجبارم نکرده بودن که چادر بپوشم . منم بدون چادر همه جا می رفتم اما حجابم کامل بود . همیشه حس میکردم یه چیزی کم دارم وقتی می رفتم بیرون همش اذیت بودم احساس میکردم یه چیزی کمه ! بعد ها فهمیدم چادر بود که کم بود 😇. بدون چادر اصلا حس خوبی نداشتم. اما این تنها دلیلی نبود که چادری شدم. من چندسال پیش پیام‌رسان ایتا رو نصب کردم و توی یک گروه دخترانه عضو شدم . که همه‌شون مذهبی بودن ، همش از شهدا میگفتن از برادر شهید و.... تا اینکه منم با شهدا آشنا شدم و یک برادر شهید پیدا کردم و از همون روز قول دادم که تا ابد هرجا رفتم چادر بپوشم 😌♥️. چون چادر هم حس امنیت بهم میده و هم اعتماد به نفس (: خلاصه که چادر پوشیدن خیلی خیلی حس خوبیه 🌱 ^^ _________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
پاتوق خاطرات محجبه ها😃😉 اگه از چادری بودنت حس خوب داری یا فکر میکنی ماجرای محجبه شدنت ، جذابه جات تو مـ‌ ح‌ ـیا خیلی خالیه😉 بدو بیا پیش بقیه و ماجراهای جالبشونو بخونو ، داستان خودتم بنویس ...😊 http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
🔻از استاندار انقلابی تهران بابت این تصمیم درست و سریع‌شان تشکر می‌کنیم. 🔻امیدواریم دادستانی تهران نیز به وظیفه خود عمل کند و برخوردی بازدارنده با برگذارکنندگان و مجریان این برنامه هنجارشکنانه داشته باشند 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» باد شدیدی که خود را به شیشه می‌کوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بُردم که روی مبل نشسته و دستش را سرِ شکمش فشار می‌داد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن: _قربون دستت! لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم. تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش می‌کرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش می‌کرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگه‌های امتحانی دانش‌آموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت می‌زد، به اخبار هم گوش می‌داد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثه‌ای که با بمب‌گذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخ داده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: _من نمی‌دونم اینا چه آدم‌های بی‌وجدانی هستن؟!!! تو بغداد بمب می‌ذارن و سُنی‌ها رو می‌کُشن، از اینور تو جاده کربلا شیعه‌ها رو می‌کُشن! که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلخ‌تر ادامه داد: _اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن! مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بی‌گناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: _الهه جان! خیلی باد و خاک شده. پاشو برو لباس‌ها رو جمع کن. از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: _می‌خوای من برم؟ و من با گفتن: _نه، خودم میرم! چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است. با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: _ببخشید... روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمی‌آمد، آغاز کرد: _معذرت می‌خوام، الآن که از سر کار بر می‌گشتم یه جا داشت نذری می‌داد من می‌دونم شما اهل سنت هستید ولی... مانده بودم چه می‌خواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: _ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم. سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم می‌گرفت، ادامه داد: _بفرمایید! نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا می‌لرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن: _سلام برسونید! راهِ پله‌ها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزده‌اش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls