eitaa logo
کلینیک تخصصی ادبیات
96 دنبال‌کننده
1هزار عکس
59 ویدیو
680 فایل
کتابخانه تخصصی ادبیات به کوشش دکتر مسعود فلسفی نژاد ⬅️ گامی کوچک در جهت اشاعه فرهنگ کتابخوانی☘ نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید . @falsafinejad @saye1980
مشاهده در ایتا
دانلود
📙احوال مولانا جلال الدین مولوی رسالۀ فریدون بن احمد سپهسالار/با تصحیح و مقدمه سعید نفیسی https://yadi.sk/i/Tfh2e9PtkRQGG @AdabiatPHDFalsafi
📙عرفان مولوی خلیفه عبدالحکیم ترجمۀ احمد محمدی، احمد میرعلایی
📚 مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد. پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری... همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد. کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟ کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود. مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟ کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم. مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود. غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد، زانو زد. حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد. نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود. کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند ... @AdabiatPHDFalsafi
📙مدیریت استعدادها نویسندگان : ماریون دواین و مایکل سیرت مترجم : عباس توکلی
📙هجوم خاموش آسیب‌شناسی نسل جوان نویسندگان : سید محمد سقازاده و حمزه کریم خانی
📙 هیچ چیز نمی‌تواند ناراحتم کند نویسنده: آلبرت الیس
📙 الف نویسنده: پائولو كوئلیو مترجم: آرش حجازی