eitaa logo
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
18.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
26.6هزار ویدیو
48 فایل
تنها صداست که می ماند...... تبلیغات: @tarefeh_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر دوست مامانم بود بودم همیشه خودمو کنار اون تصور می‌کردم اما مامانم کاری کرد کوچکترم پای عقد عشق من بشینه عروسی خواهرم شب عزای من بود تا مراسم تموم شد عروس و دوماد رفتن خودشون همه چی برام تموم شده بود اما صبح خیلی زود با صدای گریه خواهرم و داد و فریاد از خواب پریدم خواهرم ....https://eitaa.com/joinchat/1289618443Cbaa5d9752e
هدایت شده از تبلیغات خـوشـ😋ـمـزه تـرین ها🍟🥩
دختری پرورشگاهی بودم سرشناس ترین فرد شهر من رو به فرزندی قبول کرد پسرشون هرشب میومد بالای سرم و نگاهم می‌کرد تا زمانی که شدم 15ساله و هرروز با بدن درد بدی از خواب بیدار میشدم... یه شب تصمیم گرفتم به پدرش بگم نیمه ای شب بهم سر بزنه چون میترسم.... تا اینکه راز بزرگی برملا شد.... https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻🤍 🔻اصالت یعنی : 1- اگه میتونی هرجایی بری ولی نمیری 2- اگه دورت شلوغه ولی پاکی 3-اگه حدو حدودتو با آدما میدونی 4- اگه نقش بازی نمیکنیو دو رو نیستی -5- اگه داشته هاتو به رخ نمیکشی یعنی با اصالتی چیزی که نه میشه خرید نه هرکسی به راحتی میتونه بدستش بیاره. 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۸ الـــی ۱۰ کــیلـ‌و کاهــ‌ش وزن در ۳۰ روز نه دمنـ‌وش🍵 نه جراحي نه رژیــ‌ـ‌م های سخـــت ســ‌رعـت بالا در کاهــ‌ش و چربــ‌ی‍س‍ـ‌وزی افزااایـ‌ش 2 بــ‌رااابریه سـ‌وخت و ســ‌از کنتــ‌رل اشــتهای کـاذب کنتــ‌رل حـرص و ولــع به شیریـ‌نیجات چــ‌ربــ‌یسوزی حتی با وجود کمـ‌ترین تحـرک بزن رو لینک زیر تا عید به اندام دلخواهت برسی و از شر چاقی راحت بشی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1952907768C9729412c9d
هدایت شده از تبلیغات خـوشـ😋ـمـزه تـرین ها🍟🥩
📛مرگ دست جمعی اعضای یک خانواده با سیب زمینی🥔😱 (همه ی اعضای خانواده بجز دختر کوچک خانواده)✖️👇🏽*عکس ها را مشاهده کنید* https://eitaa.com/joinchat/1621688639Ceded2e3c5c ⚠️ این اخطار را جدی بگیرند👆🏽👆🏽
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭 👁‍🗨💭👁‍🗨 💭👁‍🗨 👁‍🗨 👁‍🗨 #سرگذشت_یک_زندگی♥️ #رسوای_روستا_21 قسمت بیست و یکم ی
💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭👁‍🗨💭 👁‍🗨💭👁‍🗨 💭👁‍🗨   👁‍🗨 👁‍🗨 ♥️ قسمت بیست و دوم ندونستم چجوری نازنین رو بردم و گذاشتم طبقه بالا پیش مادر فرهاد و به سوالات پشت سر هم مادرش بی توجه به سمت پایین دویدم...لباسامو تن کردم و همراه شاپور به بیمارستان رفتیم...آقاجون رو بستری کرده بودن و بهش کلی دم و دستگاه وصل بود با دکترش حرف زدم که گفت: اگه به امید خدا بتونه مقاومت کنه باید ببریدش خارج درمان بشه اینجا امکانات کافی نیست...پاهام شل شدن...رو به پزشکش گفتم: دکتر خوب میشه؟ لبخند بی روحی زد و گفت: دعا کن دخترم به امید خدا...ولی من امید نداشتم ناامید بودم...دلم گرفته بود و فقط زار میزدم نمیدونستم چجوری با خدا حرف بزنم اصلا چجوری ازش بخوام آقاجونمو برگردونه..تو همین افکار بودم که چند تا دکتر و پرستار سمت اتاق آقاجون دویدن...سریع بلند شدم و همراه شاپور از پنجره کوچیک نگاه میکردیم که پرستار پرده رو کشید..اون چند دقیقه چند سال گذشت...در باز شد و پزشک بیرون اومد..پریدم جلوش رو گرفتم: آقای دکتر آقاجونم؟دکتر چیزی نگفت و سر به زیر رفت...پاهام شل شدن پشت سرش رفتم که سر برگردند و گفت: خدا صبرتون بده... یعنی چی؟ مگه میشه؟ کدوم صبر؟ دوباره دنبالش دویدم: آقای دکتر آقاجونمو میگما میدونید که...دکتر که معلوم بود دلش به حالم سوخته گفت: دنیا همینه دخترم قوی باش...دست به شونم زد و رفت..من موندم و شاپوری که روی زمین افتاده بود و زار میزد...فردای اونروز خونه آقاجون پر از آدم شد...آدمایی که تا بود کسی خبری ازش نمیگرفت ولی الان اومده بودن الکی خودی نشون بدن و برن...تمام فکر و ذکرم این بود که اقدس و مادرم میدونن یا نه...با حال خرابم نشسته خونه آقاجون که با صدای شیون و مرثیه خوانی زنی خودم رو داخل حیاط انداختم... با دیدن عمه که به سر و صورتش میزد اشکام جاری شدن و خودم رو تو آغوشش انداختم... عمه شیون میکرد: خونه خرابم کردی طوبی، تو نمیدونستی داداشم چقدر خاطرتو میخواد که رفتی؟ با رفتنت کشتیش چرا رفتی طوبی... عمه میگفت و شیون میزد..صدای پچ پچ اطرافیان تو گوشم بود...یکی میگفت: آره این همونه که خواهر طوبی با شوهرش فرار کردن این طفلی شد رسوای روستا چون بعدش به همه گفتن داماد مرده ،که این رسوایی تموم شه .یکی میگفت وای زن بیچاره چقدر افتاده شده...هرکس چیزی میگفت... کمک عمه کردم تا بیاد داخل..مراسم آقاجون با عزت و احترام تموم شد..عمه چند روزی پیش ما موند...فرهاد فقط توی مراسم خودی نشون داد که باعث حرف و حدیث بقیه نشه و ازون به بعد کلا نبود. اون روزها با عمه و شاپور تو خونه آقاجونم میموندم...عمه هرازگاهی آهی از ته دل میکشید و سرشو تکون میداد..یکروز ازم پرسید: مادرت میدونه؟ گفتم: نمیدونم عمه باهاشون صحبت نکردم ازشون خبری ندارم...عمه باز آهی کشید و به دور دست خیره شد: اون زمان که طوبی دوست عزیزتر از جان من بود، داداشم تو خونه آقام دیدش...اون روز طوبی اومده بود خونمون تا باهم برای عروسی دوست مشترکمون لباس بدوزیم...داداشم(آقاجونت) سرباز بود...هیچکس نمیدونست اونروز قراره سر برسه...با طوبی در حال بگو بخند بودیم که در باز شد و داداش من اومد داخل و هنوز طوبی رو ندیده بود و با سوت بلبلی داخل اتاق شد...وقتی چشمش به طوبی خورد قشنگ یک ربع ساعت نگاهش کرد و پلک از پلکش تکون نخورد...مات نگاه داداشم به طوبی بودم...طوبی دختر خوشگلی بود و با نگاه داداشم لپاش گل انداخته بود و زمین رو دید میزد...خندم گرفته بود و به روی خودم نمیاوردم...طوبی رو به من گفت: من روز دیگه میام... گفتم: باشه عزیزم برو بعدا بیا... داداش همینجور رفتن طوبی رو هم نگاه میکرد...بعد از رفتنش ازم پرسید: این کی بود؟ گفتم: دوستم طوبی بود دیگه ما که ده ساله دوستیم همش اسمشو میگفتم که..داداشم آهان کوتاهی گفت و رفت..ولی من از عشقی که تو قلب داداشم شعله زده بود خبردار بودم..بعد از رفتن طوبی محمود ازم سوالای عجیب میپرسید: این دختره اسمش چی بود؟ گفتم: طوبی... گفت: چرا انقدر خوشگل بود؟ خندم گرفت که با نگاه خشمگینش خندمو خوردمو گفتم: خب چه بدونم داداش خدا خواسته دیگه..یک ماه مونده بود تا خدمت محمود تموم بشه و برگرده پیشمون..ننه از دختر زری خانم همسایه گرفته تا اکبر آقا قصاب نظر کرده بود تا وقتی محمود برگشت نشونش بده...ولی فقط من میدونستم تموم این دخترا از نظر محمود رد میشن..بالاخره روز برگشتن داداشم رسید...اونروز آقام یه گاو سر برید و کل محل رو غذا داد..همه اومده بودن...خیلیا بودن که نگاهشون فقط به محمود بود ولی نگاه محمود فقط روی یک نفر بود...طوبی هم که متوجه نگاه های مدام محمود میشد سر به زیر انداخت و سرخ و سفید شد.اونشب ننه رو به محمود گفت: امروز کلی دختر دور وبرت بود همه رو نظر کردم دخترای خوب و اصیلی ان ..... https://eitaa.com/cofeh_deklameh
هدایت شده از تبلیغات خـوشـ😋ـمـزه تـرین ها🍟🥩
تنها کانال که لباس داره 🤌هم‌حضوری دارن هم آنلاین🌼 اینقدر که فک کردم عمده_فروشیه اینجااا😆🤦🏻‍♀ تک میدن به 🤯 https://eitaa.com/joinchat/4288283698C152e6462cf ❌بری تو کانالش زیر خرید نمیکنی!😳👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در این شب زیبا ✨آرزو مے ڪنم 💫همہ خوبے هاے دنیا ✨مال شما باشه 💫دلتون شاد باشه ✨غمے توے دلتون نشینه 💫خندہ از لب قشنگتون پاڪ نشه ✨و دنیا بہ ڪامتون باشه 💫و اوقاتتون همیشه ✨بر مدار خوشبختے بچرخہ 💫شبتون زیبـا و در پناہ خدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ ۰
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 اگه دنبال متن و تصاویر زیبا میگردی لینک زیر رو لمس کن پر از متن و تصاویر زیباست 👇👇 @haal_khob @haal_khob @haal_khob. @haal_khob https://eitaa.com/joinchat/3160604865C928838dc55 ♥️اگه دلت گرفته یه سر به این کانال بزن، حتماً حالت خوب میشه😍☝️☝️
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف های دردناک این خانم ها بابت چهرشون😔واقعا ارزش دیدن داره👆🏻 اگه پوستتون چروک داره یا شادابی قبلش رو از دست داده 😢 اگه نمیخواید بوتاکس و تزریق کنید 🤦🏻‍♀️ حتما این روش گیاهی رو امتحان کنید و به راحتی چندسال جوان تر بشید👌🏻 دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش با 40درصد تخفیف 👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/5ayNM https://landing.saamim.com/5ayNM
هدایت شده از تبلیغات خـوشـ😋ـمـزه تـرین ها🍟🥩
Mehdi Ahmadvand - Hana.mp3
8.25M
آهنگ هاش لامصب با روح و روانت بازی می کنه✨🫀🎧آهنگ های جدیدوترند https://eitaa.com/joinchat/1249903251Cc47a603266 👌😜🔥 تو ماشین کنار عشقت فقط آهنگهای این کانال رو گوش کن🎧✨: https://eitaa.com/joinchat/1249903251Cc47a603266 دنیایی از و 😍🙏