eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 نگاهی به شکمم می اندازم و میگویم: مامانی من واقعا شرمنده ام...میدونم این مواد شیمایی ممکنه برات ضرر داشته باشه...ولی فقط یه رژ لبه برای اینکه بابات اومد خونه با یه مرده طرف نشه.... خواهش میکنم به خاطر همین رژ آبرو ریزی نکن و عقب مونده ومسخره به دنیا نیا خب؟ بالاخره من که نمیتونم از پدرت بزنم برای تو میشه؟ عکس العملی از خود نشان نمیدهد ومن بلند میخندم: دختر ناز نازی مامان قهرکردی؟ خب توام! همان موقع بود که زنگ در به صدا در آمد. خودش بود...حضرت شوی! آخرین نگاه را به خودم کردم و ازاتاق خارج شدم و در را برایش باز کردم... تکیه داده به چهارچوب در عروسک دست ساز و محلی دخترانه ای را بادستش تکان داد وگفت: اینم از دوستِ دختر بابا... باذوق عروسک را از دستش میگیرم وداخل میشود. نگاه میکنم به چهره ی آفتاب سوخته و مهربانش.... کاش میشد از برخی از صفحات زندگی ات اسکرین شات بگیری و توی پستوی خاطرات با همان وضوح ذخیره کنی.... دوباره به عروسک نگاه میکنم و میگویم: اینو ازکجا آوردی؟ نگاهم میکند و میگوید:خاله سمیرا برای دخترمون درست کرده بود. خاله سمیرا پیرزن نان محلی فروش بازارچه نزدیک خانه مان بود که هر دوشنبه بایداز او نان محلی میخریدیم.پیرزن مهربان و زحمت کشی که نان محلی هایش همیشه طعم و عطر عطوفت داشت... سمت آشپزخانه میروم و در همان حال عروسک را روبه روی دلم میگیرم و میگویم :نگاه ببین چی داده بهت خاله سمیرا... عروسک را روی اپن میگذارم و سراغ کیک میروم . شربت زعفران را هم با وسواس داخل ظرفش میریزم... حیدرم از دستشویی بیرون می آید و خسته روی مبل مینشید و میگوید:زحمت نکش صاحب خونه اومدیم خودتونو ببینیم! میخندم و میگویم:عالیجناب دارم برایتان کیک و شربت آماده میکنم اساعه آمدم...و بعد سینی به دست از آشپز خانه بیرون میروم ....کنارش مینشینم و بوسه ای به پیشانی ام مینشاند ومیگوید:راضی به زحمت نبودیم مهربون _نوش جونت پهلوون باکلی تعریف و تمجید کیک و شربت را میخورد میپرسد:دختر بابا چطوره؟ _ناز نازیــــــــ میخندد و نگاهم میکند.موهایم راحلقه حلقه میکنم و میگویم:تو واقعا شش تا بچه از من میخوای؟ بابا همین یکشیو نمیشه جمع کرد و نازشو خرید وای به حال بقیه! دوباره میخندد و بعد میگوید:عزیزم اگه خیلی ناراحتی من علی رقم میل باطنیم یه راه حل دارم...زن دوم و سوم و چهارم!!!ببین فکر بد نکنیا! اصلا زن دوم به بعدو گذاشتن واسه همین موقع ها!واسه راحتی زن اول... فکرشو بکن وظایف یه نفر بین چهار نفر تقسیم بشه!این عالی نیست!؟ چشم غره ای میروم و میگویم:حیدر جان سکوت کن عزیزم...من واقعا نمیخوام بچمو بی پدر بزرگ کنم قهقهه ای میزند وبعد خیره به شکمم میگوید:اسم چی گذاشتی حالا برای دختر بابا؟ لبخند میزنم و میگویم:گفتن از حقوق پدره انتخاب اسم برای بچه میخندد:من ازحقم میگذرم بفرمایید بانو... دستی میکشم روی شکمم ... _نمیدونم راستش تا خود دیروز فکر میکردم باید پسر باشه و قاعدتا اسمش علی باشه! ولی خب نشد...واسه اسم دختر فکری نکردم... فکری نگاهم میکند ومیگوید: منکه عاشق دختر بودم و خدا هم طرف من بود...ولی هیچ وقت اسمشو در نظر نداشتم... بعد یکهو از جا بلند میشود و چند لحظه بعد با قرآن جیبی اش بر میگردد. راه حل خوبی بود. http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 کنارم نشست و بعد چشمهایش رابست و بعد از چند لحظه قرآن را گشود.... هیجان زده خیره نگاهش کردم و منتظر بودم ببینم چه میشود؟ لبخندی زد و نگاهم کرد...و بعد زمزمه کرد:مشکات! اندکی آشنا آمد برایم... در سوره ی نور آمده بود به گمانم...هان یادم آمد متعجب گفتم:مشکات؟ اسم بچمونو بزاریم چراغدون؟ بلند خندید وگفت:چراغدون نه...معنی ظاهریش میشه چراغدان... درتفاسیر اومده منظور همون امام علی علیه السلام... آخرشم حرف تو شد!علی! لبخندی میزنم و ذوق میکنم....امیریعنی علی حیدر یعنی علی و آیه یعنی علی و مشکات یعنی علی! راستی خدا چه شاعرانه نوشتی نثر زندگی ام را! از ذوقم سر و صورت امیرحیدر را غرق بوسه میکنم و او به قهقهه زدن میافتد... دست از کار که میکشم صورت مضحکش روحم را شاد میکند... طرح لبهایم مثل مهر خاتم روی صورتش جا خوش کرده بود بی هوا گوشی اش را برمیدارم و از خودمان و این لحظات شیرین عکس میگیرم... امیرحیدر سمت دستشویی میرود و من دوباره به عکسهایمان خیره میشوم و بلند بلند میخندم... عکسهای خودمان رد میشود و میرسم به عکسهایی که در نیروگاه همراه همکارانش گرفته بود. عکسهای جالب بود. در این میان مرد میانسالی بود که به شدت به نظرم آشنا می آمد. دور اما نزدیک.... امیرحیدر از دستشویی بیرون می آید و کنارم مینشیند. بی هوا میپرسم: این آقاهه کیه حیدر؟ نگاه عکس میکند و میگوید:ایشون آقای مقدمه... جدیدا رییسمون شدن چطور؟ متعجب اول به حیدر و بعد به عکس نگاه میکنم...خدا خدا میکردم حدس و گمانم درست باشد واین شباهت ها واقعی...هول میپرسم:اسمش؟ اسمش چیه؟ تعجب میکند از دستپاچگیم و میگوید:عیسی...عیسی مقدم...چی شده آیه؟ناباور نگاهش میکنم...مگر میشد؟... دوباره به عکس نگاه میکنم... نه اشتباه نمیکردم...خودش بود.همان عمو عیسی با صورتی پیر ترمطمئن بودم با صدای بلندی میگویم:خدایا شکرت...خدایا شکـــــرت! امیرحیدر متعجب نگاهم میکند و میگوید:چت شده زن؟ چی شده آخه؟ وارد لیست مخاطبین میشوم و شماره خانمان را میگیرم و در همان حال میگویم: عمو عیسی است...شوهر مامان عمه خودشه! مبهوت میشود ومن نیز مبهوت قدرت خدا... چه خوب که مامان عمه این همه سال منتظر بود... چه خوب که نام این مرد میانسال عیسی بود... چه خوب خدا خدایی میکرد و چه خوش رنگ بود زندگیمان.... گاه می اندیشم چه خوب میشد سفت خدا را بغل کنی و روی ماهش را ببوسی بابت خلق این همه زیبایی... شکرت عزیزم شکرت.... یاعلی.... ساعت ده و هفده دقیقه ی صبح بیست و دومین روز زمستان سرد سال هزارو و سیصد و نود و چهار http://eitaa.com/cognizable_wan
🌼 آيت الله مجتهدی : من علمای بسياری را درک كردم ،از امام خمينی گرفته تا آيت الله بروجردی و آيت الله شاه آبادی و آيت الله حایری و ...و اگر بخواهم در يک كلام نصيحت تمام بزرگان را بگويم، می گويم: اگر دنيا و آخرت می خواهيد ، اگر رزق و روزی می خواهيد و در يک كلام اگر همه چيز می خواهيد بخوانيد. 👇 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ ❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️ ✍جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ ۵۰۰۰. همه‌ش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! 🔻شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم. 👇 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠همسرشهیدمدافع‌حرم جواد‌الله‌کرم: 🌷زهرا گاهی دلتنگ پدر می‌شد.💔 از من می‌پرسید *چرا بابا نمیاد خونه؟ چرا نمیاد منو بغل کنه؟ دلم براش تنگ شده...*😭 🌷می‌گفتم بابا شهید شده و رفته تو اسمونها. رفته بهشت... 🌷می‌گفت‌ مامان، *من بال می‌خوام که باهاش بتونم برم تو آسمونا تا بهشت.* 🌷می‌گفتم دخترم ما باید خیلی خوب باشیم تا بتونیم بریم بهشت... 🌷تو برنامه‌ی ماه من، زهرا چند بار نگاهش به عکس بابا خیره شد. بعد از برنامه ازش پرسیدم: «دخترم! موقع برنامه به چی نگاه میکردی؟» گفت: «به عکس بابا» گفتم: «قشنگ بود؟» گفت:« بله مامان، *من فکر کردم اونجا بهشته، میخواستم بروم پیش بابا،* اما نمی‌دونستم از کجا باید برم...»😭❤️
♦️ ✍ هرگاه ڪه نمازتــ قضاشدونخواندے دراین فڪر نباش ڪہ وقت نماز خواندن نیافتے بلڪه! فڪرڪن چہ گناهے را مرتڪب شدے کہ خداوندنخواست درمقابلش بایستے! نماز راسبڪ نشماریم http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 در بازی وقتی یکی از مهره‌ها به مهره‌ی بعدی برخورد می‌کند یکی یکی مهره‌ها کرده و خراب می‌شوند. یعنی عامل ریزش صدها مهره فقط افتادن یک مهره است. 💠 زن و مرد در زندگی مشترک نباید به رفتار بد خود نگاه کنند، اگر یک بی‌احترامی به همسر یا بددهنی و حرمت‌شکنیِ به ظاهر اتفاق بیفتد زمینه‌ای برای بی‌احترامی و حرمت‌شکنی بعدی‌ شما می‌شود. 💠 حتی بهانه‌ای برای مقابله به مثل کردن همسرتان و در نتیجه تخریب دومینوی زندگی می‌گردد. 💠 توصیه جدی مشاورین این است هرگاه ، بدخلقی، یا بی‌حرمتی اتفاق افتاد به جلوی ریزشِ بقیه‌ی مهره‌های زندگی را با عذرخواهی، محبّت و صمیمیّت، خوش زبانی، احترام و خدمت به همسر بگیرید چرا که این موارد، عامل بزرگی در شدن شما می‌شود و همین محبوبیت در اصلاحِ روابط زن و مرد، موثر است. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 کوه ، از فاصله دور مانند عقابی زیبا و با‌ابهت است اما هرچه به آن نزدیک می‌شویم دیگر اثری از آن زیبا پیدا نیست و نقش عقاب زیبا محو می‌شود. 💠گاهی زن و شوهرها زندگی دیگران را با زندگی خویش و با رفتار خود می‌کنند! در حالیکه اگر داخل زندگی آنها شویم زیبایی‌هایی که از دور دیدیم سرابی بیش نیست! 💠این اشتباه مخربی است که ناخودآگاه و تنفر را نسبت به همسر خود ایجاد می‌کند و در نتیجه بهانه‌ای برای ندیدن و زیباییهای همسر است.
🔴""لطفا مـراقب لـحن کـلام خود باشید"" 🍃 همسرتان تنها فردیست که قرار است تا پایان عمر در کنارش باشید یعنی "مهمترین" فرد زندگی شما پس اگر میخواهید همسرتان را متوجه اشتباهی که مرتکب شده کنید لطفا 👈 سرکوفت نزنید 👈 آن را به شکل بد منتقل نکنید 👈 لحن تحقیر کننده در پیش 🔮🌱مراقب خوشبختی هاتون باشید🧚‍♀🍓 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 وقتی همیشه به ایرادهایی كه همسرتان دارد، فكر كنید، روز به روز بیشتر از او دور می‌شوید! 💠 اما اگر همیشه به نقاط مثبت او بیندیشید آن وقت هر روز بیشتر از دیروز برایتان عزیز می‌شود!
. 💞💞💞 🚨 برخورد جالب با پسر و دختر نامحرم در کوه‌پیمایی 💠 یکی از محافظان رهبر انقلاب می‌گوید یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند. آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها، آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیر من و این دختر دوست هستیم. آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود: بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند. آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند. با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند. 📙نشریه ماه تمام، شماره ۳،ص۱۷ http://eitaa.com/cognizable_wan