eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
برگی از تاریخ اسلام ⛳️ابتکار زندگی را خودت به دست بگیر: 🌀از قیام امام حسین علیه السلام نتیجه می گیریم که باید نشست تا اول خدا کمک کند و راه را باز کند بعد وارد عمل شد؟ یا اول قیام کرد خدا هم کمک می کند؟ 🌀اگر از تاریخ عاشورا درس روشن و قابل عمل نگرفته باشیم این همه شور و هیجان و عزاداری پس چرا!! ⛳️استقلال فکری و تلاش، درسهای عاشورایند، اگر ملت ديگرى بيايد و بخواهد با زور، اوضاع و احوال مردمى را عوض كند ، مادامى كه خود آن مردم تصميم نگرفته اند، وضع آنها به سامان نمى رسد . 🌀نباید انتظار داشت ديگران از خارج بيايند وضع را سروسامان دهند. ملتى كه بخواهد مستشار خارجى برايش تصميم بگيرد تا ابد آدم نخواهد شد ، چون او يغيروا نيست ، بايد يغيروا باشد ، بايد ابتكار و فكر و نقشه داشته باشد ، بايد خودش شخصا براى خود تصميم بگيرد و انتخاب كند آنوقت انتظار نصرت الهى را داشته باشد . ⛳️ اگر انتظار بيهوده داشتن كار صحيحى بود، امام حسین عليه السلام شايسته تر از هر كس بود كه منتظر بنشيند تا خدا رحمت خود را بر او و امت او نازل كند . چرا نكرد ؟ حسين مى خواست ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم باشد ، مى خواست ابتكار را به دست گيرد، دست به تغييرى در اوضاع اجتماع بزند. (با استفاده از جملاتی از کتاب حماسه حسینی / استاد شهید مطهری) 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
به مادرم که فکر میکنم تپش های قلبم به لکنت می افتد ظرفیت یاد آوری این حجم از محبت او را ندارد. ╭─┅═ঈ❤️ঈ═┅─╮ ✨ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═ঈ❤️ঈ═┅─╯
اگه موقعیّتِ پیش اومد، به چشمای پاکِت بگو: شرمندتونم! قولِ شما رو به آقام دادم... 😔😔😔 http://eitaa.com/cognizable_wan
در تربیت یک دختر هر دوی والدین مسئول هستند. مادر می‌تواند به او زن بودن و پدر می‌تواند به او استقلال را بیاموزد. پدر مسئول است دخترش را شجاع و قوی تربیت کند و به گونه‌ای رفتار کند که احساس زیبا بودن به او دست بدهد. به او یاد بدهد چگونه ماجراجویی کند و اعتماد به نفس و حس امنیت به او بدهد. رابطه پدر و دختر رابطه‌ای ساده است. دختر تا آخر عمر پدرش را دوست خواهد داشت و به او اعتماد می‌کند. چرا که او اولین عشق، اولین قهرمان و اولین مرد زندگیش است. 🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
زیبا و لاکچری📜 یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش💅💄👄 کنار آینه ،پوشش نامناسب👱🏻‍♀ راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:خواهرم حجابت خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن😏 نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه ازهمونا که متنفر😤بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه😪 وقتی مقابل پسر رسید👱🏻‍♀چشماشو تا آخر باز کرد 👀و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت... تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو ازمن قبول کن پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید. دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اماهمه تماشاچی بودن ، هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن 'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری ، وقتی بهشون رسید ،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو.و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! 🔸http://eitaa.com/cognizable_wan ─═हई╬ʛơɗ ɪƨ ʅơvє╬ईह═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!!! 🔵توی دوران نامزدی که با هم میرین بیرون سعی کنین یه جورایی رفتار کنین که نامزدتون حسابی حس خوب مردانگی رو تجربه کنه چون اینطوری با شما بودن هم براش لذت بخشه. 👈حالاچه جوری رفتار کنین؟ مثلا توی جاهایی که طرف صحبت یه آقاست بذارین اون جلو بره و صحبت کنه، اگه کیفتون سنگینه با ترفندهایی باناز و خواهش ازش بخواین که کیفتون رو بیاره. 👈ساعاتی که کنار هم هستید لحظات خوش خلق کنید نه اینکه غر بزنید مادرت چی گفت عروسی چی شد چرا اون روز اون طوری شد.... و ...... هزاران چرا منفی لطفا از کنار هم بودن در دوران نامزدی لذت ببرید وقتی شاد باشید و رضایت باشه مشکلات خودبخود حل میشه با غر زدن و اوقات تلخی ❌چیزی درست نخواهد شد دوست من اما با اخلاق خوب حتما میشه❤️ 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
🔹 هر وقت جر و بحث و یا دعوا کردید و آن دعوا تمام شد، همان جا و برای همیشه تمامش کنید. هیچ وقت مطلبی که مربوط به ماه‌ها پیش است را دوباره پیش نکشید. 🔸 این رفتار علاوه بر این که باعث ناراحتی فوق‌العاده همسرتان می‌شود، به او این حس را القا می‌کند که شما همیشه از حرف‌هایشان سواستفاده می‌کنید. 🔹 اگر همسرتان کاری انجام می‌دهد که باعث عصبانیت شما می‌شود، با او درباره این رفتارش صحبت کنید. ✅ به زبان دیگر، هر کاری که می‌خواهید، بعد از هر دعوا و ناراحتی انجام دهید، هیچ وقت پای گذشته‌ها را به میان نکشیده و آن‌ را یادآوری نکنید. 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
کجاست ⁉️ ❓واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟❗️ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم👇 ـ لابلای كم فروشی های بقال محل! ـ توی فحش های ركيك همسایه به همسایه ـ روی روسری بادبرده ی دختركان شهر! ـ روی ساپورت های بدن نما ـ مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند. تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی⁉️ ـ لای موسيقی های تند ماشين ها ـ توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر ـ توی بی احترامی به پدر ومادر ـ بين جيغ های پيرزن مال باخته! ‼️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ ❗️نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم" " را برايمان سوغات🔥 آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و انداخته است؟ ـ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ ـ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ ـ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ ❗️نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن درکار خدا او همين جاست. هر جا كه حق نباشد هر جا كه از باشیم ☝️ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره) http://eitaa.com/cognizable_wan
سخن گفتن، دلیل عشق نیست؛ عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان! عشق عادت نیست؛ عادت همه چیز را ویران می‌کند، از جمله عظمت دوست داشتن را. از شباهت به تکرار می‌رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی، از بیهودگی به خستگی و نفرت.. باید به گونه ای عشق بورزید که کسی را که عاشقش هستید احساس آزادی کند. 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
❣💕❣💕❣💕❣ 👨مردها را عصبانی نکنید📛 وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن آنها بیشتر میشود...😦 مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم...☹️ مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین، بددهن و نا مهربان دارند.. فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند. وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد میشوند.👌 👩زن ها را عصبانی نکنید ⛔️ زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند!😫 یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید...😜 غر زدن از ویژگی های بارز همه زنان است.. یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل میکنند.😉 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻پشگل الاغ کیلویی ۲۰۰ هزار تومن! بعد به انسان میگن اشرف مخلوقات... 😕 ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
*پیامکهای به ظاهر مذهبی ولی اسراییلی😟😳😳😱* @cognizable_wan ⛔دروغ از گناهان کبیره است و دروغ بستن بر دیگران از زشت‌ترین انواع آن. زشتى افترا بستگى به شأن کسى که مورد اتّهام قرار گرفته دارد. لذا دروغ بستن بر خدا و پیامبر(ص)، از بدترین گناهان کبیره 👇 👇 👇 👇 👇 👈 *مثال اول:* ختم شش میلیون صلوات تقدیم به شیرخوار امام حسین...سهم شما شش صلوات و ارسال به شش عاشق حسینی.لطفا قطع کننده زنجیره نباشید...⬇ ☝ *تکلیف اجباری*☹️ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 @cognizable_wan 👈 *مثال دوم:* تا پیام را دیدی هشت بار بگو یا ابوالفضل وبرای هشت نفر بفرست.همین الان خبر خوشی میشنوی و...⬇ ☝ *وعده های دروغ*😏 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 👈 *مثال سوم :* ...نذر صلوات گرفتیم واسه امام ... سهم شما فلان اندازه اگر انجام نمیدهید خبرم کنید تامدیون نشوید...(و مثالهای دیگر) ...................⬇ ☝ *مدیون کی میشیم؟*🤔 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👈 *مثال چهارم:* دختر بچه ای ۵ساله تو کماا ست اسمش ...... دیگه امیدی بهش ندارن دکترا جوابش کردن مادر قرار نداره.. باباش التماس دعا داره .ختم صلوات برداشتیم برای شفای او سهم شما ۱۴صلوات وبرای۱۴ نفر بفرستین لطفا قطع کننده زنجیر نباشید  تو رو به قرآن بفرست اگه نمی فرستی اطلاع بده ⬇ ☝ *چرا قسم قران؟😳* 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 👈 *مثال پنجم:* بخدا خودم زیر 1 دقیقه جواب گرفتم  همین الآن! # تو رو قرآن، نخونده یه آرزو بکن. ﷽.﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾.tt. اینو بخون وبفرست *اگر نفرستیش به قران پشت کردی* تنزیلَ العزیزِ الرّحیم لتُنذرَ قوماً مااُنذرَ آباؤهم فَهُم غافلون به9نفربجزمن بفرست ببين تا60دقيقه ديگه خدأبرات چه می‌کنه ⬇ ☝ *چرا نشرخرافات؟*🤔 ❄❄❄❄❄❄❄ 👈 *نظر مراجع تقلید*👉 🌺 *آیت الله صافی گلپایگانی*: به طور کلی این پیامها باید مدرک صحیح شرعی داشته باشد و در غیر این صورت ارسال آنها برای دیگران جایز نیست و باید از آنها جلوگیری شود. 🌺 *مقام معظم رهبری*: هیچکدام ازاین پیامها واقعیت واعتباری نداردوحرام است. 🌺 *آیت الله مکارم شیرازی*: هیچکدام از این امور اعتباری ندارد و سزاوار است مردم به این کارها دامن نزنند... @cognizable_wan 🌺 *آیت الله موسوی اردبیلی*: اینگونه نوشته ها اعتبار ندارد. 🌺 *آیت الله سیدعزالدین حسینی زنجانی*: ...انتشار بعضی از این پیامها موجب وهن شریعت و دین میشود و لذا جایز نیست و هیچگونه الزام شرعی هم در تکثیر متوجه دریافت کنندگان نیست.🌹 *قابل توجه اونایی که میگن واسه چند نفر بفرست تا حاجت بگیری* . در جریان باشید : 👈 *سخن مبلغ دینی اسرائیل *هنرى ليونر ..... (فقيه دينى اسرائیل) :* ما با طراحى پيامهاى فارسى و آوردن نام پيامبر و ائمه درپيامها مينويسيم آنرا براى ١٠ نفر بفرست تا معجزه ببينى ! با گذشت زمان مسلمانان ميبينند خبرى از معجزه نيست پس بمرور آنرا خرافات تلقى كرده و اينگونه *افراد ايمانشان را كم كم ازدست ميدهند* [ مردم بايد از ارسال اين پيامها خوددارى كنند تادشمنان نتوانند با توسل به اهل بيت دست به گسترش باورهاى خرافى و در نهايت سست كردن باورهاى دينى بزنند ]. *منبع*: سايت تبيان 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⚠ لطفا تو هر گروهی عضوید نشر دهید و بفرستید تا ریشه این پیام ها کنده بشه یا حداقل تعداد بیشتری اطلاع داشته باشند .🔰 *کانال فرهنگی مذهبی* 💠♥️ ♥️💐📚 *کاملا مذهبی* 🙃 🌀http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 در حضور همسر و اعضای خانواده برای مصیبت اهلبیت علیهم السلام ! 💠 زن و شوهری که در ایام بدون خجالت از یکدیگر برای اهل بیت علیهم السلام ریخته و گریه می‌کنند یکدیگر می‌شوند. 💠 گریه علنی همسران برای اهل بیت علیهم‌ السلام و ابراز عشق به آنها، بسیاری از و دلخوری‌ها را خود به‌ خود شستشو می‌دهد و دلها را بین زن و شوهر نرم و می‌سازد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 گاهی بین زن و شوهر سر قضیه‌ای می‌شود و زن یا مرد به همسرش می‌گوید: "مطمئنم فلان مطلب را به من " و همسرش نیز با عصبانیت می‌گوید: "گفتم!" و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجره‌ی سختی رخ می‌دهد. 💠 پیشنهاد می‌شود با یک تغییر جزئی در خود از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید! مثلاً به همسرتان بگویید: "اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من ." یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم" را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید تا همسرتان نشده و فضای زندگی متشنّج نگردد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 به شوهران خود پیشنهاد بدهید. با اینکار هم به یکدیگر در معنوی کمک کرده‌اید و نیز بسیار عجیبی از لحاظ ومعنوی در زندگیتان نازل می‌شود. از طرفی ائمه علیهم السلام ویژه‌ای به حل مشکلات شما خواهند کرد. 💠 وعده خدا در است که هرگز به نیکی نمی‌رسید مگر از اموالی که علاقه‌مند آنهایید در راه خدا کنید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
. ❤❤ . 🔮قسمت_سی_و_دوم . خودم رو زدم به خواب که حرفاشونو بشنوم... مامانم گفت: یعنی واقعا؟!😯😯 -آره...گفتن که میلاد یهویی رفته ترکیه و زنگ زده و گفته اگه پلیس سراغش رو گرفت ما چیزی نگیم و خبری ندیم و نگیم کجاست... -پرسیدم پس مریم چی؟! -میگفت میلاد گفت شاید قسمت اینجوری بوده...شاید خواست خدا بود که قبل عقد و رسمی شدن بفهمم 😔😔 -پسره ی بی غیرت 😢😢😢 -عصمت خانم خیلی گریه میکرد😔...میکفت اصلا روی دیدن شما رو نداره...و نمیدونه چی جوابتونو بده...به خاطر همین نیومدن بیمارستان 😔 -یعنی به این راحتی زد زیر همه چیز 😕 به نظر منم خواست خدا بود که دخترم رو دست این بی غیرت ندم 😕 . صدای زهرا و مامانم رو شنیدم 😢😢 اصلا باورم نمیشد... یعنی به این راحتیها از من گذشت... یعنی همه حرفاش دروغ بود 😭😭 اشکام داشت در میومد ولی نمیخواستم مامانم بفهمه و حالش بدتر بشه... قلبم درد شدیدی گرفت و یهو ضربانم افتاد و فقط میشنیدم زهرا و مامانم دارن داد میزنن و دکتر رو صدا میکنن....😯 چشام رو باز کردم و دیدم تو قسمت مراقبتهای ویژه هستم و بهم کلی دستگاه وصله... یکم ترسیده بودم که مامانم از پشت شیشه دید بیدار شدم و اروم اومد تو اتاق -دخترم خوبی؟! -سلام مامان...چی شده؟! من کجام؟!😯 -هیچی دخترم..یکم ضربانت افتاد دکترا گفتن به مراقبت بیشتری نیاز داری...تگران نباش -مامان؟! -جانم؟! -خیلی دوستت دارم...😔 . . 🔮از زبان مادر مریم دکتر وارد اتاق شد و مریم رو معاینه کرد... خیلی استرس داشتم...😓 دستام یخ یخ بود و از شدت نگرانی میلرزید و تسبیح رو به زور تو دستام گرفته بودم... بعد از اینکه دکتر معاینه کرد باهاش از اتاق خارج شدم... که بهم گفت پشت سرش بیام و باهم وارد اتاق پزشکان شدیم... -آقای دکتر وضع دخترم چجوریه؟!😢 -چرا رنگتون پریده خانم؟!😯 -چیزی نیست از نگرانیه😔 -شما باید سعی کنید قوی باشید تا دخترتونم شما رو ببینه و روحیه بگیره نه اینکه یه لشگر شکست خورده ببینه... -آقای دکتر هرچی شده به من بگید...اینطوری بدتر دق میکنم... -مادرم باید بگم فقط دعا کنید برای دخترتون یه مورد پیوندی پیدا بشه و تازه اون موقع میشه گفت چه مقدار امید هست... -پیوند؟!😯😯 -بله...متاسفانه ضربان قلب دخترتون خیلی نا منظم شده و عضله قلب ضعیف شده... انگار که یه شک عصبی بهشون وارد شده... فعلا با دستگاه نگهشون میداریم ولی این پروسه نمیتونه زیاد طول بکشه...فقط دعا کنید... مرگ و زندگی دست خداست...ما فقط وسیله ایم... . -یا خدااا😢😢 . http://eitaa.com/cognizable_wan
. 🔮 . 🔮از زبان مریم . گریه های مامانم بیشتر شده بود و از گریه هاش میفهمیدم که اوضاعم بدتر شده و هرچی از مامانم میپرسیدم من چمه جوابم رو نمیداد😕 دیگه خسته شده بودم از این مریضی😔 تمام بدنم بی حس شده بود و درد میکرد... حتی دیگه پرستارها اجازه نمیدادن که بشینم و نماز بخونم و با هربار شنیدن اذان یه غم عظیمی تو دلم مینشست... خدا جون... اینقدر بد بودم که توفیق نمارخوندن هم ازم گرفتی؟ 😔😔 روی تخت بیکار بودم و خاطرات این یکسال تو ذهنم مرور میشد... خاطرات شلمچه... خاطرات راهیان نور... خلطرات دانشگاه... خاطرات اون پسر که درکش نکردم 😔😔 خاطرات نقش بازی کردنهای میلاد... خاطرات کلاس های دانشگاه... خاطرات خل بازیها با زهرا... باورم نمیشد این منم که افتادم یه گوشه ی تخت.... . روزها همینطوری میگذشت و تغییر تو وضعم ظاهر نمیشد...😔 یه روز زهرا پیشم بود و باهم داشتیم حرف میزدیم از کلاسها برام تعریف میکرد... بازم حال اون پسر رو ازش گرفتم که دیدش یا نه -نه مریم...تو دانشگاه دیگه ندیدمش...نمیدونم کجاست... -حتما سرش جای دیگه گرم شده 😕 ولی ای کاش میتونستم قبل مردنم ازش حلالیت بطلبم 😔 -زبونتو گاز بگیر دختر😒این چه حرفیه...خوب میشی باهم میریم عذرخواهی میکنی دیگه... -فعلا که هر روز دارم بدتر میشم 😔 -امیدت به خدا باشه ☺ در حال حرف زدن بودیم که مامانم با گریه اومد تو اتاق... اما معلوم بود گریش از ناراحتی نیست... -چی شده مامان... -خدایا شکرت 😢😢 -چی شده .. -ای خدااااا...شکرت 😢😢 -مامان میگی یا نه ؟! قلبم اومد تو دهنم...😯 -دخترم خدا جوابمونو داد😢😢الان دکترت گفت یه مورد پیوندی پیدا شده که کارت اهدای عضو داشت و گروه خونشم بهت میخوره ... زهرا هم از شدت خوشحالی داشت پر در میاورد... ولی من میترسیدم از فکر این که قراره بدنم شکافته بشه 😢😢 باید وصیتم رو میکردم... شاید دیگه بیرون نیام از اون اتاق😔😔 . . 🔮از زبان سهیل . شب آخر اردو بود و خبردارشدیم فردا قراره از مرز شلمچه شهید بیارن.... از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم...😢 نفهمیدم چجوری اون شب رو صبح کردم... نزدیک های نصفه شب بود که خواب دیدم وارد یه سنگری شدم... از بیرون شبیه سنگر بود ولی داخلش یه باغ بزرگ بود... نمیدونستم کجام و اروم راه میرفتم تا اینکه دیدم صدای خنده و قهقهه میاد... رد صدا رو گرفتم و دیدم نزدیک برکه آب یه سفره ای پهنه و شهدا یا همون لباسهای خاکیشون سر سفره نشستن و گل میگن و گل میشنون... تا من رو دیدن همه برگشتن سمته من... باورم نمیشد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮قسمت سی_و_چهارم . تا من رو دیدن همه برگشتن سمته من... باورم نمیشد. همه چهره ها آشنا بود....همون عکسهایی که تو کتابهای خاطرات شهدا دیده بودم 😢😢 دیدم صدام میزنن... به به...آقا سهیل....خوش اومدی پیش ما...بیا سر سفره که منتظر تو بودیم.... یکم جلوتر رفتم و همه از جا بلند شدن... باورم نمیشد همون شهدایی که پارسال تو شلمچه راهم نمیدادن الان ازم میخوان باهاشون هم سفره بشم... یکیشون برگشت گفت میخوای بیا سر سفره یا نه؟! منتظریما... از خواب پریدم خیس عرق شده بودم.... به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینقدر زود بیدار شدم... دلم میخواست بازم بخوابم و برم توی همون باغ... صدای اونجا...هوای اونجا...عطری که اونجا بود همه یه چیز دیگه بود... تا صبح چند بار حوابیدم و بیدار شدم ولی دیگه خوابشون رو ندیدم که ندیدم... صبح شد و آماده شدیم برای رفتن به شلمچه... همین که وارد شدیم به زمین افتادم و زار زار گریه کردم... نمیدونستم چرا دلم اینقدر پره... رفتیم سر مرز برای استقبال از شهدا... عاشورایی بود برا خودش... همه به سر و سینه میزدن... برای استقبال از کسایی که بعد سی سال میخوان وارد کشور بشن... تا ظهر سر مرز بودیم و شهدا رو تا ماشینهای مخصوص تشییع کردیم... اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و نمیدونستم چیکار کنم... بعد از ظهر رفتیم وارد یادمان شدیم و تا غروب بودیم... چقدر دلم تنگ شده بود برا غروب شلمچه... قبل اومدن گفته بودم میرم شلمچه و برای رسیدن به مریم خانم دعا میکنم ولی رسیدن و نرسیدن دست خداست... فقط از شهدا میخواستم بازم لذت اون خواب رو به من نشون بدن... اون شبم خوابیدم و خبری نشد و فردا حرکت کردیم به سمت تهران... همیشه وداع با خاک خوزستان سخته... اشکام امونم نمیداد... . 🔮از زبان مریم . روز عمل فرا رسید. دست و پام یخ یخ بود. وارد اتاق عمل شدم و استرسم به حد بالایی رسیده بود... دکتر بیهوشی صدای بهم خوردن دندونامو شنیده بود و سعی میکرد آرومم کنه. دارو رو تزریق کرد و آروم آروم باهام حرف میزد... کم کم صداش نا مفهوم شد. چشام سنگین شد و نفهمیدم چی شد. . . . به زور چشمامو باز کردم...😞 صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد... دیدم مامانم کنار تختم نشسته. خواستم برردم سمتش که قفسه سینم درد گرفت و تازه یادم اومد که عمل داشتم . http://eitaa.com/cognizable_wan
❤❤ . 🔮قسمت سی و پنجم(آخر) به زور چشمامو باز کردم... صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد... دیدم مامانم کنار تختم نشسته... خواستم برردم سمتش که قفسه سینم درد گرفت و تازه یادم اومد که عمل داشتم...😕 مامانم متوجه شد و اومد کنارم... -خدا رو شکر...بالاخره چشمات رو باز کردی دختر؟!😯 -لب هام به زور تکون میخورد و اروم گفتم مامان چی شده؟!😔 -هیچی دخترم...عملت با موفقیت انجام شده و فعلا قلب جواب داده... دکتر تعجب کرده بود و میگفت تاحالا ندیدم یه قلب اینقدر خوب و سریع روی یه بدن بشینه و جواب بده... گفت حتما به خاطر دعاهای شماست...☺ خدا رو شکر.... خدا خیلی دوستت داره دخترممم🙏 👈دوماه بعد...👉 حالم کم کم داشت بهتر میشد و چند روزی میشد که راه افتاده بودم توی این دوماه احساس خوبی داشتم... حس میکردم این قلب خیلی حالم رو بهتر کرده... خیلی دوست داشتم بدونم صاحب این قلب کیه؟!😯 یه روز که زهرا اومده بود پیشم اروم بهش گفتم من باید برم بیمارستان -چرا...چی شده مریم؟!درد داری؟؟😨 -نه عزیزم...چیزی نیست...میخوام بپرسم این قلب مال کیه؟؟ -تو هم چیزایی به سرت میزنه ها...حالا قلب یکی هست...به تو چه اخه...😒 -خب باید بدونم... نمیدونی با این قلبم یه حال خاصی دارم... شاید بخندی ولی حس میکنم حتی نمازهامم حال و هوای بهتری داره😕 تا هرچی میشه سریع قلبم میشکنه و اشکم در میاد😢 -خب حالا بزار بعدا میریم.. -اگه نمیای خودم میرم 😐 -باشه...فقط باید قول بدی احساساتی نشیا😕 یه آژانس گرفتیم و با زهرا رفتیم بیمارستان... راهروهای بیمارستان منو یاد اون روزهای سخت مینداخت😢 اول که خواستم رو گفتم ممانعت کردن ولی وقتی اصرار من رو دیدن قبول کردن دکتر گفت اتفاقا خانواده اهدا کننده هم خیلی اصرار داشتن شما رو ببینن ولی ما به خاطر شما چیزی نگفتیم حالا چون خودتونم میخواید چشم... اسم اهدا کننده شما سهیل حیدریه...اینم ادرس خونشون... سهیل حیدری😯😯 این اسم چقدر برام آشناست؟!😕😕 آها یادم اومد😭😭 همون همبازی بچگیامه که میلاد عکسشو داشت😢😢 واییی خدا... -میشناسیش مریم؟! -اره زهرا😢😢 -چهرشم یادته؟! -نه...خیلی وقته ندیدمش...پاشو زهرا بریم خونشون آدرس مزارشو بگیرم...من تا اونجا نرم اروم نمیشم...پاشووو😭 -ول کن مریم😕 -نمیشه زهرا...من دارم میرم😭 -نمیخواد مریم...من میدونم مزارش کجاست😔😔 -تو میشناسیش مگه؟! -روز تشييع جنازش توي دانشگاه راه نبود... شهيد خادم الشهداشده😔 -شهيد؟!😢 -آره ...داشتن از راهيان ميومدن تو ماشين پشتيباني نشسته بود كه چپ ميكنن و... سمت مزارش حركت كرديم😢😢 خيلي دوست داشتم ببينمش😭😭 اما نه اينجا😭😭 پسر كوچولويي كه دستمو تو عكس گرفته بود حالا قلب باكش رو به من داده... سرمزارش رسيديم... خشكم زد وهمونجا افتادم😭😭 عكسش داشت با لبخندي منونگاه ميكرد... يعني اون پسر...😭😭 وايييي😭 روي سنگ رو خوندم نوشته بود: آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟؟؟! ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan