#سی و پنج
.
-ااااا...سلامتی...چطور بی خبر؟! حالا اقا داماد کیه
.
-میشناسیش😊
.
-میشناسم😯کیه؟! از بچه های دانشگاست؟؟😯
.
-اره 😊
.
-کدومشون؟!😯
.
-اقا احسان 😊
.
-احسان؟!😨😨
.
-اره...😊😊چیه چرا تعجب کردی؟!😯
.
-اخه اون که میگفت فقط😕
.
-نه بابا...بنده خدا میگه از اول هدفش من بودم...میگفت صحبت درباره تورو بهونه کرده بود که باهام حرف بزنه 😊میگفت چون باباش با بابات همکاره تو رودروایسی و به زور بلند شده اومده خواستگاریت و کلی دعا کرده که تو جواب رد بدی😊
.
-اینا رو احسان بهت گفته؟!😐
.
-اولا آقا احسان 😊و دوما اره
.
-به هر حال ان شاالله که خوشبخت بشی😐 به آقا احسانم سلام برسون .
ممنونم...البته از الان میدونم خوشبختم😊ریحانه خبر نداری هنوز هیچی نشده یه ویلا تو شمال به نامم زدن
.
-چه خوب...ولی مینا ای کاش میتونستم از جانب یه دوست باهات صحبت کنم ولی میدونم الان هرچی بگم با یه چشم دیگه ای منو میبینی..فقط برات ارزوی خوشبختی میکنم.
.
-ممنونم...نگران من نباش ریحانه...من از پس کارهام برمیام..پس منتظرتما اخر هفته
.
-مینا نمیتونم قول بدم که حتما میام😕
.
-حتما باید بیای...اتفاقا احسانم اصرار کرد حتما دعوتت کنم .
.
دلم برای مینا میسوخت...میخواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی میدونستم الان فکر میکنه شاید از حسادته و ترجیح دادم سکوت کنم😐 و براش دعا کنم خوشبخت بشه...اخه خیلی دختر مهربون و پاکیه و فقط یکم اعتقاداتش ضعیفه.😕..ای کاش میفهمید خوشبختی فقط ویلا و ماشین و... نیست. و اصل کاری اون ارامشیه که باید حس بشه..
.
وقتی ماجرای خواب مامان رو به زهرا تعریف کردم کلی پشت تلفن گریه کرد😢 و گفت از وقتی سید ماجرا رو شنیده همیشه تو خودشه و میگه ای کاش کاری از دستش برمیومد.
.
تا اینکه یه روز صبح که بابا داشت از خونه بیرون میرفت و در کوچه رو باز کرد دید اقا سید پشت در با ویلچر نشسته..
.
-سلام علیکم😔
.
-سلام...بازم شما؟! 😯
.
-اومدم که جواب قطعیمو بگیرم وبرم
.
-من که بهتون جواب دادم...گفتم شما برای دختر من مناسب نیستید
.
-شما جواب دادید ولی من میخوام از زبون دخترتون بشنوم.چون تو این زمینه نظر هیچکسی به جز ایشون برای من مهم نیست
.
-ببین آقا پسر...اوندفعه با احترام گفتم که این موضوع رو فراموش کنین ولی ایندفعه اگه مزاحم بشین دیگه احترامی نیست و پلیس خبر میکنم.
.
-لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم باشه...نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم..
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سی و شش
-لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم حساب بشه...نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم...
.
-گوش میدم فقط سریع تر چون کلی کار دارم...😑
.
-اقای تهرانی اینجا نیومدم درباره نحوه تامین زندگیم و این چیزها حرف بزنم..صحبت درباره این چیزها جاش توی جلسه خواستگاریه البته اگه اجازه بدید.
امروز فقط اومدم فقط درباره دلم حرف بزنم...
اقای تهرانی من حق میدم شما نگران اینده دخترتون باشید ولی...
اقای تهرانی
من همه جا گفتم که عشق اول من جهاد و شهادته و همونجور هم که میبینید تو راه این عشقم پاهامو از دست دادم..
قطعا همسر ایندم هم که عشق زندگیم حساب میشه به همین اندازه برام مهمه و پاهام که چیزی نبود حاضرم سرم رو هم برای خوشبختیش از دست بدم و چیزی کم نزارم.😔
.
وقتی صحبت هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه😯
استرس عجیبی داشتم😔
پاهام سست شده بود...ولی اخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار...
مگه اینهمه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟!
خوب الان برگشته و پشت در خونت وایساده.
چرا این دست و اون دست میکنی...
اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟!😯
.
اب دهنمو قورت دادم و در رو اروم باز کردم..😯
.
اقا سید وسط حرفاش بود.
.
یهو بابام گفت:
-تو چرا اومدی دختر😠
.
-بابا منم یه حرف هایی دارم😔
.
-برو توی خونه شب میام حرف میزنیم😡
.
-نه...میخوام ایشونم بشنون
.
-گفتم برو توی خونه😡
.
که اقا سید گفت:
اقای تهرانی همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن
.
-نظر ایشون نظر پدرشه😑
.
-بابا...نه😔
.
-چی گفتی؟!😠
.
-بابا من نمیدونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید😔
کسی ساختید که که دنبال پول شماست یا هر چیز دیگه😐
نمیدونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه...
حتما فکر میکنید فقط این اقا خواستار ازدواج با من و... هست و یکی هست مثل بقیه خواستگارام
.
اما باید بهتون بگم که منم...😶
.
تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این آقا بود😶
علت عوض شدن و تغییر پوشش و ظاهرم دلیل شروعش این آقا بود..😶
.
اصلا اول من به ایشون ...😶
.
سید سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت و بابا هم هر دیقه تعجبش بیشتر میشد😯
.
-بابا جان...
فکر کنم با این حرفهام فهمیده باشین نظر من و شما یکی نیست😔
.
ادامه دارد
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
*حفظ_اقتدار_مرد*
*یک آقایی اومد پیش من گفت*
🚫 *آقای عباسی فقط "طلاق"*
اگه برای طلاق حرف میزنی ما اینجا بمونیم، وگرنه ما بریم ..
+ گفتم خب مطلبت رو بفرما ..
- چیو بفرما، بفرما نفرما فرقی نداره،
- گفت: آقای عباسی کمک برای طلاق میکنی؟
+ گفتم آقا اقلّا یک توضیحی بده، برای خودم میخوام ، به این خانوم کار ندارم
- گفت من آدمی هستم دست و دل باز، اصلا بابام منو اینجوری پرورش داده،
میوه کیلویی نمیتونم بگیرم، صندوقی میخرم..
🍊داشتم میرفتم خونه... دیدم یه وانتی پرتقالای خوبی آورده، گفتم آقا یه جعبه بذار صندوق ما،
🏢سه طبقه این پرتقالا رو بردم بالا، دکتر خود شما اینقد پرتقال ببری خانومت چی باید بگه؟
گفتم خیلی باید شوق داشته باشه، جیغ از خوشحالی باید بکشه، بعدم بچه ها رو صدا کنه وای بیاید ببینید بابا چی خریده، این همه پرتقااال ..
گفتم که خانوم تو چیکار کرد؟
👈گفت: خانوم گفت: اینا رو میخوای بیاری تو؟
بله، اینا چیه؟ هر وقت یک فریزر گرفتی اندازه اینا..
من گفتم تو چیکار کردی؟؟
🔸گفت منم میوهها رو از پنجره ریختم تو کوچه، گفتم هر وقت تو این خونه بابات فریزر آورد اندازه اینا ..
یکی اون گفت و یکی من گفتم،
[مَرده ببینید چی میگفت...گوش کن اینجا رو]
💔اصلا آقای عباسی.. من مرد بیخود، بیفکر، همه اون حرفایی که زنم گفت: ولخرج، نفهم، بیشعور..
ما این ..
خب این خانم اذیت میشه، بره زندگیشو بکنه، من مرد بیشعور و نفهم و بی فکر وایسم اینجا چیکار کنم؟؟ نمیخوام، میخوام برم، طلاق ..
از طلاق فقط حرف بزن .
. *می بینید* ..
🔻ممکنه شما بگید خب یعنی اقای عباسی خانوم بذاره این اقا ولخرجی کنه، یعنی پرتقالا خراب بشه، اسراف بشه خوبه؟
💡کی گفت اسراف بشه، کی گفت خراب بشه،
🔺پاشو این شکوهِ تامینِ مرد رو منتشر کن .. تو به اینقدر پرتقال احتیاج نداری؟ خب بقیشو:
🍊علی اگه اجازه بدی یک مقدار از این پرتقالا برای #مامانت، #خواهرم، #خواهرت اینا کنار بذاریم ..
حالا میبینید ..بعدا اونجا اونا هم میگن وای این پرتقالایی که شما ..
➖علی یک خانومه هست بنده خدا #فقیره، میاد پیش من، من بهش کمک میکنم، اگه یک دو کیلوشو بذارم کنار برای اون...
میبینید...
عشق تامین، شکوه تامین ..
خانومه پا گذاشته.. حالا هم درگیر اینه چجوری راه اینو به خونه مامانش ببنده..
🔺این چه کرده، چقدر سقوط کرده تو فکر و دل این مرد .. داره همین قبلی رو هم ازش میگیره، می بنده.. همینم مچاله میکنه،
بعد میخوای عشق تامینت تو وجودش جوشش کنه؟؟ از این خبرا نیست...
👈خیلی اینا نکات اساسی هست که خانما گمش کردن و بدونید این ریشه مرده ...
♦️فرقیم نمیکنه مردش باسواد باشه، روانشناسی خونده باشه یا نباشه، اهل فرهنگ .. مودب باشه ، مهربان
هیچی.. مرد باشه فقط ... این ریششه، هیچ چیز دیگهای درش دخالت نداره..
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
وقتي كودك ميبينه در خونه يك دستي وجود نداره و بچه ها بوسيله چند نفر بزرگ ميشن، به اين نتيجه ميرسه چيزي به اسم درست و غلط نيست.
مثلا مادر ميگه نميتوني بستني بخوري پدر ميگه بعد از غذا ميتوني بخوري و مادربزرگ ميگه عزيزم بيا الان بخور.
بهتره همه افراد يك دست و يكجور اشتباه رفتار كنند تا اینکه در خانه يكي رفتار اشتباهي داره و ديگري رفتار درست. يك دستي بزرگترين عامل ارامش كودكه. کسانی که به مادر در نگهداری کودک کمک میکنن بهتره از خودشون قانون جدید نگذارند. بهترین راه تکرار کاریست که مادر با کودک انجام میده.
http://eitaa.com/cognizable_wan
.ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
🌴🕊🌹🌴🌹🕊🌴
http://eitaa.com/cognizable_wan
#یه_تلنگر🔥
به دختر خانمها میگیم #حجاب..
میگن خب پسرها نگاه نکنند..😒
به آقا پسرها میگیم #نگاه...
میگن خب دخترها اینجورۍ نگردن..😏
من میگم :
من اگر برخیزم..✋🏻
تو اگـر برخیزۍ...🌸
♨️ همه بر مےخیزند..✨
من اگر بشینم..😐
تو اگر بنشینے...🙇🏻♂
چه کسے برخیزد..؟!
امروز با #شهدا عهد ببندیم و برخیزیم...
✊🏻http://eitaa.com/cognizable_wan
به شخصیت خود ،
بیشتر از آبروی خود اهمیت دهید !
زیرا شخصیت شما ، جوهر وجود شما ؛
و آبرویتان ،
تصور دیگران نسبت به شماست ...
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
داشتن مغز ، دلیل قطعی
برای انسان بودن نیست !
پسته و گردو هم مغز دارند !
برای انسان بودن باید "شعور" داشت !
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
❣فکر مثبت از فیزیوتراپی هم موثرتر است:
📌درباره تاثیر مغز روی بدن هرچه بگوییم کم گفتهایم.
محققان در آخرین تحقیقات دریافتند
که آنچه در ذهن افراد میگذرد، حتی روی دردهای آرتروزی هم میتواند تاثیر بگذارد.
ساینس دیلی در این مورد نوشته است که فعالیت ذهنی مثبت ، میتواند دردهای مفصلی را کم کند و حتی از فیزیوتراپی هم تاثیرگذارتر باشد.
📌محققان در این بررسی، با کمک یک گوشی هدفون، افراد را در معرض موسیقی آرامی قرار دادند و حین پخش موسیقی، رایحه لیمو و عطر رز را هم همراه با نوری ملایم در فضا پخش کردند.
📌آنها از افراد خواستند که به موسیقی گوش کنند و فکرهای مثبت را در ذهنشان بپرورانند.
و جالب اینجا بود که با این تمرین،
درد 85 درصد افراد آرام گرفت.
📌به همین دلیل محققان توصیه میکنند که برای آرام کردن دردهای مفصلی و عضلانی، چشمهایتان را ببندید و کمی مثبت فکر کنید.
اگر قرار باشد خوبی ما، وابسته به رفتاردیگران باشد؛ این دیگرخوبی نیست ، بلکه معامله است...
#مثبت_اندیشی
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 به خاطر 3 چیز هیچگاه کسی رو مسخره نکن:
1_ چهره
2_ والدین
3_ زادگاه
🍃 چون انسان هیچ گاه حق انتخابی در مورد آنها ندارد.
به زیباییت نناز
تو «خلقش» نکرده ای...
افتخار به اصل و نصب خودت نکن
تو «انتخابش» نکرده ای....
اگه میتونی به
اخلاق...
مَنِش....
و انسانیتت بناز....
چون خودت هستی که اونو بدست آوردی.
❤️• http://eitaa.com/cognizable_wan
🌧 خداحافظ آسمان رجب ...
آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛
که خودمان هم، سابقه خرابمان، فراموشمان شد!
🌟آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛
که زخمی بالانی چو ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم!
🔆دیگر سفره ات آهسته آهسته جمع می شود ....
و ما دوباره دلمان برای نوای "یا من أرجوا"
برای "سبحان الله و أتوب إلیه"
و برای عاشقانهترین ترانه "لااله الا الله" تنگ میشود!
🌟آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمه شعبان، برای زیباترین جشنِ زمین، آماده شویم....
🔆تا زیر سایه تنها باقیمانده خدا، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم!
🌧دست مریزاد بر آسمان تـو ؛
که ندیده خرید ... و چشم بسته بارید.
🌟خداحافظ ماهِ استغفار 🌜
برای دیدنِ دوباره ات، باز منتظر می مانیم!
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
*دوستان عزیزو بزرگوار اگه تو این روزهای پایانی آخرین ماه آخرین فصل قرن۱۳خورشیدی از بنده هم خطایی دیدین....*
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
...
.
.
.
.
.
.پنالتی بگیرین برا استقلال😜😜😜
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبت حیواناتو ببینو لذت ببر
http://eitaa.com/cognizable_wan
*۹سفارش از قران ڪه اگر عمل ڪنیم خیلی از رفتارهایمان شاید شڪل دیگری بخود گیرد*
*👌فتَبَيَّنُوا:*
اهل تحقیق و بررسی باشید، قبل از اینڪه سخنی بگویید، خوب در باره آن تحقیق ڪنید.
*👌فأَصْلِحوُا*
اگر بین دوستان و آشنایان شما ڪدورتی هست، میان ایشان صلح و سازش برقرار ڪنید و خود نیز اهل صلح و سازش باشید.
*👌وأَقْسِطُوا:*
عادل باشید و براساس حق قضاوت ڪنید و در اجرای حق، میان دوست و آشنا با غریبه فرقی نگذارید.
*👌لا يَسْخَر:*
دیگران را مسخره نڪنید، مردم و اقوام گوناگون را به سُخره نگیرید.
*👌ولَا تَلْمِزُوا:*
به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نڪنید.
*👌ولَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:*
لقبهای زشت و ناپسند بر یڪدیگر مگذارید و از اینڪه یڪدیگر را با القاب زشت و ناپسند صدا بزنید، شدیداً اجتناب ڪنید.
*👌اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:*
از بسیاری از گمانها دوری ڪنید، همچنین از گمان بد در مورد دیگران به شدت خودداری ڪنید.
*👌ولَا تَجَسَّسُوا:*
اهل جاسوسی و پرده دری نباشید و در ڪار و زندگی دیگران سرڪ نڪشید.
*👌ولَا يَغْتَب:*
اهل غیبت پشت دیگران نباشید و جلساتی را ڪه در آن غیبت ڪسی می شود، ترڪ ڪنید.
*🗣
🌹این سفارشات ۹گانه در سوره مبارڪه حجرات آمده و برخی از رهنمودهای الهی در تعامل با سایر انسانها را به اختصار بیان فرموده است.🌹
#قرآن
http://eitaa.com/cognizable_wan
رفیقی می گفت:
گذری به گورستان کردم
🔸بر مزار بی خانه ای نوشته بودند :
شکر خدا بلاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم .
🔸برسنگ قبر فقیری نوشته بودند :
پا برهنه به دنیا آمدم ، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم .
🔸روی سنگ ثروتمندی خواندم :
همه کس را با پول راضی کردم اما فرشته مرگ را نتوانستم راضی کنم .
🔸بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود :
قیامتی هست تلافی
می کنم .
🔸بر گور جوانی چنین خواندم :
یکدیگر را نیازارید قسم به الله پشیمان خواهید شد .
🔸بر قبر کودکی نوشته بودند :
خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم .
🔸بر مزار مادری نگاشته بودند :
تو رو به خدا مواظب بچه هایم باشید .
🔸بر قبر دیوانه ای نوشته بودند :
هوشیار به دنیا آمدم ،
هوشیار زیستم ،
اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم .
🔸بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم :
همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ !!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ اعمال خیری که در روز اوّل ماه شعبان، سبب آویختن به درخت طوبی می شود
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود:
قسم به آن کس که مرا به حق به نبوّت برانگیخت، هرکس در روز اول ماه شعبان به راهی از راه های خیر بشتابد، به شاخه ای از شاخه های درخت طوبی در آویخته است و لذا آن شاخه او را به سوی بهشت می کشاند.
هرکس در این روز برای خدا نماز مستحبّی بخواند، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس در این روز صدقه دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس از ستمی درگذرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
هرکس بین شوهر و همسرش، بین پدر و فرزندش، بین خویشاوندانش، یا مرد و زن همسایه اش، یا مرد و زن بیگانه آشتی دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس در دَین آن کس که در تنگی و سختی است، تخفیف دهد یا از آن درگذرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
هرکس به حساب خویش نظر کند و دَینی را ببیند که صاحبش از آن مأیوس شده است، پس آن دَین را ادا نماید، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس سرپرستی یتیمی را به عهده گیرد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس مانع شود که سفیهی، آبرو و حیثیت مؤمنی را ببرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
هرکس همه قرآن یا بخش کوچکی از آن را بخواند، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس یاد خدا و نعمت های او کند، و سپس خدا را شکر کند، به شاخه ای از شاخه های طوبی در آویخته است ؛
هرکس در این روز مریضی را عیادت کند، به تشییع جنازه ای برود و مصیبتی را به کسی تسلیت گوید، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
هرکس در این روز به والدین خود یا یکی از آن دو، نیکی کند، به شاخه ای طوبی در آویخته است. و هرکس والدین خود را قبل از این روز خشمناک کرده باشد، و در این روز آن دو را خوشنود سازد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است؛
و بدین گونه، هرکس در این روز کاری از کارهای خیر انجام دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است.
📚{بحارالأنوار، ج۹۷، ص۶۱-۶۲}
#روایت #ماه_شعبان
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹
🌿🌹
🌿🌿🌹
🌹🌿🌿🌹
🚫آنروز که ابوبکر رای آورد، علی (ع) شکست نخورد، مردم سرنوشت خود را به تباهی سپردند...
⚡آنروز که عمر بر مسند خلافت نشست، مولای ما علی(ع) کوچک نشد، مردم اشتباهشان را تکرار کردند...
⚡آنروز که شورای شش نفره، عثمان را بر علی(ع) ترجیح داد، علی(ع) شکست نخورد، خواص به مردم خیانت کردند...
⚡ولی آنروز که علی(ع) به خواست مردم بر مسند خلافت نشست، خود را پیروز نمی دانست بلکه مسئول می دانست، آنروز فقط مردم پیروز شدند...
⚡آن روز هم که شمشیر اشقی الاشقیا فرق علی(ع) را شکافت، باز هم علی(ع) شکست نخورد،
که فرمود: فزت و رب الکعبه...
واین بزرگترین پیروزیست که رستگار شوی... ولی
آنروز باز هم مردم شکست خوردند...
⚡وآنروز که در کربلا، سر حسین ابن علی(ع) و ۷۲تن از یارانش به نیزه رفت و زینب(س) و اسرا را به نام خارج شدگان از دین! درخرابه های شام گرداندند و مردم هلهله کنان به دورشان جمع شدند! باز هم این مردم بودند که شکست خوردند...
⚡شاید تمام روزهایی که مردم شکست خوردند نفهمیدند که شکست خورده اند وبرطبل شادی کوبیدند...
⚡و این قصه شکست مردم چیز عجیبی نیست، که تاریخ همچنان ادامه دارد...
✴این بحث امامت و ولایت از صدر اسلام خاری شده در چشم خیلی از دشمنان واقعی این دین؛ دردی که بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز براشون تازگی داره...
❌و حتی دیده میشه بعضی از درون اسلام با این مسئله مشکل دارن!
⁉️حتی بعضی از اونایی که ملبّس هستند به لباس پیغمبر!!!
⚡سیاسیون در مقام حرف معتقدند، از همه حتی امام زمان هم، می شود انتقاد کرد.اما در مقام عمل، از نزدیکان آنان اگرانتقاد کنی، دمار از روزگارت در می آورند!!!
✳از شهید نواب پرسیدند؛
چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است.
نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است، من سربازم!
سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!!...
⚠️هر بار که رهبری دارد می آید وسط میدان، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
❤️💫❤️
#همسرانه
*سرکوفت زدن ممـــنوع!*
🔸خانم محــترم سرکوفت زدن به شوهــرت همان و شمارش متلاشی شدن زندگی شما هم همان. حرف هايى مثل: تــو حالیت نیست، تو زندگی ما رو خراب میکنی، توبی عرضه هستی و... اینا زندگی رو نابود میکنه!
http://eitaa.com/cognizable_wan
افرادی که بسیار عصبی هستند مواد قندی و شیرین را از خوراکشان حذف کنند.
✨عصرها یک گل کاهو با سکنجبین میل کنید.
✨یک روز در میان آش جو با چاشنی تمرهندی بخورید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگـــــــر
#توجه_به_داشته_ها
✍مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت:
« وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که بیمار و پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و فقط دنبال نداشته ها بوده است."
🌹💓🌷🌴💞☘️
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همسرانه
👈وقتی با خانواده #همسرتون مشکل دارید❌ بدترین جمله اینه که به همسرتون بگید:
"تو هم مثل اونایی"
‼️هیچ وقت رفتارها و اشتباهات دیگران رو به رفتار همسرتون نسبت ندین🍀🌴
💕💕💕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 ماکارونی، پاستا و لازانیا غذای غلیظ محسوب می شوند و مصرف آنها در افرادی که دچار افزایش غلظت یا چربی خون هستند یا افرادی که مبتلا به ضعف هضم هستند توصیه نمی شود.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
#قسمت_سیزدهم_پایان
#قسمت_سی و هفت
.
یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه😓
نمیدونم چرا بغضم گرفته بود 😢
تمام بدنم میلرزید😕سرم گیج میرفت.😧 رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم😭😭
.
اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شد😯بعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت😕صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدم😦خیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت :
خوشم باشه😠تحویل بگیر خانم...دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت...نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه...اونم جلوی یه پسر غریبه 😡
.
توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم😣
.
مامانم گفت: حالا که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل ارش و سحر نکنیا😐...پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ علاقه ای به ازدواج نداره😔
.
-چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟!😡
تو قضیه ارش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد
ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه😡
آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه 😐😐
.
-نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟!😯 میبینی که دخترت هم هم دوستش داره😕
.
-اخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده😑چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این ابرو ریزی تموم بشه...پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا ابرومون رفت میخواد اونجا هم ابرومونو ببره...
بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای اخرین بار😡
اونجا شرط هامو میگم😐
.
-از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت 😯
ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود😔
.
-مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت اگه باز مایلن برای اخر هفته بیان خواستگاری
.
توی هفته خیلی استرس داشتم 😔
همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه 😢
هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا اخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه😢
یاد حرف سید افتادم😔
گفته بود هر وقت دلت گرفته قران رو باز کن و با خدا حرف بزن
خدایا خودت میدونی حال دلم رو😢
خودت کمکم کن😔
اگه نشه چی ؟!😢
اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!😔
خدایا خودت کمکم کن...😢
یا فاطمه زهرا خودت گفتی که اقاسید نوه ی شماست😢
پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢
قران رو برداشتم و اروم باز کردم😔
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سی و هشت
خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢😢
.
قرآن رو اروم باز کردم😕
سوره نور اومد😔
شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به ایه 26 سوره
فک کنم جواب من همین آیه بود 😢
.
لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26)
.
زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونهاند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.
.
.
ولی خدایا؟!
من جزو زنان نا پاکم یا زنان پاک😢😢
خودت که میدونی ته دل چیزی نیست😔😔
اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستم بوده😔
.
.
اخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود😟..دفعه ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقا سید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم😢...بدنم داغ شده بود...😢
.
خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد😯
.
-خدایا خودت کمکم کن 😔
.
از لای در اشپزخونه نگاه میکردمشون....بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو وپشت سرشون آقا سید و زهرا.
.
میدیدم بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت
چند دقیقه ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت.
از استرس داشتم میمردم 😔
سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت 😔
شاید اونم استرس داشت😢
همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست:
خب آقای تهرانی...امر کرده بودید خدمت برسیم...ما سرا پا گوشیم .
-بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم...
.
مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان...بیا دخترم
.
پاهام سست شده بود انگار..چادرمو سرم کردم و اروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام اروم یه گوشه ای نشستم...😔
.
مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین...برای پذیرایی وقت هست...
-خب...اقای علوی...من نه قصد ازار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت...
من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست😡
.
میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن
منم مشکلی ندارم...
ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم..
من با ازدواج اینها مشکلی ندارم...
فقط...
.
حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن..چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون.
اقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت😔
.
دخترم قدمش روی چشم ما و هروقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم
.
و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه
.
حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین😐
.
بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن.
اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢😢
یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢😢
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سی و نه
بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن.
اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢😢
.
با بغض یه نگاه به اقا سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢😢
سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود
در ظاهر تصمیم سختی بود
ولی من انتخابمو کردم😔
.
(در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی)
.
یه لحظه باز با سید چشم تو چشم شدم😢
.
چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم
که یعنی من راضیم
لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد☺
فهمیدم اونم مشکلی نداره
.
همون دیقه سید روکرد به بابام و گفت پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم😊
.
همه شوکه شدن😐...این حرف یعنی که اقا سید شرطها رو قبول کرده.
.
بابام رو کرد سمت من و پرسید:دخترم تو نظرت چیه؟!😯
.
هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم 😔
.
که مادر سید گفت خوب پس به سلامتی فک کنم مبارکه 😊
.
بابام هم گفت: گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست 😑
.
مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم اروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد...منم پشت سرشون رفتم😞
.
وارد اتاق که شدیم زهرا گفت: خب ریحانه خانم اینم آقا سید ما😌...نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما 😂😂
.
یه لبخند ریزی زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد😑 و گفت خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره 😐
.
بله بله...
یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن 😂😂
.
-لا اله الاالله😐😐
.
-باشه بابا الان میرم بیرون😉...خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم😄😄 و زهرا بیرون رفت
.
.
هم من سرم پایین بود هم اقا سید😕😕
.
اروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم:
-آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم😔
.
-خواهش میکنم ریحانه خانم..این چه حرفیه...بالاخره پدرن و نگران شما ...ان شاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه... ☺
.
-نمیدونم چی بگم 😔راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز سخت تر از دیروز شد 😔
.
اقا سید یه لبخند آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و اروم این بیت رو خوند : (پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب)
ریحانه خانم نگران نباشین...شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست☺...اگه گاهی هم امتحاناتی میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست..میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین...مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست 😊😊
.
-حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#چهل
#قسمت_اخر
-حرفهاش بهم ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم.
.
.
-خوب ریحانه خانم...شما سوالی ندارید که بپرسین؟!
.
-نه آقا سید 😶
.
-اما من یه حرفهایی دارم 😔
.
-بفرمایید 😯
.
-میخواستم بگم یه ادم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه😔
شاید تفکرش به یه چیز عوض بشه😔
شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه😔
به نظرم باید به همچین ادمی حق داد😔
.
-این حرفها یعنی چی آقا سید؟! 😢
.
-یعنی که😕....چطور بگم اخه.. 😔
.
-چیو چطور بگید 😢😢
.
-میدونید شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین..راستیتش من هم نظرم نسبت به شما... 😕
.
اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد 😢😢
.
-راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم 😄😄
اخییشش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید😂😂
.
-خیلی بد هستین !😑😑
.
-خواهش میکنم...خوبی از خودتونه 😊
.
-به قول خودتون لا اله الاالله 😐
.
-خوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نزاریم...شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما...بریم بیرون ؟!😯
.
-بله بفرمایین 😐
.
-فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام...
.
-اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم 😊😊
.
و اروم ویلچر اقا سید رو هل دادن و به سمت خانواده ها رفتیم...مادر اقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار شروع به دست زدن کرد و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست☺
اونشب قرار عقد رو گذاشتیم و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر ومراسم عقد رو برگزار کردیم...پدر اقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی خریدیم...
.
.
🔴یک ماه پس از عقد...
.
-ریحانه جان
.
-جانم آقایی
.
-خانمی دلم خیلی برا امام رضا تنگ شده.😔..همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!😕
.
-شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده 😊
.
-اخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه 😊😊حالا با هواپیما بریم یا قطار؟!
.
-هیچکدوم 😉
.
-یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!😯
.
-نوچچچ😌....من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم😊
.
-ریحانه نه ها😯...راه طولانیه خسته میشی...
.
-هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم...😏
.
-لا اله الا الله...میدونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری...بریم به امید خدا...داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! 😂😂
اماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم...تمام جاده برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود😊😊 تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم😊
-ریحانه جان چرا از این جاده میری😯جاده اصلی خلوته که😐
.
-کار دارم😊
.
-لا اله الا الله...اخه اینجا چیکار داری؟!
.
-صبر داشته باش دیگه 😐
راستی آقایی؟!
.
-جانم ریحانه بانو؟؟
.
-اون مسجده کجا بود دقیقا ؟! 😕
.
-کدوم مسجد؟!😯
.
-همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا...😕
.
-اها...اها...یکم جلوتره...حالا اونجا چیکار داری؟؟😉
.
-اخه اونجا اولین جایی بود پی بردم شما چه قدر خوبی😃😃
.
-امان از دست شما بانو😃😃
.
-ریحانه جان؟ -جان ریحانه😊 -اونموقع ها یه اهنگی داشتی😆😆نداری الان؟😂
.
-ااااا سید 😑
.
-خوب چیه مگه
..چی میگفت اهنگه ؟!؟😌اها اها خوشگلا باید برقصن😂😂
.
-سید؟!😑😑
.
-باشه باشه...ما تسلیم...😄😄
.
ریحانه ؟!
.
-جان دل😊
.
-ممنون که هستی 😊😊
.
جلوی مسجد ترمز کردم و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه...و رفتیم سمت مسجد...
.
-اااا ریحانه انگار بازم درش قفله 😯
.
-چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم...😊
.
-اخه الان وقت اذان نیست که😐
.
-دو رکعت نماز شکر میخوام بخونم...
.
-ریحانه همه چی مثل اون موقع به جز من و تو...اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم...ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداشتی...
.
ریحانه جان الان میفهمم که تو فرشته ای😊😊
.
#پایان
http://eitaa.com/cognizable_wan