وقتی متولد می شویم دَرْ گوشمان اذان می گویند وقتی از دنیا میرویم بر پیکرمان نماز میخوانند اذان روزِ تولدمان را برای نماز روزِ وفاتمان می گویند
زندگی، تعبیر کوتاهی است میانِ آن اذان تا آن نماز، اختیار هیچ کدامشان را نداریم...
خوشا به حال آنانکه بجای دل بستن به زمان، به «صاحب الزمان» دل می بندند.
#قیامت_نزدیکه_مرگ_نزدیکتر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/cognizable_wan
فقیــرواقعی کیـست؟
☀️پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب
خود پرسید:فقیر کیست؟
✨اصحاب پاسخ دادند:فقیر کسی است که پول
نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
☀️حضرت فرمودند:آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست،فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست،بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته،مال کسی را خورده،خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده،اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند،و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند،از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند،و روانه آتش دوزخ می نمایند،فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚بحارالانوار ج ۷۲،ص۶
http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت43☘
همان جور خیره نگاهم میڪرد .نگاهش جدے بود .هیچ جوابے نداد.
دستم را تڪون دادم .
_باشمام ، میگم با این پا ڪجا رفتہ بودید؟شنیدم ڪار هرشبتونہ
بہ پاتون هم رحم نمیڪنید نہ؟
بہ من نگاه میڪرد اما انگار حواسش جاے دیگرے بود. خیلے جدے گفت
_باید میرفتم.
نمی دونم چرا دلگیر و عصبے بودم .
_آهان ...باید میرفتید ! نباید قبلش با پزشڪتون مشورت میڪردید کہ آیا اجازه میده شما با این پا بیرون برید یا نہ؟
درضمن آقاے شجاع مےدونید اگر اینہا بفهمند ،دانشمند موشڪے ایران اینجاست چہ بلایے سرتون میارن؟
بعد بہ من بگید لجباز.
براے چندلحظہ ساڪت بود
سیدطوفان_ جوش نزنید ، اتفاقے نیفتاده ، هرڪسے جاے من بود میرفت بلڪہ بتونہ راهے براے رفتن از اینجا پیدا ڪنہ.
پاے من کہ سهلہ لازم باشہ جونمم باید بدهم. تاکِے میتونیم اینجا باشیم؟ باید یہ فڪرے ڪنیم ،هر جورے هست باید از این روستاے لعنتے خارج بشیم.
جوابے نداشتم کہ بدهم.
پاشدم کہ وضو بگیرم بلکہ آرامتر بشم. نمے دونم چرا احساس ڪردم حالش خوش نیست.
یہ جورے بود ، عمیق تو فڪر بود.
روسریم را درآوردم ، وضو کہ گرفتم برگشتم در چارچوب آن آشپزخونہ ڪوچڪ ایستاده بود .
با اخم نگاهم میڪرد ، سرم را پایین انداختم .
صورتش قرمز شده بود.اجزاےِ صورتش بالا و پایین میشد ، میخواست چیزے بگوید ...
وقتے خواستم رد بشم دستامو گرفت :
_ تو با این ظاهر ...
چشماشو بست و نفسشو بیرون داد
_دختر چرا اومدی اینجا؟
دوندوناش رو بہ هم میفشرد بہ سختی گفت :
اگہ اونہا... اگہ اونہا اذیتت کنند ...
ناگهان سرش را به دیوار گذاشت ،شانہ هایش مے لرزید....
غیرتے شده بود.تحمل گریہ این مرد را نداشتم.
چقدر این گریہ برایم آشناست. گریہ یڪ مردِ باغیرت . مردے کہ دستش بستہ بود .
جایی در کوچههای مدینه ، درب سوختہ اے و...
طوفان ، علے وار گریہ میکرد .
دستش بستہ بود.
اما از چہ مے ترسید؟مگر بیرون چہ خبر بود؟
براے لحظہ اے ترس بَرَم داشت.
برگشت بہ طرفم
سیدطوفان_تا من زنده ام نمیزارم ڪسی نزدیکت بشہ.
چہ حسِ خوبے ست کہ یڪ نفر براے تو حصارے باشد در برابر تمام بے رحمے ها ...
و امان از روزے کہ این حصار نباشد.
شب هم گذشت . صبح با صداے مهیبے از خواب پریدم .دستام میلرزید سیدطوفان ڪنارم بلند شد
سید_نترس ...نترس صداے جنگنده است. احتمالا داران مواضع داعش رو میزنند.
_ مواضع داعش؟... یعنے ممکنہ... اینجا رو هم... ؟
طوفان_شاید ...اما خب اونہا میدونند اینجا هم غیر نظامے زندگی میکنہ.
بعد زیر لب چیزے گفت کہ بزور شنیدم
_باید هرچہ زودتراز اینجا بریم...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهنگ شر اعظم
شاهین نجفی
نوعی نوای شیطان پرستیست
لعنت خدا بر او
http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت44☘
بالاخره آن روز لعنتے رسید.
امروز پنج شنبه بود. تقریبا یڪ هفتہ از اسارتمون میگذشت.
دم دماے عصر بود کہ صداے کوبیده شدنِ در ِ حیاط بلند شد.
انگار چند نفر با چیزے محڪم بہ در میکوبیدند.
عبدالله در را باز ڪرد.
از لاے در نگاه ڪردم .چند مرد با اسلحہ با عبداللہ حرف میزدند .خوب کہ نگاه ڪردم همراهشان هم مرد همسایہ و یڪ زن بود.
جلو دهانم را گرفتم کہ جیغ نڪشم.پاهایم سست شده بود .
سیدطوفان حالم را ڪہ دید بہ طرف در رفت .
خودم را بہ آستین هایش آویزان ڪردم .
ناے ایستادن نداشتم .
از لاے در نگاه ڪرد ، صورتش برافروختہ شد.
بہ من و سپس بہ اطراف نگاهے انداخت.
با عجلہ دستم را گرفت و گوشہ اے نشاندم.چادر و روبنده ام را آورد. بہ سختے سرم ڪردم.
سیدطوفان_هر اتفاقے افتاد از اینجا بیرون نمیاے فهمیدے؟گفتم هر اتفاقے ...فهمیدے؟
با سر اشاره ڪردم کہ فهمیدم .
داشت میرفت لحظہ آخر صدایش زدم
براے اولین بار اسمشو صدا زدم
_طوفان
_جانم
با جانم گفتنش قلبم بہ تپش افتاد،بہ قلب بیچاره من رحم کن
خودش هم متوجہ حرفش شد . ابروهاشو بالا داد
_من ... من ..مے ترسم
اومد روبہ روم ایستاد ، دستامو گرفت اینقدر گرم کہ یادم رفت اصلا کجا هستم .
_تا من هستم نگران نباش
و من بدون تو بودن را چہ طور تصور کنم؟
در را باز ڪرد و لحظہ آخر نگاه مستاصلے بہ من انداخت.
صداے بحث و درگیرے می آمد.
از این وحشے ها هر ڪارے برمے آید.ڪارے بہ مجرد و متاهل نداشتند.
تمام ماهیچہ هاے بدنم منقبض شده بود
_باید چیڪار ڪنم خدایا ...من میدونم معجزه هم اتفاق میفتہ .میشہ براے من معجزه کنے ؟
یا فاطمہ ...تو مادرمے دست دخترت رو نمیگیری ؟
بحق زینبت کہ رنج اسارت رو ڪشید
کمکم ڪن اینہا دست خالے از اینجا برن .
قول میدهم ... قول میدهم اگر کمکم کنید ،قربانے بدهم .اسماعیلم را قربانے میڪنم. هق هق میڪردم
تنہا چیز با ارزشے کہ دارم قربانیش ڪنم ...تنها چیز با ارزشم ...اسماعیل من ...طوفانہ
من قول میدهم همسر یڪ روزه ام را قربانے کنم. ازش میگذرم .من با تمام وجودم ازش میگذرم .اون مال من نیست.
تو همون حین صدای داد حاج آقا رو شنیدم
_سید ...بس ڪن بیا برو ڪنار
در باز شد
با آخرین رمقے کہ داشتم بزور لب زدم
_یاحسین
و دیگر هیچ نفهمیدم .
چشمامو باز ڪردم .تمام بدنم درد میڪرد.اینجا دیگہ ڪجاست؟
بلند شدم یہ مزرعہ بود .یہ مزرعہ سرسبز ِگندم چشم چرخوندم یہ درخت سبز و یہ کلبه بود.
در کلبہ را باز ڪردم .پدرم نشستہ بود و قرآن میخواند
_بابا
پدر_اومدے بابا جان ، خیلے وقتہ منتظرت بودم .بیا بشین
خوبے دخترم ؟
مرا نشاند .مهربانانه نگاهم ڪرد
پدر_ مواظب قلبت باش و اشاره بہ قران ڪرد .
راستے قبول باشہ.
_ بابا من هنوز زیارت نرفتم.
پدر_اسماعیلت رو کہ قربانی ڪردی.اون رو میگم .قبول باشہ
وقتے با خدا معامله ڪنے اونهم سر با ارزش ترین چیز در زندگیت ، خدا هم دستتو میگیره .
حُسنا جان من باید برم گندم هاے اینجا رسیدند باید برم بچینمشون وگرنہ دیر میشہ.
تو هم سرِ قولت باش.
از درِ کلبہ خارج شدیم .اون گندم هاے سبز همہ رسیده و زرد شده بودند .
بابا رفت . صداهایے میومد و من از اون فضا جدا شدم .
چشمامو بہ سختے باز ڪردم ...
من ڪجا هستم؟
↩️ #ادامہ_دارد...
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقش خدایی اینه😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
دو کرمانی داشتیم در طول انقلاب هاشمی و شهید سلیمانی
که هر دو تقریبا با یک سابقه
یکی پر ادعا
یکی بی ادعا
مقایسه کنیم زندگی و مرگ هر دو را
زحمات و بهرمندی هر یک از سفره انقلاب
یکی لیبرال و سرمایه داروطرفدار سرمایه داری
یکی خاکی و طرفدار محرومین و مستضعفین
یکی روحانی و بالباس پیامبر
یکی روحانی اما بدون لباس پیامبر
یکی طرفدار مذاکره و ذلت دربرابر دشمن
یکی طرفدار مقاومت وعزت همیشگی
یکی چهل سال درپستهای مملکتی
یکی چهل سال در جبهه های مقاومت
یکی همسر و فرزندانش فتنه گر و آقازاده و بهره مند سفره انقلاب
یکی همسر وفرزندانش الگوی زینبی و علوی
یکی منحرف از خط امام ورهبری
یکی تا آخرین لحظه در خط امام ورهبری
یکی منفور ملت
یکی محبوب قلبها
یکی مرگش در استخر فرح
یکی مرگش شهادت در راه خدا
یکی مرگش باعث خوشحالی وعبرت ملت
یکی مرگش باعث ناراحتی وحسرت ملت
یکی جمعیت تشییعش در حدمعمولی
یکی جمعیت تشییعش در حد امام ره
یکی دفن زورکی در کنار امام ره
یکی دفن در جایی خاکی و معمولی
یکی سنگ قبرش میلیاردی
یکی سنگ قبرش سرباز ولایت. .. و مثل قبور سایر شهدا
یکی .....
یکی ....
روحت شاد سردار دلها
که هم زندگی ات
وهم شهادتت
باعث برکت و زنده شدن خط امام ورهبری شد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مقصد میرسیم
دکلمه ای زیبا
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفوذ فرهنگی
ببین عالیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در وصف فاطمه زهرا سلام الله
http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت45🍃🍂
وقتے چشمامو باز ڪردم ،زهره خانم را ڪنارم دیدم .صداے فرشتہ خانم هم مے آمد اما من متوجہ نمیشدم چہ میگفت
زهره خانم_ چشماشو باز ڪرد ...
_من ڪجام؟
زهره خانم_ پیش مایے نگران نباش .
چند دقیقہ گذشت تا ذهنم تحلیل ڪرد کہ ڪجا هستم و چہ اتفاقے افتاده .
سر بلند ڪردم ،چشماے نگران یڪ نفر بہ من خیره شده بود.
اما چرا صورتش ڪبود و گوشہ لبش خونے شده بود ،لباسش هم پاره بود.
بہ سختے نیم خیز شدم
_چرا اینجورے شدید؟اشاره بہ صورتش ڪردم.
سیدطوفان_چیزے نیست ...تو خوبے؟
من خوب بودم؟ ...نمیدونم .
حاج آقا یالله گویان وارد اتاق شد.
بہ کمک زهره خانم نشستم و بہ دیوار تڪیہ دادم.
_ حالتون چطوره خانم حکیمے؟الحمدلله کہ بخیر گذشت.
چطورے بخیر گذشت ؟
بہ زهره خانم نگاه ڪردم
_اونہا ...اون چند نفر چطورے رفتند؟
زهره خانم_خدارو صد هزار مرتبہ شڪر ، وقتے دیدند اینجا چیزے ڪہ میخوان عایدشون نمیشہ .از اینجا رفتند، نمیخواد بہش فڪر ڪنے تموم شد .
بہ سیدطوفان نگاهے انداختم .سرش را بہ دیوار تڪیہ داده بود و چشماشو بستہ بود. حال این مرد مانند ڪسے بود ڪہ انگار از بالاے ڪوهے بہ پایین پرت شده باشد.
بہ یاد خوابم افتادم.
من با خدا معاملہ ڪردم.
سر پاڪ موندن خودم و از دست دادن طوفان !!!
یڪ معاملہ عادلانہ
وقتے همہ رفتند ڪنار دیوار دراز ڪشید.
بلند شدم و برایش بالش آوردم.
_اینو بزار زیر سرت
بالشو زیر سرش گذاشت .ڪنارش نشستم .
چشماشو بستہ بود. دلم میخواست یہ دل سیر نگاهش ڪنم ، نمےدونستم بعدا فرصت میشہ یا نہ.
دستم را روے صورتش آن جایے کہ کبود شده بود ڪشیدم.
چشماشو باز ڪرد ، قرمز بود .
اما تیلہ مشڪے اش را اولین بار بود این جور میدیدم.
_نمیدونستم رنگ چشمات مشڪیہ
سیدطوفان_تو میدونستے رنگ چشمهات خیلی عجیبہ.
_چطور؟
طوفان _رنگ عوض میکنہ .
_ابروهای تو هم خیلے عجیبہ
طوفان_مال من؟ چطور؟
_گره دارند ، انگار با آدم سر جنگ دارن
بالاخره لبهاش بہ خنده باز شد. انگار دنیا رو بهم دادند.
_باید جایزه بهم بدی بالاخره خندوندمت .
زیر لب آروم طورے کہ نشنوه گفتم :
اخم هاتم دوست دارم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت46🍃🍂
یڪ هفته دیگر هم گذشت .و ما همچنان در آن روستاے تبعیدے روزگار میگذراندیم.
با این تفاوت کہ من رنگ کوچہ و خیابان را نمیدیدم .در قفسے تنگ گرفتار بودیم .
هر روز یڪ ترس و دلهره .روزے نبود،ڪہ خبر میرسید ڪسے را ڪشتند یا مجازات ڪرده اند.
این روزها خودم هم نمیدانم چہ مرگم شده است.
گاهے اینقدر دلتنگش میشوم و گاهے هم از او فرار میڪنم. او هم دست کمے از من ندارد.
گاهے باخودم میگویم خدا کہ قول و قرار مرا جدے نمیگیرد .بیخیالِ تمام خواب ها و عهدهایے کہ ڪردم !
اگر از اینجا نجات پیدا ڪردیم براے بدست آوردنش میجنگم.
اما روے دیگرم میگوید نہ این ڪار نامردے ست.سر قولت با خدا باید بمانے.
🍂
نمیدونم چرا این شبہا طوفان بیقرار تر از همیشہ است.
نمیخوابد ومداوم در حیاط قدم میزند .
دلم برایش تنگ شده ،باید باهاش حرف بزنم .رفتم و ڪنارش نشستم .
حُسنا نباید احساساتے بشے ...باید فاصلہ ات رو حفظ ڪنے.
هردو ساڪت بودیم.
_چرا حرف نمیزنید؟
طوفان_چے میخواے بدونے ؟
_چیزے کہ ناراحتتون کرده ، کہ بخاطرش شبہا پا میشے میاے تو حیاط.
همچنان ساکت بود. مردد بودم بپرسم یا نه بالاخره دلم را بہ دریا زدم و گفتم :
_اگر ازاینجا زنده برگشتیم ...اگر نجات پیدا کردیم ...
برگشت عمیق نگاهم کرد .دستامو گرفت.
_حُسنا کاش زودتر اومده بودے تو زندگیم .
براے اولین بار اسممو بہ زبون آورد.
از اینکہ غیرمستقیم میگہ دلش با منہ خوشحال شدم، ولے من نباید اینو بخوام.
لبخند تلخے زدم و گفتم ...
«شرط مردان نیست با یک دل، دو دلبر داشتن
یا زِ دل یا زِ دلبر، دست باید برداشتن...»
شاید توقع داشت طور دیگہ اے احساساتم رو ابراز ڪنم .
دستامو ڪشیدم و از اونجا بہ اتاق پناه بردم .
طوفان مال تو نیست حُسنا ... مال یکے دیگہ ست
🍁
خیلےنگذشتہ بود کہ در زدند وعبدالله در را باز کرد اینبار مردے سراسیمہ وارد حیاط شد .
عبدالله گفت همسر این مرد وقت زایمانش هست و نیاز بہ دڪتر دارند .از زن همسایہ شنیده ڪہ یڪ پزشک تبعیدے اینجاست.
بہ طوفان نگاهے انداختم
_من پزشڪ هستم اما تا حالا بچہ دنیا نیاوردم.
طوفان_منم براے بیرون رفتن خوشبین نیستم.
عبدالله و طوفان بیرون رفتند و با اون مرد صحبت میڪردند.
حاج اقا هم بہ اونہا پیوست.
طوفان داخل اتاق اومد و گفت
_این مرد موبایل داره ، میتونیم در عوض زایمان خانمش از موبایلش استفاده ڪنیم.
_چطورے مگہ اینجا آنتن میده ؟
طوفان_براے خودشون آره .براے اسیرها نہ ، اگر بفهمند ما از تلفن استفاده ڪردیم براش بد میشہ
_اگر نتونستم چے؟اگہ اتفاقے افتاد؟بہ صورت تئورے چیزهایے بلدم ،اما عملا ...نمیدونم میترسم از این بعثے ها
طوفان ڪمے فڪر ڪرد و گفت :
_نمیخوادبہ ریسڪش نمے ارزه
در یڪ تصمیم آنے چادرم را پوشیدم .
پوشیہ ام را بستم و بہ حیاط رفتم.
طوفان_ڪجا راه میفتے میرے براے خودت؟
وقتے از منصرف ڪردن من ناامید شد، آماده شد کہ همراهم بیاید.
بہ همراه عبدالله و سیدطوفان دنبال آن مرد در کوچہ هاے روستا راه افتادیم.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
پنتاگون به تازگی تلفات حمله به عینالاسد رو اعلام کرده و بازم تاحدی سانسور کرده و گفته تا الان 11 سرباز آمریکایی دچار آسیب مغزی شدن و گوگیجه گرفتن. از تلفات جانی حرفی نزده
بهش گفتن آقا، چرا الان گفتی؟ انقدر فاصله افتاد؟ همون اول میگفتید دیگه
پنتاگون هم گفته، ماهم پنجشنبه فهمیدیم😂 کاشکی جمعه میفهمید، خیلی باحالتر میشد
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
/افشاگری استاد رائفی پور از ارتباط کانالهای طنز زنجیره ای با عناصر آلوده امنیتی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 👈 چه مجلسی داریم ؛ چی میگند و چه تیکه هایی به هم میندازن 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوتی عجیب روحانی درپخش زنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلقکهای آمریکایی» منتشر شد
مردم ایران چه کسانی هستن؟
ازین به بعد هم هیج غلطی نخواهند تونست انجام بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به مناسب سالگرد برجام...
▪️جوادمون جنتلمنه جنتلمنه
▪️موگرینی هم عشق منه عشق منه
#ملت_مقاومت_علیه_امریکا
⚡️مذاکره با کسی که تمام هزینه جنگ آمریکا را می پردازد و خون شهدای منا و شیعیان یمن از چنگال ان ملعون می چکد
ظریف:
به هیچ عنوان برای توافق جدید با آمریکا مذاکره نمیکنیم
برای مذاکره با عربستان آمادهایم
🔷پ.ن: آقای دکتر ظریف اولا یادت باشه سگ زرد بردار شغاله.
‼️دوما مذاکره نیابتی آخرین درجه ذلت و و حقیر بودن یک دولت را نشان میدهد.
‼️عربستان نوکر حلقه به گوش آمریکاست و این موضوع رو همه دنیا به خوبی میدانند
حال که رهبر انقلاب پوزه وطن فروشان و لیبرال ها را برای ممنوع بودن مذاکره با آمریکای جنایتکار پاک کرده است، دست به حربه جدیدی به اسم مذاکره نیابتی زدید.
‼️خلاصه بگویم عربستان به نیابت از آمریکا پای میز مذاکره می آید هرچه آمریکا میخواهد مطرح میکند هر جور که آمریکا بپذیرد رفتار میکند منافقین داخلی در مورد نقاط ضعف کشور #کد میدهند. این نقاط ضعف میشود اهرم فشار دشمن بر روی تیم مذاکره کننده از آن طرف هم کارچاق کن های رسانه ای و خبرناهار های دولتی شروع میکنند جو سازی کردن و ترساندن مردم از فشار اقتصادی بیشتر و سایه ی جنگ و ناامنی.
‼️اخر هم بعد از چند ماه مذاکره تیم مذاکره کننده با نیش تا بناگوش بازشان می ایند.تمام سایه ی امنیت یعنی موشک ها را تقدیم میکنند به دشمنان و آمریکا با مذاکره نیابتی به تمام اهدافش میرسد . افتضاحی بزرگ و جبران ناپذیر به نام #برجام_موشکی
رخ میدهد. عده ای هم در داخل برایش کف و سوت میزنند و هورااا میکشند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان «استفان کینزر» استراتژیست آمریکایی درباره نقش شهید سردار سلیمانی در نابودی داعش