eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ •✾•جناب ملا على همدانى رفت مشهد خدمت آقاى نخودکى، و به ايشان گفت: مرا موعظه کن!!! ايشان گفت: ✨ و ✨ •✿•گفت: خب،،، مرنجانش راحت است کسى را نمی‌رنجانم اما... مرنج را چه کنم!؟؟ •✾•ایشان جواب داد خودت را کسى ندان عيب کار ما اين است که،،، ما خودمان را کسى می‌دانیم❗️ •✿•تا کسى به ما می‌گويد بالاى چشمت ابروست، عصبانى می‌شویم. •✾•حالا کسى اعصابش ناراحت است و تند صحبت کرده، نبايد شما ناراحت شوى. وقتى خودمان را کسى بدانيم، از همه می‌رنجيم. ┈••✾•🍃🌸🍃•✾• 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 هیچ وقت وارد همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی! 💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...! 💠واین یعنی زمینه‌ی نفوذ در رابطه صمیمی شما 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اینکه از اولش تنها باشی زیادم سخت نیس، ولی اینکه یه نفرو ازت بگیرن و تنها شی خعلی سخته 💥http://eitaa.com/cognizable_wan
چطوری گلو درد رو سریعا خوب کنیم ؟ خیار سرشار از ویتامین C و E ،دو منبع افزایش قدرت ایمنی بدن است. لذا قرقره مرتب آب خیار موجب درمان گلو درد میشود ------------------- ••••●❥JOiN👇 http://eitaa.com/cognizable_wan ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔔نگاه به نامحرم 💠 آیت الله مجتهدی (ره) : ✍خیلۍمواظب چشمهایت باش گاهی یڪ نگاه حال عبادت رااز انسان مےگیرد من ۱۵سال درخانه ای مستاجر بودم حتی یڪبار هم سهوا زن صاحب خانه را ندیدم مارو به معرفی کنید👇 🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
📕 پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
رمان جدید ما👇👇👇👇
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝نویسنده؛ سید طاها ایمانی : ✍اتحاد، عدالت، خودباوری 🌹من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … . هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … . 🌹شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … . 🌹برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … . 🌹.بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … . 🌹من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم … . 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 # قسمت_دوم : ✍یک روز شوم 🌹صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و …. 🌹من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد … 🌹گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد … 🌹همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد … 🌹استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم … از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود … . ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 : ✍خداحافظ بچه ها 🌹نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم … .قفل در شل شده بود … چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد … . 🌹.بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون … نمی دونم کجا می خواستن برن … توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود … ناتالی درجا کشته شده بود … 🌹زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره … آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود … بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن … هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود … . 🌹زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود … داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن … نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم … شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم … حس می کردم من قاتل اونهام … باید خودم در رو درست می کردم … نباید تنهاشون می گذاشتم … نباید … . 🌹مغزم هنگ کرده بود … می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن … داد می زدم و اونها رو هل می دادم … سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم … تمام بدنم می لرزید … 🌹شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود … التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت … . خدمات اجتماعی تازه رسیده بود … توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از ۴۵ دقیقه کنار خیابون افتاده بوده … غرق خون … تنها ادامه دارد..... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴🗳👈چه کسی راانتخاب کنیم؟؟ !! 🔸فردی ازامام ششم حضرت امام صادق (علیه وعلیهم السلام) پرسید : ⚠️⚖ جهت انتخابات بین دو حاکم ؛ویاچند نماینده برای انتخاب در تردیدم⁉️⚠️ 🌺 امام فرمود: عادل، صادق،فقید وآگاه و با تقواترین راانتخاب کن. 🔸شخص گفت: اگربه تشخیص نرسیدم⁉️ 🌺 امام فرمود: ببین افراد مُتدیّن به کدام یک مایل ترند . 🔸شخص گفت: اگر متوجّه نشدم⁉️ 🌺امام فرمودند: بنگر مخالفان دین ما کدام را بیشترتعریف میکند، او را کنار بگذار ..... و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین...... 📚 منبع : اصول کافی جلد 1صفحه 68 http://eitaa.com/cognizable_wan 🗳 انتخاب اصلح در 🗳
💜💜💜💜💜 📚 زﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ... ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ! ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ؛ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ی ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ... زﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ! ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؟! ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﯿﺮﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ، ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ، ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ...! ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ! ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﯾﺒﻨﺪ؛ هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮ ﻇﺎﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ❗️ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ میمون صفتان "ﭼﻪ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ" ﻭ ﺷﯿﺮ ﺻﻔﺘﺎﻥ "ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ"❗️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدعیان ارزانی در دوره این فیلم کوتاه را ببینند ؛ گزارش تلویزیون ملی ایران در سال 1355درباره گرانی ، سالی که مردم از شدت گرانی پرتقال و سیب نمی خوردند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژنرال خر دوست! آیا شاه جنتلمن بود؟اوج بی ادبی و خود برتر بینی شاه خبیث که این همه سلطنت طلب ها ازش دم میزدند
آقایان شیفته زنانی هستند که حتی در سنین بالا ، مثل دختربچه ای پرشور و پرهیجانند ونیازهای کوچکشان راهم به همسرشان می گویند. 😊💃💃💃 ⚘|❀ http://eitaa.com/cognizable_wan ❀|⚘
✿❀✿ زندگی راورق بزن🗒 هر فصلش راخوب بخوان🗓 بابهاربرقص🎋 باتابستان بچرخ🍃 درپاییزش عاشقانه قدم بزن🍂 با زمستانش بنشین وچایت رابه سلامتی نفس کشیدنت بنوش☃ زندگی راباید زندگی کرد...💜
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 🔥 🔥 : ☘خشونت از نوع درجه B 🍃تمام وجودم آتش گرفته بود … برگشتم خونه … دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد … اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن … . .🌹زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش … بهش فحش می دادم و می زدمش … وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم … . .🌹بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم … توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم … تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود … . .🌹فقط به یه سوالش جواب دادم … الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ … فکر می کنی کار درستی کردی؟ … 🌹.درست؟ … باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد … محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم … فقط به یه چیز فکر می کنم … دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو … . .من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم … 🌹بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم … یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار … 🌹 با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت … توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی … . 🌹من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم … قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم … این قانون جدید زندگی من بود … به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره … اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی … . 🌹از پرورشگاه فرار کردم … من … یه نوجوان ۱۳ساله … تنها … وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها… ✍ادامه دارد.... 🎀 http://eitaa.com/cognizable_wan 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 💥 💥 :✍ زندگی در خیابان 🌹شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن 🌹اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … . 🌹با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم … 🌹کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … . .🌹من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته … . 🌹بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره ✍ادامه دارد.... http://eitaa.com/cognizable_wan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌷 چک با کوچک ترین قلم خوردگی از اعتبار می افتد، مگر اینکه پشت نویسی شود. 🌺 گناه ، قلم خوردگی است ، و آدم را از چشم خدا می اندازد. 💐 توبه، امّا، پشت نویسی است. 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan