.
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که می پرسی، چقدر؟!
با خودم فکر می کنم؛
.
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
.
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم .
.
.
.
.
#بخوانیم
#بدانیم
.
در #انتخاب همسر، کسی را دنبال کن که بر تو تکیه داشته باشد و به تو #افتخار کند. رجل، پای زندگی است. این مرد است که باید #تکیه گاه باشد، نه اینکه خود ذلیل و متکی به غیر باشد.
.
در #محبت یا گفت و گو، حد نگه دار، تا آنجا که هنوز به جمله هایی از تو مشتاق هستند، #خاموشی تو شیرین است. دلزدگی، حتی از محبت، نفرت انگیز است.
به همان اندازه ای #محبت و اقبال داشته باش که طرف تو نیاز دارد، نه به اندازه ای که تو داری.
.
هنگام #راحتی و انس، در دل بهار زندگی، از پاییز هم یادی بکن. این توجه، تعلق و #دلبستگی را ضعیف می کند و تو را آماده می سازد و برای حوادث، مصونیت می بخشد.
در لحظه های #خوشی و شادی، برای دیگران هم سهمی بگذار و اگر مزاحم تو شدند سخت گیر نباش، که گذشت از خوشی ها، تو را به #خوبی ها می رساند.
.
از کسانی نباش که #رنجهایت و گرفتاری هایت را از نگاه و چهره و حالت هایت به هر کس منتقل کنی. #سختی ها، مهمان تو هستند. آنها را به دلهای همسر و خانواده ات سرازیر نکن. اگر ناتوان هستی، با توانگری# سفره ی دلت را باز کن، تا کاری صورت بگیرد، نه فقط درد دلی بر خاطرى آتش بیندازد.
.
این خوب است که همسر تو #محرم دارایی ها و شادی های تو باشد، ولی لازم نیست که از #گرفتاریهای تو و مشکلاتی که رزق تو هستند، سنگینی و سختی ببیند. مگر آنکه #کارگشا باشد نه فقط سنگ صبور
.
برای همسرت #غیر مستقیم، امنیت و اعتماد را فراهم کن. از محبت و عشق خودت پیش کسانی #حرف بزن که برای او حرف می زنند. از خوبیهای او اینگونه یاد کن. و #همینطور غیر مستقیم و با لطافت گله گزاری کن و امیدوار باش که سامان بگیرد و سر به راه بگذارد. #برخوردهای مستقیم دیرتر مورد اعتماد قرار می گیرند و در# صداقت تو تردید می آورند.
.
.
[استاد علی صفایی حائری]
📚 کتاب روابط متکامل زن و مرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#مخصوص_آقایان
زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
هوالمحبوب
🕊رمان #هادے_دلہا
قسمت #چهل_ونہم
مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن
و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد
ولی #سختی اون روز این بود که بعد از مراسم سالگرد، به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میر دوستی😔💔
شب وقتی همه دوستات و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم.
۱۰۰ شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا🌹
مرتضی:آجی الان میریم پیش آقا سید؟
-آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش# حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون😊
مرتضی: آجی من با تو بیام؟
- آره عزیزم
قبل از شروع اینکه گل هامون رو هدیه کنیم ،از گلها یه عکس گرفتم
هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون.🌷
شب که برگشتیم خونه
یه پست تو صفحه اینستای #حسین گذاشتم.
" برادر شهیدم امروز اولین سالگردشهادتت بود😞
تمام ۳۶۵ روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم
امروز تمام دوستان و همرزمانت آمدن اما جای تو شدیدا خالی بود😭
ولی با تمام #سختی_ها
با تمام #انتظارها😞
با تمام #بغض_ها😢
با تمام #اشڪ_ها😭
به قول همسر شهید صدر زاده ، ما شهیدمان را تقدیم بی بی زینب کردیم🕊
مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است
برای آزادسازی قدس😊
امروز خانواده ات صد شاخه گل رز را به یاد تو تقدیم شهدای🌷 گمنام کردن.
هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم❤️😔
*
خداروشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم؛ اصلا حوصله درس و مدرسه رو نداشتم
روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه
عطیه :
_رفتید ناحیه ؟مدارکتون دادید برای سوریه؟
-آره
عطیه:
به بهار هم گفتی؟
-وای نه😱 یادم رفت
عطیه:
حالا فردا بگو به بابا تا برن بگن به احتمال زیادے اجازه میدن🙈
-جانم چرا خجالت میکشی؟.. چی شده ؟
عطیه :
به احتمال نود و نه درصد پنجم عید عروسیمون رو بگیریم🙈😁
-واقعا؟
عطیه:آره🙈.. اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵ فروردین میره #سوریه.. برای همین میخوایم عروسیمون رو زودتر بگیریم
-پس مدرسه؟
عطیه:
این چند ماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان☺️
-اوهوم
فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار رو هم مطرح کنیم
وقتی اسم و فامیل بهار رو گفتم
آقای کرمی گفتن به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه
روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم
چون سفر ما تا ششم فروردین طول میکشید
عروسی سید محمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام😍❤️
اتفاق جالبِ سفرِ ما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم با ما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا #محسن هم جزو اون مدافعین حرم بودن🙈
ادامہ دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وسوم
ناهارم رو درست کرده بودم که صدای زنگ در بلند شد.
محسن بود از ناحیه اعزامی بهش
اورکت، سربند، بازوبند، لباس نظامی داده بودن.
تا چشمم به وسایل افتاد اشکام جاری شد😭
محسن: الان گریه ات براچیه؟😐من اینجام حالا کو تا اعزام.. محمد زنگ زده بود که فردا خانم ها رو ببریم ثبت نام برای پیش دانشگاهی.. الانم پاشو ناهارو بیار گشنمه😁
_میل ندارم میارم تو بخور😞
محسن:منم نمیخورم پس😒
به خاطر محسن ناهار ریختم که مثلا بخوریم
ولی چه خوردنی؛ داشتیم با غذامون بازی میکردیم..😞😞
شام مامان دعوتمون کرد اونجا مجبوری مجبوری هردومون چند قاشق خوردیم.
فردا رفتیم اسممون رو ثبت نام کنیم
عطیه تا من رو دید گفت
_چی شده؟ چرا رنگ به رخ نداری؟😢
_محسن داره میره سوریه😔
عطیه: خب بره مگه بار اولشه که میخواد بره؟ از تو بعیده جمع کن خودتو😕
بالاخره روز اعزام #محسن رسید...
همه رفتیم خونه پدر شوهرم.. خواهرشوهرم، همسرش، برادر شوهرم،
خانواده خودم هم بودن
بعد از خداحافظیِ همه، من موندم و محسن...
محسن: درست درس بخون تا چشم بهم بزنی دوماه شده من برگشتم😊گریه هم نکنیا خانم کوچولوی من.😉
محسن رفت و #سختی های من شروع شد..
با هر زنگ در و تلفن یه بار میمردم😰
باز هم بهار بود که با حضور خواهرانه اش منو آروم کرد.
قرار بود امشب هم بیاد پیشم بمونه
داشتم تو تلگرام میچرخیدم که دیدم👇
رایزنی ها در مورد تحویل پیکر شهید #حججی🌷 ادامه داره و ملت منتظر اومدن پیکر یه قهرمان هستن..
تا اومدنِ بهار مونده بود پاشدم رفتم تو اتاق خوابمون
چشمم خورد به کتابی که روی میز محسن بود #اتل_متل_عشق
کتاب رو برداشتم ورق زدم
بعضی از شعرها گوشه اش تا شده بود
یکی رو باز کردم..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما #خیری توش هست.
وقتی #مشکل پیش بیاد ، حتما #حکمتی داره.
وقتی تو زندگیت ،#زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
وقتی #بیمار میشی ، حتماً جلوی یک #اتفاق بدتر گرفته شده.
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو #خوب_بودن خودتو نشون بدی.
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری #امتحان پس میدی.
وقتی همه ی درها به روت بسته میشه، حتماً #خدا می خواد #پاداش بزرگی بابت #صبر و #شکیبایی بهت بده.
وقتی #سختی پشت سختی میاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه.
وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با #خدای_خودت تنها باشی...
💜💜💜👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرق_این_خدا_با_آن_خدا
👱 پسری با اخلاق و نیکسیرت، اما #فقیر به خواستگاری دختری میرود...
👨 پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و #سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
👱پسری #پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود...
👨 پدر دختر با ازدواج #موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را #هدایت میکند...!
👱 دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که #هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد #فرق دارد؟؟!!!!...
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر که از ترس #تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است. خدای متعال میفرماید: «اگر #تهیدست باشد خداوند از #فضل خود توانگرشان میسازد.»
📙 تفسیر نورالثقلین،ج۳، ص۵۹۷
✨ایمانواخلاق=خوشبختیوآرامش
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan