🔴 #اذان_بیوقت
💠 یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و رفت بالای موتور و #فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر ...نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله ...
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن. من رفتم سراغش بهش گفتم: چطور شد؟ یه نگاهی به من انداخت و گفت: "مگه متوجه نشدی پشت چراغ قرمز یه ماشین #عروس بود که عروس توش بیحجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره #گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره !"همین.
🔴خاطرهای از شهید #مجیدزینالدین
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#مادرم_بهجت_من
حتما میدانید و دیدید و خدا کند که نشوید و دیگر نبینید #مریضی_اعصاب را!
۲۱ ساله بودم که در آن زمان هر چه از #مادرم یاد داشتم فشار اعصاب بود !دکتر به دکتر و نسخه های زیاد!خانه ما داروخانه بود!آخرین بار که نزد متخصص رفتند؛تشریف آوردند به در مدرسه ام و فرمودند : متخصص نوبت ۲۰روز بعد راداده که جراحی شوم.آن روز یاد سخن دوست طلبه ای افتادم که گفته بودند "آیت الله بهجت فرموده هر کی #شفا میخواد جمعه ها بیاد #روضه"منظور ایشان همان روضه هفتگی بود که صبحهای جمعه در #مسجد_آیت_اله برگزار می شد!از شهر من تا قم ۱۲ساعت راه بود و آن روز روز پنج شنبه!بلافاصله ترمینال رفتم و سوار اتوبوس تا اینکه وقت اذان صبح رسیدم قم ! #نماز خواندم و سراغ مسجد آیت الله را گرفتم؛بلکه زرنگتر شدم و آدرش منزل ایشان را!نزدیک ساعت ۹ صبح یک #هیکل از نور از منز ل خارج شد و هیبتش مرا گرفت!دست به سینه ایستادم و صدا در گلویم ایست نمود حتی سلام!
پشت سرش راهی مسجد شدیم #آیت_ الله رو به مردم نشستند و دست خود را کنارش مثل یک تکه گوشت رها نمودند بعضی ها دست بوسی می نمودند اما #آیت_خدا جای دیگر بود و بی توجه به این تشریفات!
آن روزها مثل سالهای بعد خیلی دور #قرص_نور شلوغ نبود.دو زانوی ادب در محضرش زمین گذاشتم و دست بوسی نمودم .سرم به نزدیک گوش مبارک بردم و گفتم مادرم مریض است شفا میخواهم .یک دست بالا آورد و نگاهی کوتاه به آسمان حرفی آهسته با خدا گفت؛ که البته نمی دانم چه گفتند!
دست را پایین آورد باز آهسته گفتم حاجتی دیگر دارم ؛با صدایی شبیه #فریاد ولی آهسته گفتند بگذار یکیش مستجاب بشه ببینی بعد یکی دیگه بخواه!
گفتم چشم مثل گفتن غلط کردم!
برگشتم روز موعود رسید مادر نزد متخصص رفت باز عکس گرفت جواب شنید که : #لختی_خونی دفعه قبل در یکی از رگها بود اکنون نیست!آری از آن به بعد مادرم نور چشمم را آرام می بینم.
از آن روز معنای این روایت قدسی را خوب فهمیدم که خودش یعنی خدای من و شما فرموده :بنده من تو مرا اطاعت کن من تو را #مثل خودم قرار می دهم من به هرچه بگم بشو می شود تو هم به هر چی بگی بشو می شود(حرکت لخته خون که چیزی نیست #جان_رفته را دوباره می دهی)
#بهجت_حکایت_ما_مثل_خدا_بود.
#ممنونم_از_اینکه_هستید🌹
#جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پرانرژى_باشيم، تا تغییر برخورد اطرافیان را ببینیم تا تغییر برخورد خودمان باخودمان را ببینیم. كسى که #انرژی بدهد از عالم و آدم انرژی دریافت می کند.
♥️
#تشويق #مردان توسط زنان قوي ترين محرك فعاليت آنان مي باشد.
مردان در برابر #تعريف و #تمجيد همسرشان #بال_پرواز پيدا مي كنند و #احساس_قدرت و #شوكت به آنان دست مي دهد.
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃
#خانوم_آقا
حرف بزن😍
#بعضیها همیشه یکجور هستند و حس درونیشان، هرگز نمود بیرونی ندارد. وقتی #خوشحال میشوند، نمیخندند.
وقتی #غمگین میشوند، گریه نمیکنند.
وقتی #عاشق میشوند، #ابراز نمیکنند. وقتی #عزیزی را از دست میدهند، #سوگواری نمیکنند.
❤🌿
#وقتی #اتفاق تازهای را #تجربه میکنند، چشمهایشان برق نمیزند. چهرهشان یک هیچی بیتغییر است ولی درونشان آدمهایی در حال بالا و پایین پریدناند و #فریاد میزنند لعنتی چیزی بگو، حرفی بزن.
#دیگران #فکر میکنند این آدمها نسبت نزدیکی با سنگ دارند و همانقدر بیصدا، بیاحساس و بیتفاوتاند.
مثل اهالی آن شهر در حکایتی از هزارویک شب که همگی سنگ شده بودند و #سکوت سنگینی شهر را فرا گرفته بود.
اما این آدمها به خیال خودشان خیلی هم قوی هستند چون هر گونه ابرازی را ضعف میدانند.
چه خیال تلخ غمگینی. آنها شاید نمیدانند که #اشک رازیست، #لبخند رازیست، #عشق رازیست. پس گریه کن، بخند، بگو. رازهایت را به دیگرانِ نزدیک خودت بسپر و بگذار ریشههای تو را دریابند.
🍃
⚜
🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜