eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️🍂 ✍ توصیه‌ے به همسرش براے موفقیت در خانه‌دارے☺️❤️👇 از وقتی که ظرف تفلون خریده بودیم😕، چند بار بهم گفته بود: یادت نره! فقط قاشقِ چوبی بهش بزنیا😐! لایه‌ی تفلونش خراب نشه ها!!!😑 دیگه داشت بهم بر می‌خورد😒‌. با دلخوری گفتم: ! تو که اینقدر خسیس نبودی😒... برای این که سوء تفاهم نشه😊، سریع گفت: نه! خسیس نیستم؛ اما آدم تا جایی که می‌تونه باید همه چیز رو حفظ کنه👌؛ باید از اسراف جلوگیری کرد☺️؛ باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم...☺️❤️ 📌 خاطره ای از زندگے سردار شهید محمّد ابراهیم همّت 📚منبع: یادگاران۲ « کتاب شهید همت» صفحه ۳۵ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب. میگفت: مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود.حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم. شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست. 📚 شهید شاپور برزگر، کتاب راهیان علقمه ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 گاهی فکر می‌کنم چقدر ویژگی‌هایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه می‌گذاشت و هم از وقت و انرژی‌اش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید می‌اومد این جا و می‌گفت: خودت به هر بچه‌ی محتاجی که می‌شناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب میکنم. 📚 شهید سید احسان حاجی حتم لو ⚘ شای روح شهدا صلوات ⚘ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 با هم رفتیم ارومیه. شب توی راه بودیم. از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، نماز صبح بخوانیم. می خواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود و بیابان. تا میرسیدیم به خوی، نماز قضا میشد. مهدی جوش می زد. آخر بلند شد و به راننده گفت همان جا نگه دارد. کتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاک ها نماز خواند. 📚 شهید مهدی باکری ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 هربار که میروم زیارت امام رضا (ع) صدایش میپیچد توی گوشم که «تا بهت اشک ندادن، نرو داخل» میگفتم: خب چیکار کنم؟ میگفت: توی صحن قدم بزن... خودش از صحن جامع رضوی شروع میکرد و یک دور، دور حرم میچرخید. زمزمه میکرد و شعر میخواند و استغفرالله میگفت تا واقعاً گریه اش میگرفت. بعد میگفت حالا بیا برویم داخل؛ پیش ضریح آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمیرفت... 📚 شهید محمدحسین‌ محمد خانی ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 وقتی پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف میکرد، ناگهان حاج قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟ پدر شهید پاسخ دادند: بله، اصلیت ما مال کرمان است و ما چند سالی است به اینجا آمده ایم. حاج قاسم با حالت تعجب رو به فرمانده یگان محل کار رضا کرد. گفت: چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست؟ فرمانده یگان پاسخ داد: حاج آقا! رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشده و مخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود. آری او اخلاص را در جزئیات هم میدانست... 📚 ‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى نه ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم. وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است. 📚 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 وقتی میخواستند به جبهه اعزام شوند مادرشان اعتراض کردند که: شما زن و بچه داری...شهید عسکری میگوید: قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه میکند. علت را پرسید. گفت گرسنه‌ام، نان میخواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمیدهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه میکنم. بعد فرمودند: حالا ما هم مثل آن شخص، حاضریم همیشه برای امام حسین(ع) گریه کنیم، ولی یاری‌اش نکنیم. گفتم: شما زن و بچه دارید. بگذارید برادر به جای شما بروند.گفتند: مگر به جای آدم زنده کسی میتواند نماز بخواند؟! هر کسی خودش مسئولیت دارد... 📚 ‌شادی روح ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى نه ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم. وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است. 📚 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟ سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده‌ نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلی‌ اش اشاره کرد. گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقت‌ ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، این برات میمونه؛ از این پست‌ ها و درجه‌ ها چیزی در نمی‌آد ...! 📚 شهید حاج احمد کاظمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌷 ایشان قبل از انقلاب هرجایی که بودند و اذان می شنیدند، خودشان اذان میگفتند و همانجا نماز میخواندند. بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی که تازه در تالارها انجام می‌شد، آقا سید میدانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، آنجا میرفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع میکردند، اذان گفتن و جو را عوض میکردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت میبردند و گوش می‌دادند. 📚 شهید سید مجتبی هاشمی ✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔸ما امام رو برا تماشا کردن نمی‌خوایم... |بعد از يكی از عمليات‌های مهم غرب كشــور؛ بيشتر رزمنده‌ها به دیدار حضرت امام رفتند. اما ابراهيم با اینکه جزءِ بچه‌های اون عملیات بود؛ به این دیدار نرفت...! وقتی علت رو ازش پرسیدم، گفت: نميشه همه‌ی بچه‌ها جبهه رو خالی كنند، بايد چند نفری بمونند... گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتی؟! ابراهيم مكثی كرد و گفت: ما رهبر رو برای ديدن و تماشا كردن نمی‌خوايم، ما رهبر رو می‌خوايم برای اطاعت كردن... بعد ادامه داد: من اگه نتونستم رهبرم رو ببينم، مهم نيست! مهم اينه كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشه. هر وقت هم پيامی از امام پخش ميشد، ابراهیم با دقت گوش می‌داد و می‌گفت: اگه دنيا و آخرت می‌خواهيم بايد به حرفهای امام عمل کنيم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید ابراهیم هادی 📚منبع: کتاب « سلام بر ابراهیم ۱» صفحه ۱۲۵ 🛑 ❤️❤️👇👇 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan