#با_امام_رضا_علیه_السلام
#کرامات_اهلبیت
#رؤیاهای_صادقه
🔷🔶 #پیدا_شدن_دختر_به_برکت_امام_هشتم_صلوات_الله_علیه
👈🏼👈🏼 مرحوم #سید_نعمة_الله_جزائری
[صاحب کتاب #انوار_نعمانیه و #مقامات_النجاة وغیرهما]،
درکتاب #زهر_الربیع خود فرموده:
🍃زمانی که من مشرف بهزیارت #حضرت_علی_بن_موسی_الرضا (علیهالسّلام) شدم هنگام مراجعت در سنه هزار و یکصد و هفت (۱۱۰۷ق) از راه #استرآباد عبور کردم.
در استرآباد یکی از افاضل سادات و صلحاء برای من نقل کرد که چند سال قبل در حدود سال هزار و هشتاد (۱۰۸۰ق) طائفه ترکمن هجوم آوردند باسترآباد و اموال مردم را بردند و زنها را اسیر کردند.
🍃از جمله دختری را که بردند، مادر بیچارهاش بهغیر از او فرزندی نداشت و چون آن پیرزن بهچنین بلیهای گرفتار شد روز و شب در فراق دختر خود گریه میکرد و آرام و قرار نداشت.
تا اینکه با خود گفت:
حضرت رضا (صلوات الله علیه) ضامن بهشت شده است برای کسی که او را زیارت کند، پس چگونه میشود که ضامن برگشتن دختر من بمن نشود؟! پس خوب است که من بهزیارت آن بزرگوار بروم و دختر خود را از آن حضرت بخواهم.
این بود که حرکت کرد و بهزیارت آنحضرت رسید و دعا میکرد و دختر خود را طلب مینمود.
🍃 اما از آن طرف دختر را که اسیر کرده بودند بهعنوان کنیزی بهتاجر بخارائی فروختند و آن تاجر دختر را بهشهر بخارا برد تا بفروشد.
🍃 و در بخارار شخص مؤمن و صالحی از تجّار در عالم خواب دید که:
در دریای عظیمی دارد غرق میشود و دست و پا میزند تا اینکه خسته شد و نزدیک بود هلاک شود، ناگاه دید دختری پیدا شد و دست دراز کرد و او را از آب بیرون کشید و از دریا نجات یافت.
🍃 تاجر از آن دختر اظهار تشکر کرد و از خواب بیدار شد لکن آنروز از آن خواب بسیار متفکّر و حیران بود تا اینکه جلوی حجره تجارتی خود بود، که ناگاه شخصی نزد وی آمد و گفت:
من کنیزی دارم و میخواهم او را بفروشم و اگر تو بخواهی او را خریداری کن، و سپس دختر را بر او عرضه داشت.
تا چشم آن مؤمن بهدختر افتاد، دید همان دختری است که دیشب درخواب دیده با خوشحالی و تعجب تمام او را خرید و بهخانه آورد و از حال او و حسب و نسب او پرسید.
آن دختر شرح حال خود را مفصلاً بیان کرد.
مرد مؤمن و تاجر از شنیدن قصه دختر غمگین و فهمید دختر مؤمنه و شیعه است، پس به آن دختر گفت: باکی بر تو نیست و ناراحت و غمگین نباش، زیرا من چهار پسر دارم و تو هرکدام از آنها را بخواهی برای خود بهعنوان شوهری اختیار کن.
🍃 دختر گفت: به یک شرط و آن اینکه مرا با خود بهمشهد مقدس به زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) ببرد.
پس یکی از آن چهار پسر این شرط را قبول کرد و دختر را بهحباله نکاح خود درآورد.
آنگاه زوجه خود را برداشت و بهعزم عتبه بوسی حضرت ثامن الائمه (ارواحنا له الفداء) حرکت نمود.
🍃 لکن دختر در بین راه بیمار شد و شوهر بههر قسمی بود او را بهحال مرض به مشهد مقدس رسانید و جائی برای سکونت اختیار و اجاره نمود و خود مشغول پرستاری گردید.
و لکن از عهده پرستاری او برنمیآمد.
در حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسلام) از خدای تعالی درخواست کرد که زنی پیدا شود تا توجه و پرستاری از زوجه بیمارش نماید.
چون این حاجت را از درگاه خدا طلبید و از حرم شریف بیرون آمد، در دارالسیاده _که یکی از رواقهای حرم شریف رضوی است_ پیرزنی را دید که رو بهجانب مسجد میرود.
به آن پیرزن گفت: ایمادر، من شخصی غریبم و زنی دارم بیمار شده و من خودم از پرستاری او عاجزم. خواهش دارم اگر بتوانی چند روزی نزد من بیائی و برای خدا پرستاری از مریضه من بنمائی.
آن زن هم درجواب گفت:
من هم اهل این شهر نیستم و بهزیارت آمدهام و کسی را هم ندارم و حال محض خوشنودی این امام مفترض الطاعه میآیم.
🍃سپس با هم بهمنزل رفتند در حالیکه مریضه در بستر افتاده بود و ناله میکرد و روی خود را پوشیده بود.
پیرزن نزدیک بستر رفت و روی او را باز کرد، دید آن مریضه دختر خود اوست که از فراقش میسوخت.
پیرزن تا دختر را دید از شوق فریاد زد که بهخدا قسم این دختر من است.
دختر تا چشم باز کرد مادر خود را بهبالین خود دید بهگریه درآمد که این مادر من است.
آنگاه مادر و دختر یکدیگر را در آغوش گرفتند و از مرحمتهای امام هشتم (صلوات الله علیه) اظهار مسرت و خوشحالی نمودند.
📚 منابع:
1⃣ زهر الربیع، سیدنعمتالله جزائری، ص۳۲۱
2⃣ رویاهای صادقه، شیخعلی نظریمنفرد، ص۸۶
🔆 http://eitaa.com/cognizable_wan