🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت131
به پشتی صندلی های ماشین تکیه دادم و دستمو روی سرم گذاشتم.سرم داشت از شدت درد نصف میشد..این سر و صداهم که شده بود قوز بالا قوز...تازه حس کردم خفه شدن که صدای داد امیر بالا رفت
امیر-من برای تو مهم نیستم وگرنه راضی کردن مامانت که کاری نداره.
دیگه نزدیک بود گریم بگیره از این همه کلافگی
بهار-امیر الکی حرف نزن.چیکارش کنم به نظرت؟!برم بهش بگم من میخوام ازدواج کنم راضی هستی یا نیستی برام مهم نیست؟!
امیر-من نگفتم برو اینارو بگو ولی حداقل حرف که میتونی بزنی.تو حتی خودتم هیچی نمیگی.انگار خودتم خیلی بدت نمیاد دیگه همو نبینیم.
صدای بلند و بغض آلود بهار بلند شد
بهار-خیلی نامردی بخدا.من بدم میاد با تو باشم؟!من که صبح تا شب دارم التماس مامانمو میکنم بزاره با تو ازدواج کنم؟!تو چی؟! تو که فقط بلدی سر من داد بکشی..کار دیگه ای هم یادداری؟!
سرعت ماشین بیشتر شده بود..مثلا خیره سرم اومده بودم با بهار و امیر بریم دور بزنیم.اینام افتاده بودن به جون هم.صدای ضبط وهم ته تهش کرده بودن که مثلا من نفهمم دارن دعوا میکنن.اوسکلا نمیفهمن صدای دادشون خیلی بلنده..از شرکت که اومده بودم بیرون سرم درد میکرد حالا هم که با صدای سرسام آور آهنگ و داد وبیداد امیر وبهار چیزی نمونده بود خودمو بکشم..اصلا دلم نمیخواست توی بحثشون دخالت کنم ولی انگار خودشونم حالیشون نبود که ساکت بشن و نزدیک ۱ساعت بود داشتیم الکی توی خیابونا میچرخیدیم و اینا داد میزدن.رفتم بین دوتا صندلی و ضبطو خاموش کردم که دوتاشون ساکت شدن.با حرص و بلند گفتم
من-نمیخواین بحثتونو تمومش کنین؟!واقعا نمیفهمین یکی دیگه هم این عقب نشسته.شاید حوصله جیغ و دادهای شمارو نداره؟!شما خوشتون میاد باهم دعوا کنین فکر کردین منم خوشم میاد هی صدای دادتونو بشنوم؟!
سرعت امیر خیلی کم شده بود چشمامو یه بار روی هم فشار دادم و دوباره بازشون کردم.
من-امیر همین گوشه نگه دار.
امیر زد کنار که دوباره توی همون حال گفتم
من-من نمیخوام فضولی کنم.ولی امیر اگه بهار از تو خوشش نمیومد هیچوقت انقدر برات گریه نمیکرد و زجه نمیزد پس خواهشا خرابش نکن...بعدشم شما که نمیتونین کسی رو ببرین بیرون خواهشا الکی علافش نکنین.
خودمو سمت در کشیدم و پیاده شدم ولی سرمو توی ماشین نگه داشتم و ادامه دادم
من-مثل آدم رفتار کنین تا بتونین پدر و مادرتونم راضی کنین.شما که خودتون اینجوری باهم حرف میزنین با اجازه مامان باباهاتونم به جایی نمیرسید
اومدم سرمو بیرون بیارم که دوباره چیزی یادم اومد و سرمو توی ماشین بردم
من-در ضمن هر وقت که تونستین درست باهم رفتار کنین.بیاین دنبال من و منو دعوت کنین بیرون.
ایندفعه سرمو کامل بیرون آوردم ودر ماشینو محکم کوبیدم و راه افتادم سمت مخالف ماشین که دستم کشیده شد و برگشتم که بهارو با چشمای خیسش دیدم
بهار-کجا داری میری دیوونه؟!بیا بشین تو ماشین..معذرت میخوایم.دیگه دعوا نمیکنیم.
لبخندی بهش زدمو بغلش کردم
من-قربونت برم.تو ناراحت نباش.منم دیگه باید برم خونه..شما برین با امیر حرفاتونو بزنین.از حرفای من ناراحت نشو.منظورم امیر بود.الکی به در گفتم که دیوار بشنوه..تازه سرمم درد میکنه.نفهمیدم چی گفتم.اگه حرف خیلی بدی زدم از طرف من از امیرم معذرت خواهی کن.
بهار دماغشو بالا کشید.که از بغلم کشیدمش بیرون.
من-برو..امیدوارم خوش بگذره بهت.منم باید برم دیگه
صدای آروم بهار اومد
بهار-اذیت نکن دیگه هستی.بیا بریم.من که قول دادم دیگه داد وبیداد نکنیم.
دوباره لبخندی روی لبم نشوندم
من-بخدا من بخاطر اون نمیخوام برم.کار دارم باید برم خونه
بهار-حداقل بزار خودمون برسونیمت.
دستشو گرفتم بین دستام
من-دستت دردنکنه.میخوام پیاده برم.اینجوری خودم راحت ترم.
باهاش روبوسی کردم که آروم کنار گوشم گفت
بهار-به جون خودم نمیخواستم ناراحتت کنم
خنده آرومی کردم و با مسخرگی گفتم
من-گمشو دیگه نکبت..چقدر صحنه رو احساسی میکنی.انگار من تورو نمیشناسم.برو.من خودم برم راحت ترم.
بعد خدافظیمون از هم جدا شدیم و من راه افتادم سمت خونه که صدای زنگ گوشیم در اومد
http://eitaa.com/cognizable_wan