eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... همان چفیه ای را که در سفر راهیان نور سال قبل خریده بود، چفیه را روی سرش انداخت، انگار که خسته شده بود،آرام به سجده رفت، ، آرام آرام گریه کرد،😞😭 درد دل کرد، برای معبودش، که را داشت،.. ✨خدااا چرااا... چرا نمیشه.! چرا نمیتونم نماز بخونم.!😭من که !.😭 هرز نره،! با ، با مراقبم،😭 خدایا خسته شدم...😭خدایا بخودت قسم..خسته شدم😭فقط تو میتونی کمکم کنی.فقط تو میتونی، من رو غیر تو ندارم.مگه نگفتی نگاهت رو !؟ مگه نگفتی ؟!میخای چکار کنی؟! امتحانه؟عذابه؟هرچی هست کافیه!!😭😩خدای من دارم کم میارم.. اگه نگاهم رفت!!اگه کردم!!.. اییییی واااای مننننن... 😭😫😭 نکنه کم بیارم، نکنه کاری بشه که نباید!!..😰😱😭 دعوا نمیکنم،تهدید نمیکنم، خدایا بریدم چکار کنم از دست بنده هات!؟.. راهی، حرکتی، نشانه ای!!میدونم حواست هست،..البته که هست،اما میترسم... میترسم.. نتونم دووم بیارم!!😭😭 خدا را قسم میداد... خدایا...بحق اهلبیتت.😭 بحق زخم سکوت ٢۵ ساله مولا علی.ع.😭 بحق چادر سوخته حضرت مادر.س.😭 بحق لبهای تشنه امام حسین.ع. 😭 بحق دستهای بریده باب الحوائج.ع.😭 خداااااکمکم کن😭🙏😭 میگفت. زار میزد و میگفت.ناله میکرد و میگفت. انگار که دردهایش تمامی نداشت. گفت و گفت...با صدای ✨اذان صبح✨ سر از سجده بلند کرد، چشمانش از شدت گریه متورم شده بود، سبک شده بود،.. سبک مثل ابر،خوشحال بود، بلند شد تا نمازصبحش✨ را اقامه کند. نماز را که تمام کرد،.. ناخودآگاه به فکر آقابزرگ افتاد،میدانست که الان بیدار است، مگر میشد آقابزرگ نمازش ✨اول وقت✨نباشد.! گوشی اش را برداشت، شماره را گرفت، صدای آشنای آقابزرگ در گوشش طنین انداز شد... _سلام آقابزرگ، خوبین، قبول باشه😔 _سلام باباجان، الحمدلله،قبول حق، تو چطوری؟😊 صدایش با غم همراه بود. _الحمدلله.میگذره!!😞 _چیه باباجان خیلی پکری!؟ طوری شده؟ همه خوبن؟😟 صدایش را صاف کرد، نمیخواست از غم و غصه اش چیزی بفهمد. _نه اقاجون چیز خاصی نیست، برای امروز هسین، یه سر بیام پیشتون!؟😒 _آره باباجان، حتما، ان شاالله که خیره، صبحونه منتظرتم😊 _به شرطی که مهمون من باشین _زحمتت میشه باباجان _اختیاردارید، پس میبینمتون، یاعلی _علی یارت باباجان یادداشتی را روی آینه کنار در ورودی چسباند؛ ✍من رفتم پیش اقابزرگ ظهر منتظرم نباشین. یوسف✍ سریع ماشین را از خانه خارج کرد... با ماشین تا سرکوچه راهی نبود.از سر کوچه شان حلیم🍵 با نون تازه🍪 خرید. ده دقیقه بعد به خانه اقابزرگ رسید.در دستش حلیم و در دیگری نان تازه بود. زنگ در را زد. صدای گرم خانم بزرگ در ایفون پیچید. _یوسف مادر تویی.؟😊 _سلام خانم بزرگ دیر که نکردم😒 در با صدایی باز شد. _نه مادر خیلی هم بموقع هس.بیاتو😊 یوسف درب را باز کرد... و وارد راهرو ورودی شد انتهای راهرو پرده ای آقابزرگ نصب کرده بود.پرده را با آرنجش کنار زد... _بیا مادر این چای رو بخور گرم بشی. صبحونه که نخوردی...😕چیشده مادر، خب حرف بزن... باسکوت که چیزی حل نمیشه!😒 مهر سکوتش بازشدنی نبود... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 💓از زبان مینا💓 دوست نداشتم مجید بیشتر از این حرفها امیدوار بشه😐 ولی میدونستم گفتن این حرف به خونوادم یعنی باز شدن در خونه به روی خواستگارهای گوناگون و قطعا همه رو که نمیشه با یه بهونه ای رد کرد اما تو پیام هام به مجید باز کم محلی میکردم و از این بابت وجدانم راحت بود که دلخوشش نکردم👌 از اونور توگروه خیلی فعال بودم و دائم پست میزاشتم و یه جورایی گروه شده بود فقط پست من و آقا محسن😊🙈 اون میزاشت من تایید میکردم و من میزاشتم و اون تایید میکرد😍 یه روز شیوا بهم زنگ زد و تا گوشی رو برداشتم دیدم داره پشت گوشی جیغ و صوت میکشه -چی شده دیوونه؟ترسیدم😦 -گفتم شیوا خانومت رو دست کم نگیر که😜 -چی شده شیوا😐 -تو هم چندتا جیغ بکش تا بهت بگم 😂 -شیوااااا😑 خب حالا.بد اخلاق.اصن نمیگم بهت..بای -خب حالا قهر نکن😕 -میخواستم بگم این آقا محسنتون بهت علاقه مند شده...به دوست پسرم بابک گفته که ما باهات حرف بزنیم ببینیم مزه دهنت چیه😅 -خب توچی گفتی؟ بهش گفتی از علاقه منم؟😧 -نههه..مگه خل شدی؟؟ گفتم مینا جون اصلا تو این فازا نیست...حالا بزار یه چند روز تو خماری بمونه بعد یه قرار میزاریم باهم بحرفین 😉😇 -خب الان من باید چیکار کنم؟؟😦 -هیچی.یکم سر سنگین تر بشو.تو گروه زیاد نگو و نخند...و کلا یکم کم محلی کن تا جلوتر بیاد 😉 -مطمئنی ناراحت نمیشه؟🙈 -اره بابا...نترس...پسرا هرچی سخت تر دختری رو به دست بیارن بیشتر دوستش دارن 😂 -نمیدونم والا😕 -راستی مینا...خل نشی از اول حرف ازدواج اینا بزنی ها...یه مدت باید با هم باشین😏 -یعنی چی؟؟😳 -وایی که چقدر تو خنگی😑باهم برین اینور اونور...رستوران...کافه...خلاصه با خصوصیات هم اشنا بشین😉 -نه شیوا.من نمیتونم..بابام بفهمه منو میکشه😞 -نترس...بابات قرار نیست بفهمه😒 . یه مدت به برنامه های شیوا عمل کردن تا روز موعود رسید قرار بود تو یه کافه من و آقا محسن باهم حرف بزنیم...☕️☕️ آقا محسن ودوست پسر شیوا زودتر رفته بودن و دوتا میز رزرو کرده بودن من و شیوا که رفتیم بابک بلند شد اومد رو میز دومی و شیوا هم رفت پیشش وبهم اشاره زد برم پیش محسن خیلی استرس داشتم دستام میلرزید قلبم تند تند میزد💓😥 اصلا نمیدونستم چی میخوام بگم اروم رفتم رو میز نشستم ومحسن بلند شد و سلام گرم کرد و عذرخواهی بابت اینکه وقتم رو گرفته از استرس بدنم میلرزید و این لرز تو صدام هم معلوم بود و با صدای گرفته سلام کردم ازم پرسید مینا جان چی میل داری؟؟ با شنیدن این جمله یه حس عجیبی داشتم هم خوب هم بد😍😢 هم احساس عشق هم احساس اخه تا حالا هیچ مردی منو با پسوند جان صدا نکرده بود😣 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت . ازم پرسید مینا جان چی میل داری؟ با شنیدن این جمله یه حس عجیبی داشتم هم خوب هم بد هم احساس عشق هم احساس 😣😔 اخه تا حالا هیچ مردی منو با پسوند جان صدا نکرده بود.. 👈حتی پدرم👉 اصلا اشتها نداشتم و گفتم هرچی شما میل کنید منم همون... دوتا هات چاکلت سفارش داد و مشغول خوردن و صحبت کردن شدیم...☕️☕️ از دور شیوا رو میدیدم که لبخند به لب داره و بهم چشمک میزنه...😉 اقا محسن مشغول خوردن شد و چیزی نمیگفت و منم سرم پایین بود و الکی با گوشی ور میرفتم و هی قفلش رو باز میکردم و دوباره قفل میکردم. یه چند دیقه به سکوت گذشت و تو فکر رفته بودم که با صدای محسن به خودم اومدم: -فکر میکردم خیلی پر حرف تر از اینا باشید لا اقل تو مجازی که اینطوری نشون میداد😏 با یه لبخند سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم😕 -خب پس با اجازه من شروع میکنم...مینا نظر تو درباره چیه؟ نمیدونستم چی باید بگم ولی حس کردم اگه باز سکوت کنم نشون از احساس ضعفه و باید یه خودی نشون بدم و گفتم: به نظرم عشق چیز قشنگیه که آدم رو به تکامل میرسونه ولی به شرطی که دوطرفه باشه و هر دو طرف عاشق باشن . -تعریفتون قشنگ ولی در عین حال کلیشه ای بود..ببخشید من رک میگم چون نمیخوام زیاد وقتتون رو هم بگیرم. به نظر من عشق یه اختلال هورمونیه که تو سن پایین و معمولا بعد از بلوغ تو بدن اتفاق میوفته و بعد یه مدت از بین میره...به نظر من دوست داشتن خیلی منطقی تر از عشقه -با شنیدن این تعریف عشق ناخودآگاه یاد افتادم و با سر تایید کردم حرفهای محسن رو. و محسن هم وقتی تاییدم رو دید ادامه داد: آدم ها برای عشق دلیل ندارن و معمولا کورکورانه هست ولی برا دوست داشتن قطعا یه دلیلی وجود داره . -خب اگه اون دلیل از بین بره چی؟ . -خب راز زندگی اینه طرفین نباید بزارن دلیل دوست داشته شدنشون از بین بره تا همیشه دوست داشتنی باشن برام جدید و جالب بود. تا حالا اینطوری به زندگی نگاه نکرده بود از آدمهایی بود که برا هر چیزی و هرکاری میخواست🤔 . محسن حرفاش رو زد و در آخر گفت: -همه ی اینها رو گفتم تا گفتن این جمله برای من آسون باشه و فکر نکنین مثل پسرهای ۱۸ ساله هوایی شدم و اختلالات هورمونی منو اینجا نشونده با شنیدن این حرف حال عجیبی شدم😥 اصلا انتظار شنیدنش رو نداشتم اونم بدون هیچ مقدمه ای با اینکه خودم رو نمیدیدم ولی حس میکردم صورتم سرخ شده و پیشونیم عرق کرده بود😥😟 هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و با اینکه اشتها نداشتم ... اما مشغول شدن با نوشیدنی رو ترجیح دادم به هر کاری😔 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
روایتی از نايب اغلو حميد از لوتیای تبريز در قدیم دختری بسیار زیباروی در شهر خوی بود. دختری که همه خان ها و ثروتمندارن خواستگار او بودند. ولی در این میان دختر با فردی کشاورز ازدواج کرد. بعد از دو سال ازدواج این دو، پسر خواست به حج برود. در حالی که مانده بود خانم خود را کجا بگذارد. نه دختر پدر و مادری داشت نه پسر. از این رو پسر به نزد بزرگان شهر رفت و از آنها خواست همسر او را تا وقت آمدن او از در خانه خود نگه دارند که هیچ کس قبول نکرد و گفتند: همسر تو بسیار زیبا روی است و ما میترسیم مرتکب گناه شویم. مرد آخر سر به نزد همسایه خود میرود که فردی لوتی بود. و از او می خواهد تا وقت آمدن از از همسر او مراقبت کند. قبول می کند و پسر عازم حج میشود. چون با شتر به حج میرفت سفرش حدود ۱ سالی و شاید هم بیشتر طول می کشد(البته به گفته پدرم) بعد از آن که آن پسر به خوی میرسد به در خانه آن لوتی میرود تا همسر خود را با خود ببرد. در را میزند. همسر لوتی در را باز میکند. میگوید کیستی؟ او می گوید من فلانی هستم که همسرم را به خانه شما گذاشتم. همسر لوتی میگوید مرد خانه در منزل نیست و تا او نیاید نمی توانم همسرت را به تو بدهم. پسر از او میپرسد همسرت کجاست؟ زن جواب میدهد : روزی که تو به حج رفتی همسرم هم به تبریز رفت و تا امروز آنجا است. پسر دلیلش را پرسید و زن جواب داد: چون ترسید مرتکب شود به تبریز رفت تا تو آسوده به سفر روی. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری برنامه "هاردتاک" بخش جهانی بی‌بی‌سی: زنان موفق زیادی در ایران مثل خلبانان، ورزشکاران، هنرمندان و مهندسان هستند. آیا برایت مهم نیست که ایرانی‌ها بگویند مهره آمریکا هستی؟ 🔹 تکرار عادت می شود ☑️http://eitaa.com/cognizable_wan
. 🇮🇷🏴🏴🏴 😔 بهترین اعمال در ، و به . یعنی بنده ای که ماهها و سالها هرجا می رفته و هرکاری می کرده و خود را مقید نمی کرده، گناه و معصیت کرده به سوی خدا برگردد. و بگوید: خدایا! من و کردم. اما ؛ و دیگر نمی کنم. این معنای است. ✍ مرحوم آیت الله ابراهیم امینی (ره) 🇮🇷🏴🏴🏴 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
♨️ کثرت معاصی مؤمن و سوءعاقبت 🌼آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی(ره): یکی از چیزهایی که سبب سوءخاتمه انسان می‌شود، یعنی موجب می‌شود که دفتر زندگی انسان در این عالم به بدی ختم شود، کثرت معاصی، و فسق و فجور است. اگر انسان در این عالم به معاصی و عمل‌های خلاف‌آلوده شود، همین موجب می‌شود که هنگام مرگ، پرونده زندگی‌اش به بدی ختم شود. فرض ما آن انسانی است که مؤمن باشد، یعنی به اصول صحیحه اعتقادی معتقد باشد، ولی از نظر عملی دارای چنین ابتلایی باشد. چه بسا ممکن است که این شخص اعمال واجبش را انجام بدهد، ولی در کنار آن، دستش هم آلوده به معاصی باشد، این شخص در آستانه خطر سوءخاتمه است. 📗 اخلاق ربانی آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی(ره) ج۳ ص۱۹۴ | کیهان 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس تکان دهنده و زیبایی که یک دختر بچه ۷ ساله در پخش زنده صدا و سیما به ایرانیان داد! به قدری زیبا و لذتبخش است که قطعا بارها و بارها میبینید! 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
. 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 🔆 (ره) فرمودند: ما تمام سال ڪردیم، امـــّــا را از ما . حال ڪن... اگر تمام او را او ...! 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
امام زمان(عج) را فراموش کردیم - مرحوم کافی.mp3
2.37M
⚠️ امام زمان (عج) را فراموش کردیم 🎙مرحوم کافی (ره) 🏷 (عج)
✍استاد فاطمی نیا: ✅چند هست که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی شوند. 1⃣👈🏻عمدا نماز نخواندن 2⃣👈🏻 عاق والدین 3⃣👈🏻 آبرو بردن 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 💥خیلی کردم؛ می‌کشم، !!! 🔹حجة الاسلام والمسلمین، حاج آقای شجاعی. 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
✨ 🔹بنابر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از این دو کار ضروری است: ۱-سکوت و کم حرف زدن. ۲-مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌼شیخ حسین انصاریان: خنجر به ایمانِتان میزند و چیزی جز به زندگی تان اضافه نمیکند. این همه نگاه خوب وجود دارد. مثل نگاه به چهره پدر مادر، عالم ربانی ، نگاه به قرآن و نگاه با محبت به زن و بچه که این‌ها است. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد بسیار زیبا و قابل تامل ره فرار از معرکه و کنار رفتن حجاب ها... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ وقتی پیر بشم توبه میکنم..‼️ 💢 اگه امروز بمیری چی..⁉️ 😈 هنوز جوونی کن.! تا آخر حتما نگاه کنید 💯💥 ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
49.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✅👈 اعتراف ◽مجازات جوان در دنیا 🎙استاد شیخ حسین انصاریان ⏳زمان 3دقیقه ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 که خوابه ولی براش می‌نویسند 😳❗️ همین موضوع برای هم صدق میکند ؛ اگر توجه نکنند و هر تصویری رو از خودشون نشر بدهند . کی گفته چون هست می تونه از ی خودش تو رو نمایی کنه؟؟😞 ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 🍁 « » را گفتند: 🍁 در زمینه معرفی کنید. 🍁 فرمود: نیست، 🍁 یک باشد؛ 🍁 یک کافیست؛ 🍁 که بدانی " " می بیند... 🌹 أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ (سوره‌علق، آیه‌۱۴) 🔹آیا او () نمیداند که ، همه را می‌بیند... 🔹 محضر؛ در محضر معصیت «» نکنید. (رحمةالله‌علیه) 👈کــنترل ..«» 👈کنترل ..«» و«» 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan