✔️ امام رضا «عليه السلام» می فرمایند:
✖️ هر كس در روز عاشورا ، تلاش و كوشش براى برآوردن نيازهايش را رها كند ، خداوند، نيازهاى دنيايى و آخرتىِ او را برآورده میسازد ، و هر كس عاشورا ، روز ماتم و اندوه و گريه اش باشد ، خداوند، قيامت را روزِ شادى و خوشحالى اش قرار میدهد و چشمش در بهشت به ما روشن مى شود .
📚 بـحـارالأنـوار: ج۴۴، ص۲۸۴
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
http://eitaa.com/cognizable_wan
╚══••⚬🌍⚬••═╝
ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله علیه السلام
روی نوشته زیر انگشت بزن وکلیک کن :
http://app.imamhussain.org/tour/
وارد حرم که شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه.
ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید.
@cognizable_wan
بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه.
اگر دوست داشتین بفرستین توگروهاتون تا همه استفاده كنن.
التماس دعا
@cognizable_wan
🚨جملهای از امام حسین(ع) که باید سَر در همه ادارهها نصب شود
🔹 امام حسین(ع) در روز دهم خطاب به لشگر عمر سعد گفت:« همه شما از سفارش من سرپیچی میکنید و کلام مرا گوش نمیدهید زیرا شکمهای شما از حرام انباشته شده و قلبهای شما مُهر خورده است. وای بر شما آیا ساکت نشده و به من گوش نمیدهید!»(بحارالانوار،ج ۴۵،ص۸)
این جملهای است که باید سالها در مورد آن حرف زد . مال حرام با آدمی کاری میکند که گوشش در برابر کلام حق حسین(ع) ناشنواست. مال حرام زمینه ساز فاجعه کربلا میشود. حرف امام را نمیشنوند و گلوی کودک 6 ماه را میدرند.
این جملهای است که باید در اتاق همه مدیران و کسانی که دستی در کاسه بیتالمال و حق الناس دارد زده شود. مال حرام به راحتی وارد زندگی انسان میشود و آن را به آتش میکشد.
خیلی از ما فکر میکنیم که مال حرام یعنی همان اختلاسها و تخلفهای مالی که متهمانشان را در دادگاه یا کانادا میبینیم. نه، مال حرام راحتتر از اینها هم وارد زندگی ما انسانها میشود.
وقتی کارمندی کارت ورود را میزند و از محل کار خارج میشود، بدون اینکه مرخصی یا کارت خروج را زده باشد، حقوق آن روزش قطعا با اشکال روبرو است. او برای ساعتهایی که در اداره حضور دارد حقوق میگیرد و نه ساعتهایی که نیست!
این یک نمونه از کارهایی است که ممکن است پول حرام را وارد زندگی میکند. کافی است در خلوت کلاهمان را قاضی کنیم و ببینم که آیا حقوقی که میگیریم و یا پولی که به خاطر خدماتی که به مردم ارائه میکنیم، حلال بوده است یا نه؟
خودمانیم زندگی برخی از ما حسابی درگیر این پولهای حرام شده است. حضرت، سنگ محک خوبی پیش روی ما گذاشته است. اگر حرف حق را نشنیدیم بدانیم که پول حرام زندگیمان را گرفته است.
پول حرام، وجدان ما را میکشد. آنهایی که حسین را در روز عاشورا سر بریدند، قبل از آن وجدان خود را سر بریده و به نیزه زده بودند.
خدای ناکرده فکر نکنیم با عزاداری و دادن نذری برای کشته شده دشت کربلا به دست حرام خواران، قلم سیاه بر مال حرامی که روی هم گذاشتهایم و برج و بارو ساختهایم کشیده میشود. در همین شبهای محرم شنیدهایم که خدا از حقالناس نخواهد گذشت و مال حرام همان حق الناسی است که بر گردن ماست.
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚫️ اهمیت حق مردم
🥀امام هنگام حرکت به سوی کربلا فرمود:
▪️«نادِ انْ لا یقْتَلَ مَعی رَجُلٌ عَلَیهِ دَینٌ وَنادِ بِها فی الْمَوالی فَانّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یقُولُ: مَنْ ماتَ وَ عَلَیهِ دَینٌ اخِذَ مِنْ حَسَناتِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ»؛
▪️اعلام کنید هرکس بدهی دارد در این مبارزه همراه من نباشد، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: هرکس بمیرد و در گردن او حقوق مردم باشد، در روز قیامت از اعمال نیک او گرفته میشود. [و به اعمال طلبکار اضافه میکنند]
▪️عاشورای حسینی بر عاشقان اهل بیت تسلیت باد▪️
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
كسی كه بسيار میخواند و میداند
اما به هر دليل وارد مبارزه برای «تغییر » نمیشود،
مانند فروشگاهی بزرگ است
كه در ورودی آن نوشته باشند:
«تعطيل است»!
آبراهام لینکلن
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانِ با استعداد، تيرِ خود را به هدفی می زند كه هيچكس نمی تواند بزند
اما نابغه، تير خود را به هدفی می زند كه هيچكس نمی تواند ببيند.
شما کدامین هستید؟
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
When you face difficult times, know that challenges are not sent to destroy you. They're sent to promote, increase and strengthen you.
وقتي با مشکلات مواجه ميشويد بدانيد که چالشها براي اين پيش مي آيند تا شما را تشويق کنند و قدرت شما را افزايش دهند نه اينکه شما را تخريب کنند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
شاید هیچ وقت نمی تونیم نحوه رفتار مردم یا حرف هایی که می زنند را متوقف کنیم، اما می تونیم عکس العمل خودمونو در قبال اون آدم ها تغییر بدیم.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮قسمت هفدهم
.
-ااااا...به سلامتی😊چی میگفتن که؟؟
-هیچی...دلش تنگ شده بود...در ضمن میگفتن برا پسرش میلاد خواستگاری رفتن منتظر جواب دختره ان .
-به به...پس خوش خبر بودن 😊ان شاالله خوشبخت بشن؟؟ دختره کیه؟؟ همکلاسیش بود؟!
-نه گفت همبازیشه...
-همبازی؟!😯😨
-هم بازی بچگی دیگه...گویا همسایه اون خونه قدیمیشونه...
-آها...😐...اره یه چیزتیی یادم میاد...اون موقع ما هم هر وقت میرفتیم خونشون بچه های همسایه تو حیاطشون بودن...
.
-خب حالا میلاد رو ولش...ندیدی معصومه چه خانمی شده ☺
-به سلامتی😐
-بی ذوق 😑...الکی خودت رو به اون راه نزن که کم کم باید آستین برات بالا بزنم...راستیتش قبلا که اونجوری بودی دلم نمیومد دختری رو بسپرم دست تو ولی الان که آقایی
-پس ای کاش اونجوری میموندم😐
.
-خدا نکنه...حرف اضافه نزن😑
-مادر جان بی خودی دلتون رو خوش نکنین...من قصد ازدواج با معصومه رو ندارم
-وقتی پسری ندیده رد میکنه یعنی کس دیگه ای رو زیر سر داره؟! نکنه...؟!😉
-مادر 😐😐
-دختره کیه...چه شکلیه؟؟😯
-لا اله الا الله 😐
-خب حالا😑....این معصومه رو ببین شاید پسندیدی... حالا ان شاالله بله برون میلاد میبینیش
-ان شاالله 😐
.
خلاصه مامانم در این رابطه ها باهام حرف زد و بیرون رفت...
میخواستم حرف دلم رو بهش بزنم ولی خجالت کشیدم 😕
شاید هنوز موقعش نشده...
شایدم هیچوقت موقعش نشه 😔
.
مشغول به خوندن ادامه کتاب ها شدم و واقعا بعضی جاهاش قلبم میلرزید و خجالت میکشیدم از خودم 😢 .
.
🔮از زبان مریم
.
اقا میلاد اومد پایین و در ماشین رو برام باز کرد تا سوار بشم...
رفتم عقب ماشین نشستم و آقا میلاد گفت:
-بفرمایید جلو بشینین مریم خانم 😯
-ممنونم...فعلا عقب بشینم بهتره 😊
-هر جور راحتین 😕ولی اخه سختتونه تنهایی...آژانس نیست که عقب بشینین 😀
-تنها نیستم که ☺
-چطور؟؟
-الان مامانمم میاد ☺
-مامانتون؟! 😯
-بله دیگه آقا میلاد...هم اینکه مردم حرف درنیارن هم اینکه خوبیت نداره دوتا نامحرم تنهایی بیرون برن
-درسته...هرچی شما بگین مریم خانم...ما سربازیم 😊
.
چند دقیقه بعد مامانمم اومد و سوار ماشین شدیم و به سمت یکی از کافه های شهر حرکت کردیم...
اولین بار بود تو همچین کافی شاپ با کلاسی میرفتم 😅
هم خیلی ذوق داشتم هم استرس داشتم...
آقا میلاد برامون کلی چیز میز سفارش داد و ازمون پذیرایی کرد 😊
گاهی اوقات یادم میرفت باهم غریبه ایم و هنوز محرم نیستیم ☺
همیشه دوست داشتم شوهرم دست و دلباز باشه و با دیدن این حرکتهای میلاد ته دلم قرص تر میشد 😊
. .
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮قسمت_هجدهم
.
🔮از زبان مریم
.
قرار شد فردا خانواده آقا میلاد برای صحبتهای نهایی و حرفهای آخر بیان خونه ما
خیلی استرس داشتم...
اصلا باورم نمیشد که همه چیز اینقدر زود پیش بره...
اونم برای منی که تا یک ماه پیش اصلا به ازدواج فکر نمیکردم...
شاید اگه اقا میلاد رو از بچگی نمیشناختم اصلا قصد ازدواج پیدا نمیکردم...
ولی بودن کنار اقا میلاد یه جورایی حس خوب بچگی رو برام زنده میکرد...
امروز بعد مدتها دانشگاه رفتم و سرکلاسم حاضر شدم...
بعد کلاس با زهرا اومدیم یه گوشه از حیاط دانشگاه نشستیم و مشغول صحبت شدیم تا کلاس بعدی شروع بشه..
-خب عروس خانم...تعریف کن بگو چجوریا شد افتادی تو تله؟!😀
-زهرا اصلا فکرش رو نمیکردم ولی میلاد واقعا پسر خوبیه...درسته ظاهرش مذهبی نیست زیاد و اعتقاداتش زیاد شبیه ما نیست ولی اونم کم کم درست میشه...
-ان شاالله...ولی خب برام عجیبه یکم 😕...من همش فکر میکردم تو با یکی از این بسیجی های سفت و سخت ازدواج کنی...اون روز اون پسره یادت میاد چی بهش گفته بودی؟!
-کدوم پسره؟!
-بابا همون جلو در نمازخونه اومده بود ...
-آها...زهرا تو داری میلاد رو با اون مقایسه میکنی؟! 😑اون معلومه داره فیلم بازی میکنه...ولی میلاد رو لز بچگی میشناسم من -اها راستی گفتم پسره یادم اومد چند روز پیش اومده بود جلو در کلاسمون
-چی میگفت؟! 😯
-منتظر تو بود...مثل اینکه کارت داشت -ای بابا...این چرا ول کن نیست...آدم اینقدر سیریش...اسمشم نمیدونم برم به حراست بگم حسابشو برسه 😑
-حالا شاید کار دیگه داشته باشه باهات😕
-اخه من چه کاری دارم با اون 😐
-به نظرم باهاش حرف بزن...زندگی صد جور چرخش داره...میترسم یه روز پشیمون بشیا خدای نکرده 😕
-تو نگران نباش😐
.
فردا شد و آقا و میلاد و خانواده اومدن خونمون...
بعد از صحبت های اولیه قرار شد من و اقا میلاد دوباره بریم تو اتاق و حرفامون روبزنیم
وارد اتاق شدیم و...
اقا میلاد گفت: خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست در خدمتم 😊
سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود.
خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم -سورپرایز؟! چی هست؟!😯
-یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقع ها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود:
-وابییی اقا میلاد عالیه این عکس😊
-قابل شما رو نداره 😉
-کلی خاطره برام زنده شد...
-اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم...چه قدر مظلوم و بانمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
-اره..سهیله دیگه...
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قلبم_برای_تو❤❤
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
🔮#قسمت_نوزدهم
.
.
-وابییی اقا میلاد عالیه این عکس😊
-قابل شما رو نداره 😉
-کلی خاطره برام زنده شد...
-اوخییی تین پسره که دستشو تو عکس گرفتم...چه قدر مظلوم و بانمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
-کی؟! اها سهیل رو میگین...چند ساله ندیدمش ولی مامانم چند روز پیش خونشون رفته بود...
-ارررره...اسمش سهیل بود...همش اذیتش میکردین شما😀
-آرررره..یادش بخیر...حقش بود ولی 😁
.
.
یه سری دیگه از حرفامون رو زدیم و تو پذیرایی پیش خانواده ها رفتیم و حرفهای نهایی رو زدیم...
قرار شد یک ماه دیگه یه عقد خصوصی انجام بدیم و یه مدت بعدش جشن بگیریم...
اصلا باورم نمیشد به همین راحتی دارم عروس میشم و همه چیز به این زودی داره جور میشه😊
شاید از برکت شهدا باشه 😊
.
🔮از زبان سهیل
.
چند روز درگیر خودم بودم و کتاب ها رو خوندم...
حس میکردم هنوز خیلی چیزا از شهدا نمیدونم و هنوز خیلی عقبم...
کارم شده بود روز و شب خوندن وصیت نامه و زندگی نامه ی شهدا...
بعد از چند روز دانشگاه رفتم و مستقیم رفتم دفتر بسیج پیش بچه ها...
-به به آقا سهیل...کجایی داداش؟! پیدات نیست چرا؟!
-سلام..هستیم گوشه کنار...زیر سایه شما☺
-شما آقایی...اتفاقا خوب شد اومدی...امروز میخواستم بهت زنگ بزنم...یه کاری باهات داشتم
-اره دیگه...مگر اینکه کاری داشته باشین به ما زنگ بزنین 😀
-دستت درد نکنه دیگه...خودت که میدونی چه قدر سر ما شلوغه..
-میدونم...شوخی میکنم برادر...خب حالا چیکار داشتین؟!
-مسعود رو که میشناختی؟؟ مسئول دفاع مقدسمون؟!
-آره آره...خب چی شده؟!
-هیچی...ترم آخره و سرش شلوغه گفته نمیتونه به کارا برسه...میخواستم بگم تو جایگزینش میشی؟!
-من؟!😯اخه من که چیزی بلد نیستم😕
-اشکال نداره...یاد میگیری دیگه کم کم...ما هم که هستیم
-آخه من کجا و دفاع مقدس و شهدا کجا؟!😕
-من مطمئنم شهدا دوستت دارن...
-آخه...
-دیگه آخه و اما نیار دیگه...
-باشه...پناه بر خدا...😕😕
.
اومدم تو حیاط دانشگاه و داشتم قدم میزدم که دیدم باز اون خانم داره با دوستش راه میره...رفتم جلو...
دیگه باید حرفم رو میزدم...
دیگه صبر کردن و موندن بسته...
رفتم جلو و دلم رو به دریا زدم...
.
-سلام
-😐..باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟
-ببخشید...اصلا من قصد مزاحمت ندارم...ولی حرفم رو باید بزنم...
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
🔴 #تذکر_کپسولی
💠 #گَرد داخل کپسول، #تلخ است اما پوشش کپسول، خوردن آن را آسان کرده و مانع احساس تلخی آن توسط #بیمار میشود.
💠 در زندگی مشترک باید سعی کنیم تذکرمان به همسر، #کپسولی باشد.
💠 اگر لازم شد گاهی به همسرتان #تذکر جدی دهید، اولا حتیالمقدور تذکر خود را #طولانی نکنید بلکه خیلی کوتاه بیان کنید تا زمینه پذیرش در همسرتان ایجاد شده و نیز زمینه #لجبازی در او کمرنگ شود.
💠 ثانیا تذکر خود را خیلی #نرم و با ژست مهربانانه بیان کنید تا #تلخی آن، برای همسرتان #شیرین گردد.
🍃❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
*اخطار قبلی ندهید*
گاهی حساسیت والدین به رفتار بد بچه ها در مهماني ها دامن میزند.
آنها به خاطر نگرانیهای خودشان، قبل از آنکه اتفاقی بیفتد بچه را از بعضی از کارها منع میکنند و میگویند مبادا فلان کار را انجام دهی.
اما کودکی که از این طریق به حساسیت والدینش پی برده، مخصوصا آن کار را میکند.
اگر والدین از قبل به او اخطار دهند و بگویند حق انجام چنین رفتاری را نداری، ذهن کودک به محض ورود به جمع، به سمت آن رفتار میرود.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 آقایون متاهل و عاشق
🌹 از نماز مغرب به بعد
👈 حق خانواده است
🌹 کسی را بدون اجازه همسرتان
👈 در این زمان حساس ، شریک نکنید
🌹 در این زمان ،
👈 فقط برای خانواده باش
🌹 مگر اینکه با توافق همدیگه
👈 به صله رحم بپردازید
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 یکی از عوامل بر هم زننده آرامش ،
👈 وجود شپش در سر کودکان است .
🌹 برای رهایی از این گرفتاری ،
🌹 هم موارد پیشگیری هست و هم درمان .
🌹 اما یکی از راه های درمان شپش ،
🌹 آب برنج است ؛
🌹 که به راحتی می تواند آنها را برطرف کند .
🌹 نشاسته ای که در آب برنج وجود دارد ،
🌹 می تواند فوراً شپش ها را بکشد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به خواب هر کسی می اومد، شهید می شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شهید مطهری: بر کدام حسین باید گریست و ما بر کدام حسین میگرییم؟
♨️http://eitaa.com/cognizable_wan
میگن دوتا آدم هیچوقت ب زندگی عادی برنمیگردن
کسایی ک جنگ و تجربه میکنن
و کسایی ک عاشق میشن
دسته دوم بَدِ اوضاشون✨
#عاشقانه
http://eitaa.com/cognizable_wan
◼ حوادثی که بعد از شهادت امام حسین (ع) رخ داد:
❌ پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، عمر سعد (لعنت الله علیه) در همان روز عاشورا سر مقدس حضرت اباعبدالله علیه السلام را توسط خولی برای عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه فرستاد،
🔺سپس دستور داد سرهای بقیه یاران
و شهدای کربلا را از تن جدا کردند و به شمر ، قیس بن اشعث و عمروبن حجاج سپردند تا آنها را به کوفه برسانند و آنها نیز همراه با سرهای مقدس شهدا وارد کوفه شدند.
◼ حرکت کاروان اسرا به سمت کوفه:
🔺عمر سعد ملعون روز عاشورا
و فردای آن روز را تا هنگام ظهر در کربلا ماند و سپس به همراه بازماندگان اهل بیت امام حسین و اسرای کربلا به راه افتاد و زنان حرم اباعبدالله را برشتران عریان که گلیمهای پارهای روی آنها انداخته بودند بدون محمل یا سایبانی سوار کردند و آنها را با اینکه امانتهای بهترین پیامبر خدا بودند با صورت های باز و بدون نقاب در میان دشمنان به راه انداختند.😭😭
🔺در حالی که اهل بیت در اوج مصیبت
و غم و اندوه بودند همچون اسیران روم با آنان رفتار کردند ، شاعری که خدا جزای خیر به او بدهد چنین میگوید : آیا این عجیب نیست که بر پیامبری که از بنی هاشم است درود میفرستند و در عین حال فرزندانش را بکشند؟.
🔺 روایت شده که تعداد سرهای
اصحاب امام حسین علیه السلام ۷۸ سر بود که قبایل عرب برای این که نزد عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه( لعنت الله علیه) ارج و قربی پیدا کنند آنها را بین خودشان تقسیم کردند و سرهای شهدای کربلا را به همراه اسرا به کوفه بردند .😭😭
منبع: کتاب لهوف سیدبن طاووس صفحه ۱۹۸
🔷http://eitaa.com/cognizable_wan
#فوری🚨
⚠️📸 متاسفانه باخبر شدیم اپراتورهای ایرانسل و همراه اول دست از بی شرفی برنداشتند و همچنان به فکر غارت جیب مردم هستند.
این دو اپراتور بسته های اینترنت خود را بر روی رومینگ بین الملل تنظیم کرده اند و به همین خاطر بسته های اینترنتی ما خیلی سریع تموم میشه.
چنین وضعی مثل ایناست که شما دارین در خارج از کشور اینترنت آزاد مصرف می کنید با همان هزینه وحشتناک و سرسام آور
اما راهکار چیست....؟
🔸 همراه اولی ها کد👇👇
*10*29*2#
🔹 ایرانسلی ها کد👇👇
*1111*2#
را شماره گیری کنند تا رومینگ خط تلفن شون قطع بشه و هزینه که مصرف می کنند طبق سرور های ایران باشه نه خطوط بین الملل.
پ.ن: یعنی تف به ذات کثیف تون که مردم درگیر دو ویروس وحشتناک روحانا و کرونا هستن شماهم جای اینکه کمکی کرده باشین شدین کاسبان جان مردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
📡 شماهم درگروه و کانال هاتون منتشرکنیدتا همه مطلع شوند و هرچه زودتر جلوی این اپراتورها گرفته شود.
👇🏻👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
#دفن_شهدای_کربلا
پس از رفتن ابنسعد و یارانش، جماعتی از بنیاسد که در نزدیکی کربلا منزل داشتند به صحنه کربلا وارد شدند و چون آن بدنهای پاک و مقدس را به آن وضع دیدند دانستند که این بدنها، اجساد مطهر حسین علیه السلام و یاران اوست، پس صدا به شیون و زاری بلند کردند و در شب موقعی که ایمن از دشمن بودند بر امام حسین علیه السلام و یارانش نماز گذاردند و آنها را دفن نمودند.
امام علیه السلام را در موضع فعلی آن و علی اصغر را پایین پای آن حضرت علیه السلام دفن کردند، قبری هم برای اهل بیت امام علیه السلام حفر نمودند و قبری نیز برای یاران امام علیه السلام در پایین پای حضرت علیه السلام در نظر گرفتند و آنان را در آنجا به خاک سپردند. بدن مبارک عباس علیه السلام را نیز در همان قبری که فعلاً قبر او شناخته میشود و در همان جایی که به شهادت رسیده بود دفن نمودند.[۱]
اما بر پایه نقلی دیگر، «دفن شهدا برای بنیاسد امکان پذیر نبود، زیرا آنان اهل روستاهایی بودند که در میدان نبرد شرکت نداشتند و بدون راهنمایی کسی که از همه آن شهیدان شناخت کامل داشته باشد قادر به شناسایی و دفن آنان نبودند به ویژه آن که سرهای شهدا را بریده بودند از اینرو دفن دقیق و همراه با شناخت شهدا بدون وجود راهنمایی آگاه، امکان پذیر نبود و از سوی دیگر با توجه به این باور که کار دفن امام علیه السلام را کسی جز امام علیه السلام نمیتواند بر عهده بگیرد. ناگزیر ما را به این مطلب میرساند که این راهنما باید امام سجاد علیه السلام بوده باشد. اما این حضور باید به صورت خارقالعاده بوده باشد، چرا که ایشان در آن زمان دربند اسارت دشمنان بسر میبرد.
با توجه به این گفته، برخی دیگر از مصادر شیعی چنین بیان داشتهاند که: بنیاسد در دفن شهدای کربلا، متحیر و سرگردان بودند، چرا که کوفیان بین سرها و بدنهای شهدا جدایی انداخته بودند و بدنها قابل شناسایی نبودند. در این هنگام امام سجاد علیه السلام به کربلا تشریف آوردند و آنان را در این امر یاری کردند. ایشان با یاری مردان بنیاسد نخست پیکر مطهر پدر بزرگوارشان را پیدا کردند و پس از گریه زاری فراوان، آن را روی قطعه حصیری گذاشتند و به آرامگاه فعلیاش آوردند؛ سپس اندکی از خاک محل دفن را کنار زدند قبری ساخته و پرداخته ظاهر شد. سپس امام زینالعابدین علیه السلام دستها را زیر بدن مبارک امام حسین علیه السلام قرار دادند و فرمودند: «بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صدق الله و رسوله ماشاءالله،و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم».
آنگاه به تنهایی، بدن مطهر را در داخل قبر گذاشت؛ ایشان در حالی که دیگران را از کمک در تدفین امام علیه السلام، باز میداشت فرمودند: «با من کسانی هستند که مرا یاری دهند». وقتی حضرت علیه السلام بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوی بریده ابی عبدالله الحسین علیه السلام نهاد و در حالی که اشک بر گونههایش جاری فرمود: «طوبی لأرض تضمنت جسدک الطاهر فان الدنیا بعدک مظلمه و الآخره بنورک مشرقه و اما اللیل فمسهد و الحزن فسرمد او یختار الله لاهل بیت دارک التی انت بها مقیم و علیک منی السلام یابن رسول الله و برکاته؛ چه مبارک است زمینی که بدن مطهر تو را دربرگرفته است؛ دنیا بعد از تو تاریک است و آخرت با نور جمال تو روشن و نورانی. بعد از تو شبهایمان سخت و حزنهایمان طولانی است؛ تا آن زمان که خداوند سر منزلی را که تو مقیم آن شدهای برای اهل بیت علیهم السلام و خاندانت اختیار کند. ای زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو باد».
آنگاه قبر را پوشانید و با انگشت مبارک روی قبر امام علیه السلام نوشتند: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام الذی قتلوه عطشانا غریبا». سپس برادر گرامیاش - علی اکبر علیه السلام - را در پایین پای امام علیه السلام دفن کردند و بقیه هاشمیین و اصحاب را در قبر دیگر در زیر پای امام حسین علیه السلام دفن نمودند.
سپس امام علیه السلام به همراه بنیاسد به نهر علقمه رفتند؛ در آنجا با مشاهده پیکر پاک عمویش - عباس علیه السلام،- خود را بر روی بدن ابوالفضل علیه السلام افکند و گلوی مبارکش را بوسید. امام علیه السلام در حالی که به شدت میگریست، فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا یا قمر بنیهاشم و علیک منی السلام من شهید محتسب و رحمة الله و برکاته؛ بعد از تو ای قمر بنیهاشم خاک بر سر این دنیا؛ و سلام من به تو و رحمت و برکات الهی بر تو باد». آنگاه برایش قبری حفر کرد و همانند پدر شهیدش به تنهایی او را درون قبر گذاشت و به بنیاسد فرمود: «کسی با من هست که کمکم میکند» سپس بدن شریف عباس علیه السلام را دفن کردند».[۲]
ادامه در👇👇👇
این گزارش به وسیله روایتی که از امام رضا علیه السلام نقل شده نیز تأیید میشود. راوی میگوید: «من نزد امام رضا علیه السلام بودم که علی بن ابیحمزه، ابنسراج و ابنمکاری بر حضرت علیه السلام وارد شدند. علی پس
از گفتگو با حضرت علیه السلام درباره امامت ایشان، گفت: "از پدران شما برای ما روایت کردهاند که کار امام علیه السلام را کسی جز امامی مانند خودش بر عهده نمیگیرد.[پس چگونه است که پس از شهادت پدر بزرگوارتان امام موسی کاظم علیه السلام شما حضور نداشتید و متقبّل امر کفن و دفن ایشان نشدید]" امام علیه السلام فرمود: "بگو ببینیم حسین بن علی علیه السلام امام بود یا غیر امام؟" گفت: "امام علیه السلام بود". فرمود: "چه کسی عهدهدار کارش بود." گفت: "علی بن الحسین علیه السلام" فرمود: "علی بن الحسین علیه السلام کجا بود. "گفت:" در کوفه در زندان ابن زیاد."
امام علیه السلام فرمود: "چگونه در حالی که زندانی بود عهدهدار کار پدرش گردید." گفت: "دور از چشم آنان رفت و پدرش را کفن و دفن نمود و بازگشت." امام علیه السلام فرمود: "آن کسی که به علی بن الحسین علیه السلام امکان داد به کربلا برود و کار پدرش را بر عهده بگیرد به صاحب این امر نیز امکان میدهد که به بغداد برود و کار پدرش را عهدهدار گردد."»[۳]
آنچه که در این روایت به صراحت بدان اشاره شده است خارقالعاده بودن حضور امام سجاد علیه السلام در کربلا و همراهی با بنیاسد در تدفین شهدای کربلا است.
.....
۱. الارشاد،مفید، ج2، ص114 اعلام الوری، ج1، ص417.
۲. مقتل مقرم، صص319-321.
۳. رجال الکشی، صص463-464 ؛ بحارالانوار ،ج45، ص169.
آدم ها آنطور که بزرگ شده اند، فکر میکنند!
کسی که تفکرش باتو متفاوت است، دشمنت نیست؛ انسان دیگریست!
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون و خانمها بخونن*
*هميشه صادق باشيد*
صداقت شما هيچوقت از ياد همسرتان نخواهد رفت و بيصداقتي نيز براحتي میتواند اعتماد همسرتان را ازشما سلب، و او رابه شما بدبين كند
وهمين باعث ازبين رفتن عزت شما شود
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب کبوترایی هستند😳😳
🌷 آقایون مهربون
💞 در مواقعی که همسرتان
💞 در حال انجام دادن کاری مثل :
👈 ظرف شستن
👈 جارو کشیدن
👈 غذا پختن
👈 اتو زدن و... باشد
💞 به سمت او بروید
💞 و از پشت ، او را در آغوش بگیرید.
💞 او را ببوسید
💞 و از زحماتش، تشکر نمایید
http://eitaa.com/cognizable_wan
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮#قسمت_بیستم
.
-سلام
-😐..باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟
-ببخشید...اصلا من قصد مزاحمت ندارم...ولی حرفم رو باید بزنم...
-چه حرفی آخه؟!من حرفی ندارم...
-اما من دارم 😕 اجازه بدین بگم 🙏
-گرچه مایل نیستم بشنوم ولی بفرمایین...
-راستیتش من به شما...
-نمیخواد ادامش رو بگین...پس حدسم درست بود😑این همه نقش بازی کردن ها همه با هدف بود
-چه نقش بازی کردنی؟!😯
-انتظار ندارین باور کنم یه شبه به راه راست هدایت شدین و...
-نمیدونم شما چرا اینقدر بدبین هستین ولی من تغییرم اصلا به خاطر شما نبود...به خدا شهدا بود...
-بیچاره شهدا...چه کسایی ازشون دم میزنن 😁...آقای به اصطلاح مذهبی...توی طلاییه شما و دوستاتون پشت سر ما بودین و من همه حرفاتون رو شنیدم...شاید خواست خدا بود که بشنوم و گولتون رو نخورم -میدونم چی میگید😔ولی من اون روز هنوز عوض نشده بودم -شما دقیقا فرداش اومدین جلوم رو گرفتین...
-میدونم...چجوری بگم...من درست هنون شب خواب دیده بودم.
-خواب؟؟؟؟چه خوابی؟!😐
-خواب شهدا رو😕
-یعنی انتظار دارین من این حرفها رو باور کنم؟! ببینید شهدا خیلی احترام دارن و بهتره مسخره دست ما نشن...چطور بگم...ولی بین شما و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست...پس سعی نکنید خودتونو به دروغ بهشون بچسبونید 😐
-اما...
-من دیگه حرفی ندارم باهاتون...
نزاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع به سمت در دانشگاه حرکت کرد 😕
بغضم گرفته بود...
میخواست اشکم دربیاد ولی به زور جلوی خودم رو گرفتم...
از خودم...از دنیا...از همه چیز داشت حالم بهم میخورد 😕
شاید راست میگفت...بین من و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست
.
🔮از زبان مریم
بعد از صحبت با اون پسر سریع به سمت در خروجی حرکت کردم...
منتظر تاکسی بودم که دیدم یه ماشین از اونور بوق میزنه...
اول بی اعتنا بودم که دیدم در عقب باز شد و معصومه اومد بیرون
-مریم جوون...مریم جوون بیا اینور... نگاه کردم دیدم آقا میلاد هم تو ماشین نشسته...
-رفتم عقب ماشین پیش معصومه نشستم و آقا میلاد هم گفت:
-سلام بر خانم آینده 😊خسته نباشید...
-سلام...لطف دارین...شما ها چرا اومدین اینجا؟!
معصومه: راستش اومدبم جلو در خونتون دنبالت که بریم بیرون مامانت گفت دانشگاهی...آدرس دانشگاه رو گرفتیم و اومدیم...
-ای بابا...چرا زحمت افتادین آخه؟!
-چه زحمتی...حالا حالاها مونده ما و آقا میلاد بیایم دنبال شما
راستی میلاد این همون دانشگاه که خاله اکرم میگفت آقا سهیلم اینجا درس میخونه.
پرسیدم کدوم سهیل؟😯
-همون سهیل که بچگی ها باهامون بازی میکرد دیگه..
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮#قسمت_بیست_و_یکم
.
راستی میلاد این همون دانشگاه که خاله اکرم میگفت آقا سهیلم اینجا درس میخونه...
پرسیدم کدوم سهیل؟!
-همون سهیل بچگی ها باهامون بازی میکرد دیگه...
-آهاااااا....ااااااا...راست میگی؟! خیلی دوست دارم ببینمش چه شکلی شده...خیلی مظلوم بود بچگیاش 😀
-ارهه...خنگ بود
-نههه...پسر خوبی بود
-من فکر کردم هم دانشگاهی هستین حتما میشناسیش...میخواستم خبرشو از تو بگیرم -نه...من نمیدونستم اینجا دانشگاه میاد
در حال صحبت با معصومه بودیم که میلاد گفت:
خب دیگه حالا انگار کی هست اینقدر مهمه دیدنش براتون 😀
خلاصه دعوتش میکنیم میاد میبینیمش دیگع...
خب حالا عروس و خواهر شوهر بگین کجا بریم؟!
من سرم رو از خجالت انداختم پایین و چیزی نگفتم که معصومه گفت:
میلاد ببرمون یه رستوران خوب...
من گفتم: نه من مزاحم نمیشم...میرم خونه...
-کجا میری...تازه پیدات کردیم عروس خانم ...
-آخه زشته😕
-چه زشتی؟! داداش میلادم حالا خرج ها داره...
و به سمت رستوران را افتادیم..
معصومه دختر مهربون و خوبی بود و هنوز مثل بچگیاش شیطون بود...
تو رستوران رفتیم و نشستیم منتظر بودیم تا غذاها رو بیارن...
خیلی خجالت میکشیدم...
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم تپش قلب دارم و قلبم درد میکنه...
خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم... خلاصه اونروز گذشت و 🔮از زبان سهیل
رفتم تو دفتر و همش به حرفاش فکر میکردم...
صدبار قضیه رو با خودم مرور میکردم 😕
و هربار هم حق رو به اون میدادم...شاید منم بودم باور نمیکردم یه شبه یه نفر بخواد عوض بشه
نمیدونستم چیکار باید کنم
داشتم دیوونه میشدم...
ای کاش هیچوقت نمیدیدمش...
ای کاش اصلا اون خواب رو نمیدیدم 😔
سرم رو روی میز گذاشتم و و آروم گریه کردم که به صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم...
-سلام آقا سهیل
سرم رو بالا آوردم...فرماندمون بود
-سلام سید جان...خوبی؟!
-سهیل گریه میکردی؟!
-من؟! نه...نه...حساسیت فصلیه 😕
-ای بابا...یه جوشونده بخور خوب میشی
-ای کاش با جوشونده خوب میشدم 😕
-حالا نگران نباش...چیزی نیست که
-ان شاالله -راستی سهیل باید برنامه ریزی کنی ها...راهیان نور نزدیکه
-من؟!😯
-آره دیگه...مسئول دفاع مقدس ناسلامتی تویی دیگه 😐
-آخه من رو شهدا راه نمیدن که
-این حرفها چیه...شهدا مهربون تر این حرفان...کافیه فقط یه قدم بر داری براشون
-هعیییی 😢
.
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan