#قسمت_هفتم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
اخه کي مي تونه جاي تورو تو دلم بگيره محمد نصر؟.. اين حسي که به تو دارم رو به هيچ کس ديگه اي نداشتم و نخواهم داشت... امين هر کاريم که کنه به پای تو نمی رسه... کي ميتونه مثل تو باشه براي من؟... محاله.. محمد يه دونه اس...ديگه فصل امتحاناتم هم رسيده بود و مشغول درس ها شده بودم. يه هفته گذشت و بالاخره روز امتحان پايان ترم ادبيات بود. بعد اين دو امتحان ديگه هم داشتم و خلاص. نيم ساعت زودتر رسيدم سر جلسه امتحان ولي همه اومده بودن. شماره صندليم رو نگاه کردم و
نشستم. با چشماي سرگردونم کاملا غير ارادي دنبال امين موحد مي گشتم. چه تيپي زده بود لامصب. معلوم نيست اومده دلبري کي؟ داشت با دوستاش حرف مي زد. هر از گاهي چشم تو چشم مي شديم و سر هر دومون با شرم به
زير مي افتاد. کل محرم و صفر رو مشکي پوشيده بود . خدا رو شکر که امروز عوض ش کرده. صداشو مي شنيدم . داشت با لهجه اصفهانيش صحبت مي کرد. منم ازين ور عشق مي کردم. محمد نصر هم اصفهانيه ولي اصلا لهجه نداره...مراقب اومد و امتحان شروع شد. قبل اینکه بخوام چیزی بنویسم يه بار سرمو چرخوندم و ته کلاس رو نگاه کردم . مي خواستم ببينم امين کجا نشسته. همين که سرمو چرخوندم ديدمش. تکيه داده بود
به صندليش و خودکارش رو روي چونه اش مي کشيد و داشت نگاهم مي کرد. اوووففف بدجور سوتي دادم. حالا فکر مي کنه عاشق دلخسته اشم...شروع کردم به نوشتن. تا اخر امتحان هم استاد نيومد سر جلسه و من تو فکر اين بودم که چه کار باید بکنم و چطور با استاد صحبت کنم؟ هااااا آرههههه امين ادرس ايميل استادو داره.... يعني بايد ازاون بگيرم؟؟... واااي خجالت ميکشم... چرا اون ؟... نمي شد يکي ديگه؟.. تو همين فکرا بودم که پاشد برگه اش رو داد و رفت بيرون. بعد امتحان هر چقدم منتظر موندم اصلا برنگشت و منم درمونده بودم که چه کنم؟ با هم کلاسيام رفتيم تو محوطه. همينطور داشتيم صحبت مي کرديم و راه مي رفتيم اخرش يه جا وايستاديم . چرت و پرت مي گفتيم و مي خنديديم که يهو وسط خنده چشمم افتاد به امين...دوستاي اونا هم يه گوشه محوطه ايستاده بودن و صحبت مي کردن ولي امين يه قدم دور تر از حلقه اشون ايستاده بود. چشم تو چشم شديم. قلبم ريخت و سريع خنده ام رو فرو دادم. سرشو انداخت پايين و رفت سمت دوستاش. با بچه ها خداحافظي کرديم و متفرق شديم. داشتم مي رفتم سمت ايستگاه که يکي صدام کرد. -: خانم رادمهر...ايستادم. چقد صدا واسم آشنا بود. چرخيدم و روبروم يکي از دوستاي صميمی چهارسال دبيرستانم رو ديدم... زهرا بود...مي دونستم اينجا درس ميخونه ولي نديده بودمش تاحالا. محکم همو بغل کرديم و شروع کرديم به قربون صدقه هم رفتن. اکيپ امين اينا هم رفتن سمت ايستگاه. واقعيتش دانشگاهمون اونقدر بزرگ بود که فقط بايد با اتوبوساي داخل دانشگاه اينور اونور مي رفتيم و به مسجد و سلف و کلاسا و کارهاي اداريمون و خوابگاه مي رسيديم. و ازاونجايي که دانشگاه چند کيلو متر بيرون شهر قرار داشت بعد اينکه اتوبوس ها ايستگاه هاي داخل رو تموم مي کردن از دانشگاه بيرون مي رفتن و بقيه رو تو ايستگاه داخل شهر پياده يا سوارمي کردن و دوباره برمي گشتن دانشگاه. زهرا-: الان چيکاره اي ؟-: زري من بايد آدرس ايميل استادمون رو واسه کتابم پيدا کنم که فقط اون پسره داره...زهرا-: کدوم پسره؟ -: اوناها دارن با دوستاش مي رن.. واييي زري کپپپييههه محمد نصره.. ولي خجالت مي کشم برم ازش بپرسم...زهرا-: چرا خجالت؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
راهکاری برای تسخیر قلب زن ها
به همسرتان نشان دهید که مراقبش هستید.
اجازه بدهید احساسات شما خود را نشان دهند.
مردان میگویند که نمیتوانند احساساتشان را نشان دهند
و زنان طوری تربیت شده اند
که فکر می کنند بروز احساسات سبب دور کردن مردان از آن ها میشود و بنابراین کسی احساساتش را در زندگی مشترک و در ارتباط با همسرش بروز نمیدهد و این وحشتناک است!
این سیکل را بشکنید!
بگذارید همسرتان متوجه بشود در ذهن شما چه میگذرد و نگران این نباشید که به وی نشان دهید چه قدر دوستش دارید. کارهای جالبی برای او انجام دهید.
زمانی که احتیاج دارد تا در خصوص مشکلاتش با شما صحبت کند به حرفهایش گوش دهید.
در رویارویی با چالش های زندگی با هم مانند یک تیم کار کنید. وی را ترغیب کنید و به او کمک کنید به آرزوهایش برسد. در رابطه مغرور نباشید و نشان دهید که مراقبش هستید.
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
.
✅ سرم را ضمانت میکنم اگر کسی دهانش را ببندد به حکـمت می رسد.
✍️ آیت الله طباطبایی (ره):
✍️ سخن گفتن نقره و سکـوت طلا هرگاه مومن را خاموش دیدید به او نزدیک شوید که به او حکـمت القا می شود.
#امام_حسن_عسکری
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اغاز امامت امام زمان عجل الله تبریک🌷🌷🌷
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
❤️چه قدر خوبه زن و شوهر تو زندگی رفیق😊 همدیگه باشن. هوای همدیگر رو داشته
باشن.
❤️یه زمانی ممکنه مرد از نظر اقتصادی در سختی باشه چه قدر قشنگه زن حواسش باشه و چیزی نخواد که شوهرش نتونه براش فراهم کنه.و الا مرد خجالت زده میشه.یه وقتایی هست که خانم خونه خسته هستش...
❣ مرد خونه باید زرنگ باشه و بیشتر کمک خانومش بکنه
حضرت زهرا(س): قطعا از پروردگارم حیا می کنم از اینکه به شوهرم کاری را بسپارم که توانایی انجامش را ندارد...
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت_هشتم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
آخه هم رشته ايم هم نيس... يه رشته ديگس...زهرا-: وا چه ربطي داره.. بيا باهم بريم .. منم ببينمش...خنديديم و راه افتاديم -: خداکنه تا حالا سوار اتوبوس نشده باشن که بدبختم همين لحظه ديدمشون که زير سايه يه درخت ايستادن و ميتينگ تشکيل دادن. قلبم داشت مي اومد تو دهنم. انگار که مي خوام با خود محمد نصر حرف بزنم. -: زهرا بيخيال من نمي تونم زهرا-: تو پس چرا ديوونه بازی در میاری ؟.. بيا برو آدرس ايميلو بگير.. خودش که نيس... شبيهشه...رفتيم جلوتر. امين و وحيد پشتشون بهمون بود. زهرا هلم داد. درست پشت سر امين ايستادم. سعي کردم وا ندم که برداشت بد نکنه. صدامو صاف کردم و گفتم -: ببخشيد...يه دفعه اي همه اون ده دوازده تا پسر چرخيدن طرفم. همشونم قد بلند. حالم یهو خیلیبد شد خیلی بد...مي خواستم بگم آقا غلط کردم بذارين برم...هيچ بعيد نبود گريه هم کنم :(((( ولي اقتدار!! به خرج دادم و به هيچ کدومشون نگاه نکردم و روبه امين گفتم -: سلام... بمن گفتن شما ايميل استاد حسن پور رو دارين...امين-:سلام... بله بله -: ميشه لطف کنين بهم بدينش؟ دوستاش که ديدن موضوع به اونا مربوط نيست کم کم خلوت کردن و رفتن. خدايي خيلي خوشم اومد از کارشون . ولي من موندم و امين موحد زير سايه درخت.. اونم چه درختي؟... بيد مجنون... کلا دانشگاه ما پر بود از بيد مجنون. دستشو فرو کرد تو جيباش و شروع کرد به گشتن. اخه بشر
آدرس ايميلو ميخواي ازتو جيبت در بياري؟...يه دفعه اي سرشو گرفت بالا و نگام کرد امين-: شرمنده الان همراهم نيس... تو ايميلمه...وايي دلم مي خواست لهجه اشو گاز بيگيرم . نگاهش کردم. عرق سردي رو پيشونيم نشست. عجب چشمايييي... مشکي مشکي.. تا حالا چشم مشکي از نزديک نديده بودم. اونم خيره بود به چشماي من . سريع نگاهشو گرفت و ابروهاشو کشيد توهم و سرشو پائين انداخت. امين-: ميخواين شوما آدرس ايميلدونو بمن بيدين ... من برادون ايميلش ميکونم... -: چشم...چرخيدم طرف زهرا تا ازش خودکار بخوام که گوشيشو درآورد امين -: بفرمايند...ايميلمو گفتم.. انگار که نميتونست تمرکز کنه و کلمات رو پيدا کنه. نميدونم چش بود؟... گوشيشو دو دستي گرفت طرف من... فکم افتاد... منم که تا حالا گوشيه دوميليوني دستم نگرفتم همه بدنم رعشه گرفت... اصفهانيم که بود...اگه خط مي افتاد رو گوشيش بدبخت مي شدم :(((( به خاطر فکرام تودلم داشتم از خنده روده برمیشدم ولي با زحمت آدرسو نوشتم و سريع پسش دادم. ازش
عذر خواهي کردم که از دوستاش جاموند و جدا شديم از هم... داشت مي دويد طرف دوستاش و من زير لب گفتم -: نه... تو هيچ وقت اون حس خوبي رو که محمد نصر به من منتقل ميکنه روبهم نميدي.... محمدم يه چيز ديگه اس انصافا...با ضربه زهرا يه مرتبه پريدم هوا. زهرا-: عاطي چقد شبيهش بوووووووودددددد..... لا مصب کپيش بوددد... چقدم شيرين بود...
-: خب حالا چشاتو درويش کن خوردي داداشمونو... با شوخي و خنده برگشتيم خونه...ايميلمو چک کردم و ديدم که برام فرستاده آدرسو.. لبخندي زدم و ازش تشکر کردم. بعدش هم به استاد ايميل زدم و ازش خواستم تا رمانمو بخونه و نظر بده. کامپيوتر رو خاموش کردم و رفتم سر درسم. غرق درس بودم که صداي محمد نصر رو شنيدم. البته هندزفريم تو گوشم بود و داشتم آهنگاشو گوش مي کردم ولي اين صدا انگار از بيرون مياومد. دوباره من و بودم و گوشيو و کتابي که پرت شد و پاهايي که با سرعت نور دويدن سمت حال. با اين تفاوت که اين دفعه بابام بدجور مچم رو گرفت...همچين نگام کرد که خودم خجالت کشيدم. بابا-: حالا اگه من صدات مي کردم هيچوقت اينطوري با سر نمي اومدي که با صداي اين نصر دويدي... لبمو به دندون گرفتم و برگشتم سمت تلوزيون. براي جمع کردن گندي که زدم رو به آتنا بلند گفتم -: بازم گل کاشته ... راستي آتنا فردا محمد نصر و زنش رو ميخوان بيارن برنامه سيد علي حسيني... دوباره برگشتم توي اتاق ... آتنا سريع اومد تو اتاق و گفت اتنا-: راست ميگي آبجي؟ يه چشمک زدم بهش و گفتم -: نه بابا ... اون طور گفتم که بابا بفهمه زن داره و فک نکنه عاشق اون پسره قزميتم...تو دلم به خودم دهن کجي کردم و گفتم-: آره جون عمه ات...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت_نهم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
گوشيمو برداشتم و به شيده اس دادم . -: اي لعنت به من که هنوزم با شنيدن صداش يا اسمش حمله مي کنم طرف تلوزيون...جواب داد شيده-: عاطي جونم خودتو اذيت نکن...بيخيال ورژن جديدش بغل دستته...مثلا مي خواست منو بخندونه. دوباره گوشيو کتاب رو گرفتم تو دستم و مشغول خوندن واسه امتحانم شدم. بالاخره امتحانام تموم شد .دلم مي خواست تا خونه پرواز کنم. واسه اينکه رمانم رو تصحيح کنم. استاد جواب ايميلمو داده بود و ازم خواسته بود براش بفرستم. زود خونده بودش و همه نقاط ضعف و قوتشو برام ايميل کرده. منم واقعا نمي دونستم با چه زبوني ازش تشکر کنم. نمي دونم چرا به تموم شدن و چاپ شدنش که فکر مي کردم يه ذوقي ته دلم پيدا مي شد. از دانشگاه زدم بيرون و راه افتادم سمت ايستگاه اتوبوس. داشتم از جلوي دکه روزنامه فروشي رد مي شدم که نگاهم افتاد به عکس محمد نصر. روي جلد يکي ازمجله ها. قلبم تند تند مي زد. ايستادم و دست بردم و مجله رو برداشتم. اي زهرمار. حالا خوبه عکسشه... اگه خودشو ببيني که لابد شش تا سکته رو با هم ميزني؟...بعدش تيترهاي مجله رو حريصانه دنبال کردم و باز هم ميخکوب شدم «گفتگو با محمد نصر و همسرش» همسر محمد نصر :محمد را به خاطر شهرتش انتخاب نکردم...دوباره بغض گلوم رو به شدت چنگ زد. نمي دونم چرا کسي نمي تونه خوشحاليه منو ببينه. بايد همش ضدحال بخورم. با دستاي لرزونم مجله رو باز کردم و دنبال عکس همسرش گشتم. ولي قبل از اينکه بتونم صفحه مصاحبه رو پيدا کنم بي اراده مجله رو پرت کردم سرجاش و با قدم هاي لرزون از اونجا فاصله گرفتم. آخه خدا... پس کي اين عذاب ها تموم ميشه؟...پس چرا من هنوز نتونستم به زن داشتن اون عادت کنم؟ واستادم توي ايستگاه اتوبوس. اتوبوس مورد نظرم اومد و سوار شدم . تا خونه نيم ساعتي راه بود. خدا مي دونه چقدر پاهامو از زير چادرم چنگ زدم و يا چقدر سعي کردم مثل ديوونه ها جک هاي خنده دار و خاطرات خنده دار واسه خودم تعريف کنم که اشک هام جاري نشن.با هر عذابي که بود مهارش کردم. بالاخره رسيدم . اتوبوس درست سر کوچمون نگه مي داشت. پياده شدم و گرفتم برم کتابخونه و تو اينترنت يه هم اونجا يه گشتي بزنم. اينترنت براي من مساوي بود با محمد نصر. رفتم داخل کتابخونه. گرماي مطبوعي تو صورتم خورد. تازه فهميدم که چقدر سردم بوده و هواي بيرون چقدر يخه. رفتم جلوتر و با احتياط از جلوي قسمت مجله ها رد شدم. جرئت نداشتم سرم رو بيارم بالا و نگاهشون کنم. پشت ميز کتابدار ايستادم و يه باکس خواستم.شماره رو گفت و رفتم توي کافي نت نشستم پشت کامپيوتر.صفحه رو باز کردم وطبق معمول آدرس وبلاگ محمد رو وارد کردم. يه صفحه ديگه هم درکنارش باز کردم که فايل پي دي اف همون مجله لعنتي بود. اول رفتم سراغ وبلاگ . ازدواجشو تبريک گفته بودن.مطالب جديد گذاشته بود و طبق معمول کلی حرفاي مذهبي.داشتم آتيش مي گرفتم ولي عجيب اين آتيش گرفتن برام لذت بخش بود. رفتم سراغ فايل پي دي اف که فقط قسمت مصاحبه محمد نصر بود. خدارو شکر که اسم و عکس همسرش نبود.فقط حرفاشون بود جمله محمد جلو چشمم رژه ميرفتن ، برکتي که بعد از اومدن همسرش وارد زندگيش شده...از آرامشش...از...از...ديگه نميديدم. چشمام پر شده بود. به شدت گرمم شده بود. دستم رو آوردم بالا و محکم چنگ انداختم به اين گلوي لعنتي که مدتها بود راهش بسته شده بود... زيرلب گفتم -: ساکت شو محمد...ساکت شو فقط...داشتم نفس کم مي آوردم. سريع کامپيوتر رو خاموش کردم و بعد پرداخت مبلغ کافي نت از کتابخونه اومدم بيرون. هوا سوزبدی داشت.ولي من هيچي نمي فهميدم.مي ديدم که دستام بيش از حد قرمز شدن ولي چيزي حس نمي کردم. فقط خودم و اين دل بي صاحابم رو فحش مي دادم و محمد و اون دوست مجريشو و همه رو. که چرا اين همه آدم ازون بزرگترن و ازدواج نکردن ولي اين فرتي رفته زن گرفته؟ که چرا من اينهمه مدت ذهنم درگير کسي بوده که دلش پيش کس ديگه اي گير بوده؟ اي لعنت بمن...لعنت به من...اونشب هم با عذاب گذاشت. با کمردردي که داشت بهم هشدار مي داد خواب بيش ازين جايز نيست از خواب بيدار شدم. روز تعطيل بود و همه تو خونه بودن. بيدار هم بودن.اصولا فقط تو خونه آدم تنبلي بودم خيلي ولي جاهاي ديگه نه...زبر و زرنگ بودم يعني دقيقا جاهايي که غريبه بود برام ومن مقید بودم... اصلا خونواده رو که مي ديدم تنبل مي شدم. بلند شدم نشستم لبه تخت و پريدم پائين. پتوم رو تا کردم و انداختم بالا. امروز حالم بهتر بود ولي اخلاقاي عجیب وغریبم هم چنان باهام بود.با چشماي بسته و با رفتن تو در و ديوار خودمو انداختم تو دستشويي.چشامو که باز کردم دماغ و چشم هاي پف کردم رو ديدم و به خودم خنديدم. در واقع حاضر بودم تو در و ديوار برم ولي قبل از شستن دست و صورتم به کسي سلام ندم و کسي رو نبينم. خب اينم يه جورشه ديگه.خودمو تر تميز کردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت_دهم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
خانومه-: جالبه... چند سالته؟
وااااااييييي مامان بازم ميخوان تعجب کنن. -: هيجده روي صندلييش صاف شد. خانومه-: جدا؟... اولين اثرته؟ -:بله... خانومه-: الان پيشته؟؟ خوشحال شدم و باذوق بچگونه اي گفتم ...-: يعني چاپش مي کنين؟ خانومه-: عزيزممم.. باعث افتخار ماست که يه نويسنده کم سن داريم...ولي بايد بررسي بشه... خودم مي خونمش... و حالا که اينقد عجله داري خودم کارتو جلو ميندازم... حالا پيشته؟ واي دلم مي خواست بپرم انقد ماچو بوسش کنم که آب لمبو بشه. سريع فلشمو از اعماق کيفم در آوردم و با ذوق گرفتم طرفش. با يه دستش دستم رو گرفت و با دست ديگه اش فلشو از دستم درآورد و گذاشت روي ميزش. بعد با دو دستش دستم رو گرفت و گفت خانومه-: تا حالا نويسنده به اين کوچيکي نديده بودم...خيلي دوست دارم که کارتو سريع بخونم... ميتوني رو من حساب کني... همه سعيمو مي کنم که کارت زود تر راه بيفته مخصوصا که يه بار هم کارشناسي و تصحيح شده... -: حالا چقدر طول ميکشه تا بررسي شه؟ خانومه-: خب ميدوني که اينجا خيلي کتاب مياد واسه چاپ...من ميتونم دو ماهه سر و ته قضيه رو هم بيارم يعني تقريبا تا اواخر اسفند.... بررسي و تاييد که شد بلافاصله ميره واسه چاپ... با ذوق دستشو فشار دادم و مثل يه دوست بهش اعتماد کردم . واي يعني ميشه؟ خانومه-: آره عزيزم ... چرا نشه؟ -:توکل به خدا ...بهم يه چشمک زد و دستم رو رها کرد. توي يه تيکه کاغذ يه چيزي نوشت و گرفت طرفم . دستم رو بردم جلو تا بگيرمش که کاغذو کشيد عقب خانومه-: واي ديدي چي شد؟...از بس ذوق کردم يادم رفت اسمتو بپرسم...بلند خنديدم -: من که اول اول خودمو معرفي کردم ... عاطفه رادمهر...يه ضربه آروم به پيشونيش زد و دوباره کاغذو گرفت طرفم . اين دفعه از دستش کشيدم خانومه-: اين شماره مستقيم همين اتاقه ... اتاق من ... هر از گاهي زنگ بزن و کاراتو پيگيري کن يه چشم قشنگ گفتم . دست برد و فلشو برداشت. بعد اينکه فايل کتابمو ريخت رو سيستمش بهم پسش داد و من با يه دنيا اميد و آرزو اومدم بيرون . چه ذوقي داشتم. الکي خوشم ديگه .-: خدايا همه چيو سپردم به خودت ...هر چي تو بخواي... هر جور تو بخواي ...عيد هم به خوبي و خوشي گذشت. عيد خوبي بود چون سال قبلش استرس کنکور عیدو واسم زهرمارم کرده بود. امروز اولين جلسه کلاسام بعد عيد بود. ديگه صفري نبودم و ترم دومي بودم واس خودم. پامو گذاشتم تو محوطه. سرم تو گوشيم بود و داشتم به زهرا اس ميدادم تا ببينمش. گوشيو گذاشتم تو کيفم و سرم رو آوردم. اولين نفري که چشمام از بين اينهمه آدم ديدنش امين موحد بود . ديگه با هم کلاس هم نداشتيم. سعي کردم نگاه خيره ام رو ازش بگيرم و دنبال زهرا بگردم. پيداش کردم و دويدم طرفش. بعد تبريک عيدو ماچ و بوس رفتيم سمت کلاسامون و بعد کلاس هم با هم در اومديم و راه افتاديم سمت سلف...زهرا-: وااااي عاطي بگو چي شدهههه؟ -: چي شده؟ -: اين ترم من با اين امين موحد هم کلاسيم توي رياضي2...-: واقعا؟... خب ميبينم که خوش ب حالت شدهههه جيغش رفت رو هوا که بمن چه و خوشبحال صاحبش و اين حرفااا رفتيم داخل سلف. تازگيا هميشه قرص معده پيشم بود که نيم ساعت قبل غذا بخورم. چون معدم خيلي درد مي گرفت . بعد دانشگاه رفتم خونه دنبال آتنا که تو خونه حاضر و آماده منتظرم بود. منم لباسامو عوض کردم و با هم ديگه رفتيم سر قراري که با شيدا و شيده داشتيم. از دور سر وکلشون پيدا شد. يه لبخند بزرگ روي لبهام نشست. آتنا-: آبجي اومدن... -: اوهوم...بالاخره تشريف آوردن...بهمون رسيدن . همچين هم ديگه رو بغل کرديم که هر کي ندونه فکر ميکنه چند ساله همديگه رو نديديم. انگار نه انگار که همين دو روز پيش با هم بوديم . امروز روز آزادي بود . شيدا-: بالاخره نمردیم و ديديم یه همچین روزی رو ...-: مگه امروز چه روزيه؟ شيدا-: همينکه بالاخره تونستيم يه بار با خيال راحت بيايم بيرون ... و نگران نباشيم که کسي مارو ببينه ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻗﺮﺍﺋﺘﯽ💠
ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدمﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ، ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ؟؟؟
ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ❗❗❗
✅ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ:
۱. ﻋﯿﻨﮏ
۲. ﻣﻠﺤﻔﻪ
۳. ﻓﺮﺵ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ، "ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ" ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ" ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﻣﺎﻩ" ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ "ﭼﻨﮓ” (مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽﺷﻮﯾﯽ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﺳﺎل"، ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ"ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﻓﺘﯽ!
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ، ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ (ﻭﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺧﻔﯿﻒ).
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ!
ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ; (ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﻓﺰﺍﯾﻨﺪ) ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ (ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.
📯وقتی کاری انجام نمی شه، حتما حکمتی توش هست...
http://eitaa.com/cognizable_wan
😴 اعمال وقت خوابیدن 😴
وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری
💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢
⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸
↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷
💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠
🎁 هدیه پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁
1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است.
2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
🔸یک مرتبه🔸
3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات
🔸یک مرتبه🔸
4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد.
🔸یک مرتبه🔸🔺
خواندن سوره زلزال برای در امان ماندن از زلزنه.....
التـــــماس دعــــ❤️ــــــا
🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 علل و عوامل تندی و ترشرویی برخی همسران در خانواده :
برای برطرف کردن ترش رویی باید علل و عوامل آن را ریشه کن کرد تا گشادهرویی در محیط خانوادگی راه یابد.
برخی از این عوامل عبارتند از:
◀️ ۱) مشکلات مادی و کمبود درآمد:
به فرمودهٔ امام علی(ع):
«یَومٌ لَکَ و یَومٌ عَلیکَ؛ روزی پیروزی از آن توست و روز دیگر فتح و پیروزی از آن دیگری است».
همیشه چرخهای زندگی بر یک منوال حرکت نمیکند. از سوی دیگر، اگر شداید و دشواریهای زندگی وجود نداشته باشد، افراد ساخته و پرورده نمیشوند و لذت موفقیتها را حس نمیکنند.
◀️ ۲) برخی از مردان و زنان در ارتباط با دیگران بسیار صمیمی و خوش برخورد، مهربان و متواضع هستند، ولی در برخورد با اعضای خانوادهٔ خود سرد و خشن میباشند؛ در صورتی که محیط خانوادگی بیشتر از دیگران نیازمند ابراز صمیمیت و محبت آنان است.
◀️ ۳) وراثت:
برخی از مردان و زنان از نظر وراثتی تند و عصبی هستند و کمتر خنده و نشاط در چهرهٔ آنان موج میزند.
🌸 زن و مرد در زندگی مشترک باید در برابر رفتار و منش غیرمنطقی همسر خود از روحیهٔ سازگاری برخوردار باشند؛ چرا که نمیتوان زن و مردی را پیدا کرد که در همهٔ خلقیات کامل و بینقص باشند. رسول خدا(ص) میفرمایند:
«نیمی از زندگی مرهون سازش و سازگاری است».
در زندگی خوش اخلاق باشیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همـــسرانه
🔴زن یا مرد عاقل، ناملايمات كوچك را ناديده ميگيرد.
اگر قرار باشد كه سر هر مساله كوچكي و پيش پا افتاده اي جار و جنجال به پا كنيد،
واقعا بعد از يك مدت از نظر روحي مريض خواهيد شد.
بعضي از زنها و مردها آنقدر انرژي روحي و عصبي به خرج ميدهند و درگیر مسائل پیش پا افتاده هستند
که اگر همان وقت را صرف مسائل عاشقانه با همسر خود کنند
😊قطعا زندگی شاد و معنادار و پایدارتری خواهند داشت.
اگر همان زمان را برای عبادت خداوند و گمک به خلق خدا اختصاص می دادند ویا بدهند الان جزو بندگان خاص خدا بودند .
بیاییم عاقلانه و عاشقانه و خدایی زندگی کنیم.
💕💕💕
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #اختلافات_کهنه
💠 مدام در مورد #اختلافات قدیمی و از یاد رفته صحبت نکنید! یادآوری آنها سبب #تلخی و ناراحتی میشود.
💠 زیرا هدف از #گفتوگو کردن، نزدیک شدن روحی و عاطفی همسران به یکدیگر است، در حالی که بیان این موضوعات معمولاً بر مشکلات افزوده و #سردی عاطفی به بار میآورد.
💠 اگر همسرتان وارد اختلافات #گذشته شد با عوض کردن #موضوع و دعوت همسرتان به #صبوری و گذشت، #فضای گفتگو را به سرعت تغییر دهید. و #پایان گفتگویتان حتما بدون دلخوری باشد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتارهایی که باعث سردی روابط می شود
🔻 گاهی مردان با برخی عادات و اعمالشان باعث میشوند همسرشان نسبت به رابطه با آنها سرد شود و شور و شوق رابطه زناشویی را از دست بدهد. اگر شما هم جزو این گروهید، بهتر است در برخی عادات و رفتارهایتان تجدید نظر کنید.
خصوصیات مردانی که از چنین عاداتی رنج میبرند به شرح زیر است:
← مردانی كه بلافاصله پس از اتمام فعالیت زناشویی، به لحاظ احساسی و عاطفی از همسرشان دور میشوند.
← مردانی كه عادات شخصی ناپسند دارند؛ مانند دست كردن در بینی و…
← مردانی كه دوست ندارند به همسر خودشان عشقورزی و محبتی نشان بدهند.
← مردانی كه اشتغال ذهنی وسواس گونه و بیش از حدی به بدن خود دارند.
← مردانی كه تندخو و پرخاشگرند و اهل خوشرفتاری نیستند.
← مردانی كه همسرشان را دوست ندارند و نسبت به او هیچ احساسی ندارند.
← مردانی که در رابطه زناشویی خود از فیلمهای مبتذل و غیر اخلاقی الگوبرداری میکنند.
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
آدم ها در مقابل تغيير ٤ گروهند:
١- تغيير را می سازند؛
٢- تغيير را پيش بينی می كنند؛
٣- با تغيير، تغيير می كنند؛
٤- در برابر تغيير مقاومت می كنند؛
گروه اول كار آفرينان،
گروه دوم مديران،
گروه سوم طبقه متوسط،
گروه چهارم افراد نادان !
هميشه شما انتخاب ميکنید کدام باشید ...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻗﺒﺾ ﻣﻮﺑﺎﯾلم ﺍﻭﻣﺪ ۱۷۰ ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﻡ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ، هر شب واسه اون ذليل مرده ﻻﻻﯾﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ؟؟؟؟
ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺁﺏ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻭﺍﺳﺖ !
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ 14 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ، ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﺗﺖ؟ بدبخت!!!!!
😐😐😁😅😅😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
طرف تو پروفايلش نوشته بود انقد جذاب هستم که با هر نفسم 10 نفر ميميرن
براش نوشتم
خاک تو سرت مسواک بزن 😶
بلاکم کرد 😐☝️
عایا توصیه های بهداشتی کارِ بدی است
😎😎😎😎
http://eitaa.com/cognizable_wan
زمان مدرسه یبار ناظممون زنگ زد به بابام
گفت دخترتون خیلی بی ادب و بی انضباطه
بابام گفت میدونم و تلفن رو قطع کرد
ناظممون دهنش سرویس شده😂 گفت برو کلاست😁😅😁😅
✋😅http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
❤️هرگز زنت را تحقیر نکن. چون بار بیماری اش را سالها باید به دوش بکشی.
💞هرگز به زنت بی اعتنایی نکن. چون سالها باید بی توجهی اش را تحمل کنی.
❤️هرگز به زنت پرخاش نکن. چون سالها سکوت مرگبارش را باید طاقت بیاوری.
❤️هرگز از محبت به روح او غافل نباش. چون سالها باید در بستری سرد بخوابی.
💞هرگز او را مقابل دیگران کوچک مکن. چون به بزرگی یاد کردن از تو را فراموش میکند.
❤️هرگز نقص هایش را بازگو نکن. چون از تو در نهان متنفر خواهد شد.
💞هرگز انتقاد و شکایت او را مسخره نکن. چون از تو برای همیشه ناامید میشود.
🎀🌷🎀🌷🎀🌷🎀🌷🎀
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
ریاضیات نشان میدهد که؛
در طول یکسال اندکی بهتر یا بدتر بودن
چگونه موفقیت و یا شکست شما را رقم میزند...!
تو نگاه نکن که چه چیزی هستی؛
نگاه کن که با کوچکترین تغییر چه چیزی میتوانی باشی!!
کمی بیشتر تلاش کنید!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
معجزات میوهها در درمان بیماریها !👌🏻
▫️ﺟﻬﺖ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻣﻔﺮط: ﺧﺮﻣﺎ
▫️ﭘﻮﮐﯽ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ: ﮐﺸﻤﺶ
▫️ﮐﻢ ﺧﻮﻧﯽ: ﺍﻧﺠﯿﺮ ﺧﺸﮏ
▫️ﯾﺒﻮﺳﺖ: ﺁﻟﻮ ﺧﺸﮏ، ﺍﻧﺠﯿﺮ
▫️ﻋﻔﻮﻧﺖ ﻣﺜﺎﻧﻪ: ﺯﻏﺎﻝ ﺍﺧﺘﻪ ﺧﺸﮏ
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فکر کن چه چیزی است که همیشه میخواستی آن را به زندگیات اضافه کنی؟
مطمئن باشید که ۳۰ روز آینده چه بخواهید چه نخواهید میگذره، پس چرا به چیزی که همیشه میخواستید انجام دهید، برای ۳۰ روز آینده شانسی ندهید؟
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
#سیاست_های_زنانه
این شما هستید که اقتدار و غرور مردانه یک مرد را شکل می دهید و بهبود میبخشید هرگز شوهرتان را با شخص دیگری مقایسه نکنید؛ مگر آنکه در آن مورد برتری با همسر شما باشد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
اصول صحیح آب خوردن !💧
◽️۲ لیوان آب در صبح برای داشتن بدنی سالم
◽️نیم ساعت قبل از هر وعده غذا برای هضم بهتر
◽️۲/۵ ساعت بعد از هر وعده غذا برای هضم بهتر
◽️یک لیوان قبل از حمام رفتن برای تنظیم فشار خون
◽️یک لیوان قبل از خواب برای جلوگیری از بیماری های قلب و عروقی
* بین غذا آب نخورید
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹
😱ریشههای بدبینی به همسر
⭕️ علاقه و عشق زیاد همسران نسبت به یكدیگر
⭕️ عدم شناخت كافی از همسر
⭕️ عدم تناسب ویژگی همسر فعلی از آنچه طرف مقابل در ذهن خود پرورش داده است
⭕️والدین بدبین و شکاک؛ به طوری که بچهها در طول زندگی یاد میگیرند در آینده نسبت به همسر و اطرافیان خود بدبین و شكاك باشند.
⭕️نگاه مراقبتی از خانواده در مقابل سنگاندازی و حسادتهای دشمنان خانوادگی
⭕️بیماری پارانوئید
🌸🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊 🗝 زندگی به من آموخت؛ بودن با كسانی كه دوستشان دارم، از همه چیز با ارزش تر است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
قابل توجه خانم ها🌼🍃🌼🍃🌼
👈🏻وقتی ازدواج میکنید باید بدانید عموم مردان، زنانی را دوست دارند که علاوه بر داشتن شخصیت قوی و احترامبرانگیز، دارای ظرافتهای رفتاری و شخصیت زنانه باشند؛ بنابراین برای امروزی بودن، لازم نیست خودتان را مسلط و مردانه نمایش دهید بلکه بهتر است طبعی آرام و همراه داشته باشید و از قبل چند نکته را بدانید:
🔶 یکی از بیمایهترین رفتارها اشاره کردن به ضعفها و ناتوانیهای همسرتان در مهمانیهای فامیلی یا جمعهای دوستانه است.
🔷بد بودن روابط شما با خانواده همسرتان و استفاده از اصطلاحات از مد افتاده برای مسخره کردن جایگاهشان یک رفتار سطحی است که میتواند نشاندهنده ضعف شما در مدیریت روابطتان باشد؛ بنابراین روی آن مانور ندهید.
🔶 شیرین رفتار کردن فراتر از لوس حرف زدن و صدا نازک کردن در جمعهای خانوادگی و رسمی است؛ پس با وجود شوخطبعی و خوشاخلاق بودن سعی کنید مقتضیات زمانی و مکانی را بهدرستی درک و متناسب با آن رفتار کنید.
🔷 فریاد کشیدن و سلطهجویی شما روی همسرتان، نشاندهنده امروزی بودنتان نیست؛ پس لطفا الگوهای غلط رسانهای را فراموش کنید. زن باکلاس کسی است که با استفاده ظریف و هوشمندانه از هنر زن بودنش کمترین تنش را در زندگی شخصیاش داشته باشد.
.🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋
http://eitaa.com/cognizable_wan