👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_بیست_نزدیکتر_از_رگ💥
يه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توي هم فرو رفت ...
به حدي که چيزي براي مخفي کردن وجود نداشت ...
مرتضي چند لحظه با حالتي متعجب بهم خيره شد ...
ـ حرف بدي زدم؟ ...
ـ نه ...
و به راه خودم ادامه دادم ... بي اختيار دندان هام رو با تمام قدرت رو هم فشار مي دادم ... شايد سفت شدن عضلات صورتم از بيرون، به راحتي با چشم ديده مي شد ...
حس کردم قدم هاي مرتضي به صلابت قبل نيست ... نيم قدمي جلوتر حرکت مي کردم، مکث کردم و برگشتم سمتش ...
حدسم درست بود ...
مي شد حال گرفته من رو با تخفيف چند درصدي توي چهره مرتضي ديد ... ذهنش به شدت درگیر شده بود ...
نفس عميقي کشيدم و راه افتادم ...
ـ به خاطر من ناراحت نباش ... دست خودم نيست ... با وجود اينکه اين يه جمله تعريفيه...
اما هر بار که کسي اون رو بهم ميگه حالم زير و رو ميشه ...
شايد به خاطر اينکه همه پدرم رو به اين خصلت مي شناختن ...
و اون هم هميشه سرم فرياد مي زد ... سرسخت باش پسره ي بي عرضه ... تو مثل يخ با يه حرارت آب ميشي، به هيچ دردي نمي خوري ...
مرتضي هنوز نيم قدمي، پشت سر من حرکت مي کرد ...
توي حرکت نمي تونستم صورتش رو ببينم ... ايستادم تا چهره به چهره شديم ...
ـ شايد مثل پدرم نشدم و از اين بابت خوشحالم ... اما خصلت_سرسختي من به اون رفته ... وقتي بين خودمون صفت مشترک پيدا مي کنم، حس تنفري رو که از اون دارم برمي گرده روي خودم ...
و ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
ـ هر چند، اين يه بار رو بايد اقرار کنم، از اينکه اين صفت رو به ارث بردم خوشحالم ... اگه به خاطر اين صفت نبود، شايد الان اينجا نبودم ...
از چشم هاش مشخص بود حالا قدرت درک علت ناراحتي من رو داشت ...
توي تمام دنيا، افرادي که از زندگي من خبر داشتن به تعداد انگشت هاي يه دست هم نمي رسيدن ...
و حالا مرتضی هم یکی از اونها بود ...
ـ مادرت چطور؟ ...
خنده تلخي رو که سعي مي کردم براي تمرين هم که شده يه بار انجامش بدم ... روي لبم نيومده خشک شد ...
راه افتادم تا کمتر نگاه مون در هم گره بخوره ...
ـ از مادرم بيشتر متنفرم ... به خاطر نجات خودش يه بچه 5، 6 ساله رو ول کرد و رفت ...
زندگي با پدرم وحشتناکه ... و طلاق گرفتن از کسي با نفوذ و وجهه اجتماعي پدرم از اون هم سخت تر ... اما وقتي يه آدم سي و چند ساله نمي تونه يه شرايطي رو تحمل کنه، چطور يه بچه بي دفاع و تنها مي تونه؟ ... اون حتي يه لحظه ام به من فکر نکرد ... به من که بچه اش بودم ... از پوست و گوشت و استخوانش ...
با وجود گريه و التماس من، يه روز وسائلش رو جمع کرد و رفت ... بهش التماس مي کردم من رو هم با خودش ببره ... ولی اون با یه ضرب، دسته ساکش رو توی دست من بیرون کشید و رفت ...
تمام روز رو توي خونه از تنهايي و ترس گريه کردم تا نزديک غروب که پدرم اومد ... وقتي هم که اومد تمام شب رو به خاطر فريادهاي اون از ترس گريه کردم ...
تقريبا کل وسائل دکور رو از خشم توي در و ديوار شکست ...
مي دوني چي برام دردناک تر بود؟ ... اينکه با وجود تمام اون سال هاي وحشتناک، من توي قلبم بخشيدمش ... بزرگ تر که شدم با خودم گفتم حتما هيچ راه ديگه اي نداشته جز اينکه تنهايي فرار کنه ...
اما حتي وقتي من به سن قانوني رسيدم نيومد سراغم ... مي دونست خونه پدرم کجاست اما حتي برنگشت ببينه چه بلايي سر من اومده ...
بچه نابغه اي که مجبور ميشه 16 سالگي از خونه فرار کنه ... برعکس نابغه هاي هم سن و سالش که براي ورود به بهترين کالج ها و گرفتن بورسيه شبانه روز تلاش مي کنن ... ميشه يه بچه خيابون خواب ...
بغض سنگيني راه گلوم رو بست ...
ـ بعد از خوندن آيات قرآن ... حالا که دارم به گذشته فکر مي کنم ... در تمام اين سال ها من جز خدا هيچ کسي رو نداشتم ...
و با بي انصافي تمام ... مثل يه احمق، چشم هام رو روي وجود داشتنش بستم ...
"و ما از رگ گردن به شما نزديک تريم"...
http://eitaa.com/cognizable_wan
مقایسه اندازه خورشید و سیارات دیگر!
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
خيلي قشنگه و قابل تأمل😊
خانم و آقایی در شهر میانه آذربایجان شرقی میروند میدانی که کارگران در آن می ایستند تا به کار بروند میگویند به سه کارگر نیاز دارند.
ولی بیشتر از بیست هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند
خیلی ها عقب گرد میکنند و نمیروند
ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیاز مند بودند به ناچار برای بیست هزار تومان همراه آن زن و مرد میروند که کار کنند
وقتی به خانه آن زن و مرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند سپس یکی از کارگران میگوید که کار ما را بگویید تا کار کنیم
صاحبکار میگوید ما کاری نداریم که انجام بدهید فقط چند لحضه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم بدهم پس از دقایقی صاحب خانه با شش میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران دو میلیون تومان میدهد
و میگوید که این شش میلیون پول حج مان بود که انصراف دادیم و شما که به خاطر بیست هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد.❤️👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خدا رو شکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
به دیگران هم این را میگویید تا بدانند خدا آنها را هم دوست دارد؟
زندگی:
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
• در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
• در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
• در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
خطرناک ترین درخت دنیا موسوم به "مانچینیل" در امریکای مرکزی یافت می شود. مردم، این درخت کشنده با میوه های زهرآگین را در زمانهای دور کشف کرده اند.
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
#حتما_بخوانید
یادت باشدکه اگر: 🔖
#دنیایت_کوچک باشد همه چیز را #بزرگ میبینی.
#غم_ها هر کدام برایت #دیواری میشوند که تو و #خوشبختی_ات را سد میکنند.
#غصه_ها همانند #دیوها در افسانه ها میشوند وتو را به #وحشت می اندازند.
اما اگر #دنیایت_بزرگ باشد و با نگاهی زیبا به دنیا بنگری تمام #غم_ها و #غصه_ها برایت #کوچک می شوند.
آنقدر کوچک و حقیر که با تبسم به آنها می نگری و #تو_همیشه_پیروز_میدانی.
http://eitaa.com/cognizable_wan
هر ݪحڟہ را زندڱــے ڪـن
عـاݜق هــر روز بــاݜ
زیــرا قݕل از اینڪه متوڄـه بشوۍ زماݩ بـہ سرعت مــے ڱذرد …
یڪ لبڂنـد بسیــــــار سـاده است اما واقعــا مــۍ توانڋ روز ڪسۍ را تغییر بدهڋ و به تو #امید دهد😊
💝 http://eitaa.com/cognizable_wan
پنج حقیقتی که همه افراد #متاهل باید درمورد #خیانت بدانند:
1⃣ بیشتر خیانت ها، بدلیل برآورده نشدن نیازهای احساسی و جنسی رخ می دهد
2⃣ 85 درصد خیانت ها از محیط کار آغار می شود
3⃣خیانت احساسی، بسیار مخرب تر از خیانت جنسی ست
4⃣ بسیاری از خیانت ها، با ایمیل، موبایل و فیسبوک شکل می گیرد
5⃣ 65 درصد از ازدواجها بعد از خیانت متلاشی میشوند .
http://eitaa.com/cognizable_wan
فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین میکرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و مسلمان بیمار شد،دیگر نمیتوانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر میشد!
مسلمان سر نماز میگفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس!
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد.
از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز میگفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد، من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی!
حکایت خیلیاست 😒
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
http://eitaa.com/cognizable_wan
تو زندگی آدمای پر مدعا زیادن،ولی اونایی که به ادعاهاشون عمل میکنن کمیابند.
قدر این کمیاب ها رو بدونید.
#کمیاب
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مخصوص_متاهل_ها
#انرژی_منفی_نداشته_باشید
🔵 همسری که هر گاه در کنارش بنشینی #ناراحتت می کند ،
تا بحثی شروع شود به نتیجه نگران کننده یا ناراحت کننده ای #ختم می شود ؛
👈 حرف زدن با او نه تنها لطفی ندارد بلکه آغاز یک درگیری خواهد بود...!
🔴 چنین #همسرانی هیچ گاه نمی توانند همراه خوبی برای زندگی باشند. اینها همیشه لبریز از انرژی #منفی هستند.
👇http://eitaa.com/cognizable_wan
#عواقب_فریاد_زدن_بر_سر_کودک
1. باعث نابودی اعتمادبه نفس کودک میشود
2. روح کودک آسیب میبیند
3. کودک دچاراضطراب میشود
4. رابطه شماکه یکی ازمهمترین الماس های زندگیتان بافرزندتان چه کودک وچه نوجوان وجوان میباشددچارخدشه میشود
5. کودک ازترس موارداشتباه راپنهان میکندواین زمینه دروغگویی رادرفرزندشمادرسالهای بعدفراهم میکند
6. باعث کاهش عزت نفس کودک میشود
7. باعث افزایش رفتارخشونت آمیزدرکودک میشود.👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این موجود خارقالعاده که کابوس بسیاری از انسانها میتونه باشه خرچنگ نارگیل نام داره و ممکنه وزنش به ۴ کیلو و طولش(از نوک دست تا نوک پا) تا ۹۰ سانت برسه.
برای انسانها معمولا بیخطره ولی چنگالهای قدرتمندش توان شکافتن بدن انسان رو داره. .
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰 با این هفت دلیل، از امروز آب گرم بنوشید
💢 بدن انسان قادر به مدیریت آب سرد نیست و عروق خونی را سفت و تنگ مینماید که خود مانع هضم و آب رسانی مناسب بدن خواهد شد. همچنین نوشیدن آب سرد پس از صرف غذا میتواند موجب تولید مازاد مخاط در معده گردد که سبب اختلال در عملکرد طبیعی سیستم ایمنی بدن شده و آن را در برابر عفونتها آسیبپذیر میگرداند.
💢 اما در مقابل، آب گرم علاوه براینکه ضرری به بدن نمیزد، خواص ویژه ای نیز دارد. اگر با هفت فایدهای که در ادامه ذکر میشود قانع شدید، آب گرم را جایگزین آب سرد کنید:
💢 تقویت متابولیسم بدن
💢 تمیز و پاک کردن دستگاه گوارش
💢 تصفیه خون
💢 سطح گردش خون و قند خون را بهبود میبخشد
💢 تسهیل یبوست
💢 رقیق کردن مخاط
💢 بهبود خلق و خو
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
آردجو یکی ازمفید ترین و بی عارضه ترین مواد تمیز کننده پوست می باشد !
پوست را صاف و درخشان و زیبا می کند، ماسک آردجو همراه با شیر یا ماست یکی ازماسک های موثر جهت پاکسازی صورت می باشد
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا زندگی رو سخت میكنيد!
دلتنگ كسی شدی؟....زنگ بزن
ميخوای كسيو ببينی؟.. دعوت كن
ميخوای بقيه دركت كنن؟... توضيح بده
سوالی داری؟ ...بپرس
چيزی ميخوای؟ ...برو دنبالش
از چيزی خوشت مياد؟ ...حفظش كن
از چيزی خوشت نمياد؟ ...تركش كن
عاشق كسی هستی؟ ...بهش بگو
کینه و حسادت نداشته باش
قضاوت و مقایسه نکن
ما فقط يكبار زندگي ميكنيم!
سخت نگير، ساده باش
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❖
"احوال خوب" 🍃🌸
نعمت است
و احوال بد تلنگر
کاش یادمان بماند....
هر دو مهمانند و گذرا
لحظه ها را به "مهر خدا"
نفس بکش و راضی
باش به رضای حق...🍃🌸
👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
❖
هفت چیز که "پول"🍃🌸
نمیتواند آنها را بخرد:
خانواده شاد
"عشق واقعی"
زمان.....
اشتیاق و علاقه شدید
دانش
"احترام"
*آرامش درون*... 🍃🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
💢مرز محبت کردن و لوس کردن بچه ها يک مرز حقوقي و انساني است.
🔴اگر کودک کارهاي غيرانساني کرد، مثلا شما را کتک زد يا به برادرش زور گفت يا مشق هايش را ننوشت، شما نبايد در مقابل اين رفتارها بي تفاوت باشيد، بلکه بايد به او بفهمانيد نبايد رفتارهاي نامناسب انجام دهد و هر چه خواست نبايد فراهم باشد.
💢بچه ها بايد بفهمند که هميشه خواسته هايشان عملي نمي شود؛ برخي با تلاش به دست مي آيد و برخي نيز اصلا به صلاحشان نيست که به دست آيد. به عبارت ديگر، بچه ها بايد بتوانند زندگي را با استرس هاي معمولش تجربه کنند تا مستقل بار بيايند.
⛔️بعضي والدين اجازه نمي دهند بچه ها سختي هاي معمول زندگي را تجربه کنند يا تبعات رفتارهاي زشتشان را بفهمند و اين کار را محبت مي دانند؛ مانند بچه اي که مشقش را نمي نويسد و مادرش به جاي او تکاليفش را انجام مي دهد.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
💫 ارزش و اهمیت صلوات
🌷از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید:
بترسان ایشان را از روز حسرت.
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
(وسائل الشیعه ج۷ ص۱۹۸)
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
http://eitaa.com/cognizable_wan
*چقدر زیبابود اگر روی تابلو های شهر بنویسند :*
*مسیر لغزنده است*
*دشمنان مشغول کارند!*
*با احتیاط برانید*
*سبقت ممنوع...*
*دیر رسیدن به پست و مقام* *بهتر از هرگز نرسیدن* *به "امام زمان عجل الله* " *است..!*
*حداکثر سرعت، بیشتر از* *سرعت "ولی فقیه" نباشد.*
*اگر پشتیبان "ولایت فقیه"* *نیستید لااقل کمربند دشمن* *را نبندید!*
*دور زدن اسلام واعتقادات* *ممنوع*
*با دنده لج حرکت نکنید و با* *وضو وارد شوید ...*
*چرا که این جاده، مطهر به* *خون شهداست...*
👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
از کسی پرسیدند
کدامین "خصلت"
از "خدای"
خود را "دوست" داری؟!
"گفت"
همین" بس" که میدانم
او میتواند
"مچم" را بگیرد
ولی "دستم" را میگیرد
❖ 👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم
و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :
1 . به همه نمی توانم کمک کنم
2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم
3 . همه من را دوست نخواهند داشت...!!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💐 روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید
💎http://eitaa.com/cognizable_wan
جواني با دوچرخه اش با پيرزني برخورد کرد.
و به جاي اينکه از او عذرخواهي کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزي از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛
مروت و مردانگي ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهي يافت..
"زندگي اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشي ندارد"
زندگي حکايت قديمي کوهستان است!
صدا مي کني و مي شنوي؛
پس به نيکي صدا کن، تا به نيکي به تو پاسخ دهند
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 برای اینكه حشرات داخل سبزیجات بیرون بیایند ۱۵ دقیقه آنرا در آب سرد مخلوط با چند قاشق چایخوری نمک یا سركه قرار دهید!
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منبر طلاکاری شده حسینیه قصر الزهرا در مسجد شهرک الکاظمیه بغداد انتقادهای وسیع کاربران عراقی را برانگیخته است.
🔴 در ویدیوی رونمایی اینمنبر مطلا که آمار غیررسمی از هزینه ۸۰۰ هزاردلاری آنمیگویند، یک روحانی به نام علی طالقانی مشغول سخنرانی است امری که بخشی از انتقادها را متوجه این روحانی شیعه کرده است.
#شیرازیها #شیعه #انگلیسی
اقدامات حیاتی و کمکهای اولیه برای نجات جان فرد برق گرفته !💥
▫️اگر دسترسی به منبع برق برای قطع جریان برق ندارید، فرد برق گرفته را با چوب بزنید. این کار موجب قطع شدن جریان برق شده و میتوانید او را از کام مرگ بیرون بکشانید
+ مراقب تیرهای برق باشید. اگر دیدید کسی در اثر سهل انگاری دچار چنین حادثهای شد این اقدامات لازم را انجام دهید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
👤#مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_وبیست_و_یک_شهاب💥
بعد از شام سريع برگشتيم توي اتاق ... من صبح رو خوابيده بودم، مرتضي نه ... اما با اين وجود، خستگي ناپذير در برابر امواج پر تلاطم سوال هاي من استقامت مي کرد ...
آرام و واضح بهشون جواب مي داد و سوال پيج شدن ها آزارش نمي داد ...
وقتي هم به سوالي مي رسيد که جواب قطعي براش نداشت ...
خيلي راحت توي دفترچه جيبيش مي نوشت ...
شماره مي زد و بعضي هاش رو ستاره دار مي کرد تا با اولويت بيشتري بهشون رسيدگي کنه ...
و گاهي مي خنديد که ...
ـ تا حالا از اين ديد بهش نگاه کرده بودم ... بايد از اين نگاه هم بررسيش کنم ...
چند لحظه ساکت شدم و بهش خيره شدم ...
ـ چيزي شده؟ ...
سرم رو به علامت نه تکان دادم و موضوع بعدي رو وسط کشيدم ...
نگاه اون لحظات من به مرتضي، نگاه تحسين و اعتماد بود ...
کسي که به راحتي مي تونست بگه نمي دونم و شجاعت اين رفتار رو داشت ... پس مي شد به دانسته هاش اعتماد کرد ...
هر چقدر هم، نقص فردي مي تونست در چنين فردي وجود داشته باشه اما ضريب اعتماد غلبه داشت ...
و من خوشحال بودم از اينکه مقابل اون قرار داشتم ...
تقريبا يه ساعتي فصل جديد صحبت هاي ما طول کشيد ... و شروعش با اين جمله بود ...
ـ اتفاقا در نزديکي ماه رمضان هستيم ... اين ماه قمري که تموم بشه ... ماه بعدي رمضانه ...
دست کرد توي کيفش و يه دفترچه ديگه رو در آورد ...
ـ اين مطالب رو براي منبر رفتن هاي امسال در آوردم ...🗒
فضيلت رمضان ...
آداب و شيوه روزه ...
مهماني خدا ...
شب قدر ...
توبه ...
بخشش گناهان ...
رقم خوردن سرنوشت يک ساله انسان ... ضربت خوردن امام علي در محراب ...
و شهادت در شب قدر ...
اون خيلي عادي در مورد تمام اين مطالب صحبت مي کرد ...
و براي من که تمام اين مفاهيم بسيار غريب و ناآشنا بود ... حکم درياي بي پاياني رو داشت که داشتم توش غرق مي شدم ... و نمي دونستم از کدوم طرف بايد برم ...
شايد کمي عجله داشتم و نبايد با اين سرعت به دل دريا مي زدم ... بين اون حجم از مفاهيم و معارف گيج شده بودم ...
همون طور که روي تخت نشسته بودم، بدنم رو رها کردم ... و به سقف خيره شدم ...
ـ خسته شدي؟ ...
ـ نه ... يکم گيجم ... نمي تونم اين همه مفهوم و ارزش رو درک کنم ... اينکه يه ماه گرسنگي و تشنگي چرا اينقدر ارزشمنده که اين همه از طرف خدا بهش توجه شده باشه ...
کسي که در کعبه به دنيا اومده شان بالايي داره ... و زمان شهادتش هم در چنين ايامي قرار گرفته که اين قدر از طرف خدا بهش اهميت داده شده ... این مي تونه از قداست خاص اين ايام باشه ...
اما نمي تونم حلقه هاي گمشده ذهنم رو پيدا کنم ... و اينکه چرا اينطوريه؟ ..
نگاهي به ساعت روي ديوار انداخت ...
ـ الان نمازه ... نماز رو که خوندم اگه خواستي ادامه ميديم ...
اون رفت وضو بگيره ... و من براي لحظاتي چشم هام رو بستم ... بدون اينکه بخوابم ... و دوباره از اول همه چيز رو توي سرم تکرار کردم ...
مطالب رو کنار هم مي چيدم و مرتب مي کردم ... اما تا مي خواستم تصوير کامل حقيقت رو ببينم، چيزي اون رو برهم مي زد ...
مثل تصوير روي آب، که با موج برداشتن بهم مي ريخت ... يا آينه اي که ناگهان بخار مي گرفت ...
بعد از تمام شدن نماز مرتضي، دوباره حرف ما ادامه پيدا کرد ... اين بار روي سوال ها و موضوعات ديگه ... مغزم ديگه ظرفيت صحبت در مورد رمضان و روزه گرفتن رو نداشت ...
نياز داشتم سر فرصت دوباره همه چيز رو بررسي کنم ...
صبحانه رو که خورديم، با خانواده ساندرز راهي حرم شديم ...
اون روز، آخرين روز حضور ما در قم بود ...
اونها دوباره براي زيارت وارد حرم شدن ... و جاي من همچنان گوشه صحن بود ...
هر چند در حال پيشرفت بودم اما هنوز حدم، فرق چندانی نداشت ...
چند دقيقه بدون اينکه چيزي از ميان ذهنم عبور کنه فقط به گنبد و ايوان خيره شدم ...
ـ مي تونم براساس پذيرش حقانيت اسلام، رمضان و روزه گرفتن رو هم قبول کنم ... اما مي خوام واقعا بفهمم و با چشم حقيقت، همه چيز رو ببينم ... اگه این درخواست به اندازه وسع فعلي من هست ... ازتون مي خوام ذهنم رو باز کنيد تا اون رو ببينم ...
آخرين زيارت ...
و از صحن که خارج شديم ناگهان، فکري مثل شهاب از ميان افکارم عبور کرد ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_وبیست_و_دو_افسانه_های_واقعی💥
ـ چطور تا الان به ذهنم نرسيده بود؟ ...
نگاه همه برگشت سمت من ...
تازه حواسم جمع شد از شدت هيجان، جمله ام رو بلند تر از فضاي داخل ذهنم گفتم ...
بدون اينکه درصد بالای ضايع شدن رو به روي خودم بيارم، نگاهم اومد روي مرتضي ...
ـ جايي هست بتونم نوت استيک بخرم؟ ..
يه چند لحظه متعجب بهم نگاه کرد ...
ـ کنار حرم يه پاساژه ... اگه باز باشه مرکز لوازم تحرير و کتابه ...
و راه افتاديم سمت پاساژ ... بين اکثر مغازه هاي بسته ...
چند تا از مغازه هاي لوازم التحرير و طبقه پايين باز بود ...
در اوج تعجب مرتضي و فروشنده، 10 تا بسته برداشتم ...
از مغازه که اومديم بيرون، دنيل و بئاتريس طبقه پايين بودن ...
بيشتر مغازه هاي اونجا، چيزهايي داشت که براي من آشنا نبود ...
پارچه هاي چارخونه سياه و سفيد ... پارچه هاي سربند مانندي که روش چيزي نوشته شده بود ... و ....
محو ديدن اونها بودن که از پله ها اومديم پايين ...
تا چشم دنيل به ما افتاد ... از بين اونها پارچه اي رو بيرون کشيد ...
با پارچه اي توي دست بئاتريس و تصويري از رهبر ايران که روي قاب چوبي کوچکي نقش بسته بود ...
ـ به ايشون بگو ما اينها رو برمي داريم ...
خريد اون تصوير براي من مفهوم داشت ...
اما اون پارچه هاي باريک ...
مرتضي با لبخند خاصي بهشون نگاه کرد ...
ـ مي دونيد اين سربندها چيه؟ ...
ـ نه ... به خاطر نوشته هاي روش مي خواستيم برشون داريم ...
وارد مغازه شد تا قيمت اونها رو حساب کنه ...
و من خيلي آروم رفتم سمت دنيل ...
ـ مگه چي روش نوشته؟ ...
ـ يا اباعبدالله ... مال بئاتريس هم يا فاطمه الزهراست ...
ـ مي توني اين حروف رو بخوني؟ ...
در جواب نه ... سري تکان داد ...
ـ فقط اسامي پيامبر، اهل بيت و يه سري از کلمات رو مي دونم توي زبان عربي چطور نوشته ميشه ...
يه ساعت و نيم بعد ... اتاق ها رو تحويل داديم و راهي تهران شديم ...
بايد به پرواز بعد از ظهر مي رسيديم ...
تهران ـ مشهد ...
و مرتضي تمام مسير رو درباره اون سربندها توضيح مي داد ...
مفاهيمي که با اونها گره خورده بود ... شهيد و شهادت ...
تفاوت بين ارتش، بسيج و سپاه ... و شروع کرد به گفتن خاطرات و حرف هايي از اونها ...
روحيه هاي گرم و صميمي ...
از خود گذشتگي نسبت به همديگه و حتي افرادي که اونها رو نمي شناختن ... ماجراي ميدان مين، وقتي براي اينکه چه کسي اول از اون عبور کنه از هم سبقت مي گرفتن ...
باز کردن راه براي اون نفر پشت سري که شايد حتي اسمش رو هم نمي دونستن ...
پردازش مفهوم شهادت، سخت تر و سنگين تر از قدرت مغزم بود ...
و گاهی با چیزهایی که از قبل درباره جهاد در مغزم شرطی شده بود تداخل پیدا می کرد و بیشتر گیج می شدم ... در حالي که اين سختي رو نمي شد توي چهره دنيل ديد ...
اين داستان ها براي گوش هاي من عجيب بود ... چيزي شبيه افسانه پري هاي مهربان که مادرها توي بچگي براي بچه هاشون تعريف مي کنن ... با اين تفاوت که داشت در مورد آدم هاي واقعي حرف مي زد ...
http://eitaa.com/cognizable_wan