🍃🌺🍃
🏴🏴🏴
#استقبال_از_ماه_محرم
عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند
دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند
باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد
بچهها دارند از بازار پرچم میخرند
مثل خار و خس در این سیل به راه افتادهایم*
باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند
ماهها در یک طرف ماه محرم یک طرف
بیشتر از ماهها ماه محرم میخرند
اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته
ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند
تا تو را داریم ما، داراترین عالمیم
بچههاى ما در این خانه حاتم میخرند
این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد
اشک کالایىست که در هر دو عالم میخرند
گریه بر مظلوم تکوینا تقربآور است
در حسینیه مرا، حتى نخواهم، میخرند
مطمئنا روضهاى یا گریهاى در کار هست
هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند
عدهاى دم میدهند و عدهاى دم میزنند
پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند
گریهکن زهراست، ما تنها سیاهى لشگریم
باز با این حال شکل گریه را هم میخرند
اولین گریهکن مسلم رسول الله بود
گریه بر دندان مسلم را مسلم میخرند
*مثل خار و خس در این سیل به راه افتادهایم (علامه طباطبایى.ره.)
أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّ حُسَيناً
أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّ حُسَيناً
http://eitaa.com/cognizable_wan
شهدای ایرانی صحرای کربلا
1. اَسلَم بن عَمرو
مورّخان متأخّر او را از موالیان امام حسین(ع) دانستهاند. پدرش از ترکان ایران بود. اسلم همراه با کاروان اباعبدالله الحسین(ع) به کربلا میآید و به میدان میآید و رجز میخواند:
أمیری حسین و نعم الأمیر
سرور فؤاد البشیر النذیر
«امیر من، حسین است و چه نیکو سالاری است، مایه شادمانی دل رسول خدا است!».
البته خوارزمی که از مقتل نویسان متقدم است نیز درباره جوانی ترک سخن به میان میآورد بدون اینکه نام او را ذکر کند: «پس جوانی تُرک برای نبرد به میدان میآید که قاری قرآن کریم است و به زبان عربی آگاه است و او از موالی و بستگان به حسین بن علی است... او میجنگد، مجروح میشود و به زمین میافتد. امام حسین(ع) بر سر بالین وى آمد. او چشم گشود و با دیدن حضرت تبسّمى کرد و آنگاه به سوى پروردگار خویش شتافت».
2. رافع بن عبدالله همراه مسلم ازدى
گرچه نام رافع بیشتر در کتابهای پس از «بحارالأنوار» آمده است، اما حسام الدین حمید محلی (متوفای 652ق) در کتاب «الحدائق الوردیة فی مناقب أئمة الزیدیة» از شخصی با نام رافع که وابسته به مسلم بن کثیر ازدی است نام میبرد. با این حال، مآخذ کهن و حتی منابع دوران صفویه، بویژه آثار مرحوم علامه مجلسی نامی از او برده نمیشود.
بنابر گفته برخی کتابهای تاریخی متأخر؛ رافع، وابسته به قبیله أزد و همراه مسلم ازدی است. روز عاشورا به اردوی امام حسین(ع) میپیوندد. «مسلم ازدی» کمی پیش از ظهر عاشورا به شهادت میرسد. رافع بعد از نماز ظهر و پس از شهادت «حبیب بن مظاهر»، به شهادت میرسد.
3. زاهر بن عمرو کندی
زاهر، تربیت شده مکتب شیعی و آزاد شده «عمرو بن حمق خزاعی» است. «محمد بن سنان زاهری»، محدّث معروف شیعی، از نسل او است. وقتی عمرو بن حمق به دست معاویه به شهادت میرسد، زاهر جنازهاش را دفن میکند.
به سال شصت هجری برای انجام حج به مکه میرود، امام حسین(ع) را ملاقات میکند، از عزم آنحضرت برای سفر به عراق آگاهی مییابد. او که شوق جهاد با منحرفان و شهادت در راه معبود را از دوران بسیار دور در مکتب سرخ علوی، از صحابی بزرگ «عمرو بن حمق خزاعی» به نیکی آموخته است، بیدرنگ به کاروان امام حسین(ع) میپیوندد و به سوی کربلا حرکت میکند. او در نبردی دلاورانه، در اولین هجوم لشکر یزید به شهادت میرسد.
4. فیروزان
شخصی به نام فیروزان یا پیروزان، از یاران ایرانی امام حسین(ع) بود که در کربلا به شهادت رسید، اگرچه در منابع کهن رجالی از او نشانی نیست. وی به سلک مسلمانان در آمده و غلام امام حسن مجتبی(ع) و سپس فرزندش عبدالله شد. او همراه کاروان حسینی به کربلا شتافته و در روز عاشورا که نوبت به عبدالله رسید به کمک عبدالله شتافت. البته فراموش نشود که تمامی کتابهایی که از او نام بردهاند، غیر از «روضة الشهداء» کاشفی سبزواری، جزو تواریخ متأخر محسوب میشوند. احتمالاً آوردن این نام در شمار شهدای کربلا از دوره صفویه به بعد انجام گرفته باشد.
5. نصر بن أبی نیزر
از دیگر افرادی که در برخی کتابهای تاریخی با عنوان «أبناء بعض ملوک الأعاجم» (نوادگان پادشاهان عجم) نام بردهاند و با توجه به نکات اولیه بحث، احتمال ایرانی بودن آن وجود دارد؛ نصر بن ابى نیزر است. وى از خدمتگزاران و یاران امام على، امام حسن و امام حسین(ع) به شمار میرفت. او در کودکى به دست پیامبر(ص) اسلام آورد و به آنحضرت و نیز امام على(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان آن دو بزرگوار خدمت کرد. نصر جنگجویى شجاع بود. او همراه امام حسین(ع) از مکه به کربلا آمد و با دشمنان ایشان به نبرد پرداخت و به شهادت رسید.
از هر دستی بدی از همون دست پس ميگيری
💠ﻣﮕـﺮ میﺷﻮﺩ
قلبی ﺭﺍ بشکنی
ﻭ قلبت شکسته ﻧﺸـﻮد
💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
چشمی ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ کنی
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ
💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
ﺫهنی ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ کنی
ﻭ ﺫهنت ﭘﺮﯾﺸـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ
💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
اﺣﺴﺎسی ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍنی
ﻭ ﺍﺣﺴﺎست ﺳﻮخته ﻧﺸﻮﺩ
بیشتر مواظب باش
دنیا دار مكافات است
از خیر و شر، هرچه که به این دنیا داده باشی، روزی به طرف خودت باز میگردد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
آرایشگاه مردونه در بیست سال پیش:
داش آخر سبیلاتو گرد بزنم؟
آرایشگاه مردونه الان:
عسیسم، ابروهاتو هشتی بزنم یا شیطونی؟
آرایشگاه مردونه ۲۰سال بعد:
جوجوی من، میکاپ خلیجی بزنم یا لایت اروپایی؟ 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز😂😂
خداوندا،چرا زنها👸 عزیزند...
چرا مثل کباب🍢 خیلی لذیذند...
چرا مثل قناری ناز دارند...
چرا مثل کلاغ قارقار دارند...
همیشه عاشقه😍 ظرف وظروفند...
سر ماه عاشق کارت حقوقند💸...
خداوندا بده صبری به دلها...
که مردها🙇 عاجزند از دست زنها...
😁😜😂
🍃🍂 http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا آب کرفس واقعا لاغر می کند
🍃بهطور کلی مصرف آب سبزیها مانند آب کرفس به دلیل داشتن آب فراوان و فیبر بالا باعث کاهش اشتها و کاهش جذب چربی و دفع مقداری آب میشود. به همین دلیل افراد تصور می کنند وزنشان پائین آمدهاست.
⏰بهترین زمان نوشیدن آب کرفس در روز👇
نوشیدن آب کرفس به کاهش اشتها به مواد غذایی بدون ارزش و پرکالری کمک میکند. با توجه به این تاثیرگذاری آب کرفس را قبل از غذای اصلی مصرف كنيد تا بهترین اثر را داشته باشد.
💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی ینی💖💛
بری تو یه روستا چندتا گاو و گوسفند داشته باشی 🐑 🐄
زنت هم از این دامن گلگلیا داشته باشه💃
نه اخبارو چک کنی نه از دعوای بقیه خبر داشته باشی😊😍
دور از حسادت خودت و آدما زندگی کنی☺️
صبحا شیر محلی و تخم مرغ خونگی و نان تنوری تازه صبحونت باشه🍳🍪
قیمت دلار هم برات مهم نباشه💵
شبا هم خسته بگیری بخوابی😴
😍http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_696
پشت دست چروک افتاده ی خشایار را نوازش کرد.
-کم حرص بخور عزیزم، خیلی لاغر شدی.
خشایار آه کشید.
ویلچرنشین بود.
وگرنه با پاهای خودش می رفت به دنبال دخترش!
یادگار عشقش بود.
زنی که تمام جانش بود.
پوپک خوشبخت بود.
نمی فهمید چرا رفت؟
چطور توانست پدرش را تنها بگذارد و برود؟
همه اش بخاطر اینکه خواسته بود با شاهین ازدواج کند؟
او که شاهین را دوست داشت.
-نمی تونم بفهمم، پوپک دلیلی برای رفتن نداشت.
شیدا با بدجنسی گفت:عزیزم ما اصلا نمی دونیم اون با کیا بوده با کیا نبوده، پوپک هیچ وقت در مورد کارهاش باهامون حرف نمی زد، اصلا نمی فهمیدیم چیکار می کنه.
-تو فکر می کنی پای یه پسر در میونه؟
-عزیزم من نمی خوام ذهنتو خراب کنم، ولی هر چیزی ممکنه.
-چرا بهم نگفت؟
-حتما ترسیده، از تو از شاهین، بیچاره شاهین که عاشقش بود.
شاهین بارها در مقابل خشایار به پوپک ابراز عشق کرده بود.
جوری که همه می دانستند شاهین پوپک را از دل و جان می خواهد.
-شرمنده ی این پسر هم شدم.
-غصه نخور عزیزم، همین که مطمئن شدیم زنده اس یه قدم مثبته.
واقعا هم همینطور بود.
پوپکش زنده بود.
نه در بیمارستان بود نه سردخانه.
از کشور هم خارج نشده بود.
پس در همین کشور زنده و سالم نفس می کشید.
-پلیس تو جریان هست، بلاخره پیداش می کنن، شاهین هم که مدام پیگیره.
دست خشایار را روی شکمش گذاشت.
-یکم به پسرمون هم فکر کن، یادت رفته یه تو راهی داریم؟
-همین منو تا الان زنده نگه داشته.
-دور از جونت عزیزم، نفوس بد نزن.
خشایار آه کشید.
شیدا واقعا زن خوبی بود.
هرچند که تمام این سالها اجازه ی بچه دار شدن نداد.
ولی بلاخره این آرزوی قبلیش که یک بچه بود را هم برآورده کرد.
چیزی از این بهتر؟
-نمی دونم برای خدا چیکار کردم که تورو بهم داد شیدا.
شیدا لبخند زد.
-قربونت برم عزیزم، خدا تورو هم به من داد.
اگر دست خودش بود بابت این حرف های زوری عق می زد.
خدمتکار برایشان چای عصرانه آورد.
-می خوای یکم بریم تو حیاط؟ آفتاب شهریور خیلی گرم و خوبه.
مخالفتی نکرد.
فقط سر تکان داد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری #قسمت_697
شیدا با آن شکم برآمده پشت ویلچر ایستاد.
به سمت بیرون هولش داد.
در حالی که نیشخندی هم روی لبش بود.
بلاخره کاری می کرد برای همیشه از پوپک ببرد.
*
صدای فاتحه خوانی از مسجد می آمد.
روستا به شدت دلگیر شده بود.
کم کم به مدارس نزدیک می شدند.
خانواده هایی که کمی بیشتر بضاعت داشتند به شهر می رفتند.
برای بچه ها رخت و لباس نوی مدرسه می خریدند.
بچه های با کیف های رنگی رنگی مدرسه در حالی که سربه سر هم می گذاشتند از پی هم تند از کوچه های گلی می گذشتند.
امروز بیکار بود.
برای همین پیاده به سمت خانه بهداشت رفت.
به معصومه دوستش زنگ زده بود که می آید.
او هم عین همیشه بیکار بود.
خدا را شکر معمولا اینجا همه بنیه ی خوبی داشتند.
کمتر کسی مریض می شد.
بیشتر خانم های باردار یا بچه دار می آمد.
آن هم اگر واکسنی یا بیماری خیلی بدی باشد.
از پله های جلوی خانه ی بهداشت بالا رفت.
ساختمانش نوساز بود.
با آجر و تمیز.
داخل شد و یکراست به اتاق معصومه رفت.
روی صندلیش لم داده مشغول بازی با گوشیش بود.
-پخ!
معصومه کاملا غافلگیرانه از جا پرید.
-ذلیل بشی پوپک.
پوپک بلند خندید.
-اینقد غرق نشو تو گوشی تقصیر منه؟
روی صندلی روبرویش نشست.
-تو کلا خل و چلی.
-آره خب، اگه خل و چل نبودم که با تو دوست نمی شدم.
معصومه از جا قندی کنار دستش یک دانه قند برداشت و به سمتش پرت کرد.
-دیوونه!
پوپک خندید.
-چه خبرا؟
-سلامتی، بیکار و الافم اینجا.
-منم، فقط میگم کاش زودتر از این مدرسه بار بشه حداقل یه نیمروز برم سرکار.
-دیوونه میشی، بچه ها آدمو پیر می کنن.
پوپک لبخند زد.
-من دوس دارم.
-همینه میگم خل و چلی.
پوپک همان قندی که معصومه پرت کرده بود را به سمتش پرت کرد.
-از آقا مهندس جون چه خبر؟
-سلامتی.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
❀°🌸°❀°🌸°❀°👫°🌸°❀°
#مهارتهای_ارتباطی_همسران
#احترام
همه ما دوست داریم که در هر جایی که هستیم و هر جایگاهی که داریم، به ما احترام گذاشته بشه.
اما نکته مهم:
اگه شما خودتون به همسر خود در جمع احترام نگذارید و حتی اگه در نبودش بخواهید چیزی نامناسب راجبش بگید، زمینه رو برای بی توجهی دیگران به همسرتون فراهم کرده اید ...
⚪️ خب شخصی که حرف شما رو میشنوه در ساده ترین حالت میگه : وقتی شوهرش یا زنش راجبش اینجوری صحبت میکنه، پس منم می تونم خیلی راحت هر طوری که خواستم در موردش فکر و باهاش رفتار کنم 😑
آقای عزیز، خانوم محترم، شما باید هم خودتون و هم همسرتون رو بالا نگه دارید
در هر جمعی مخصصووووصااااا فامیل و دوستان، بیشترین توجه و تعریف و حمایت رو مستقیم یا غیر مستقیم از همسرتون داشته باشید ...
بذارین همه بدونن که به داشتن هم افتخار میکنید حتی اگه در زندگی شخصی تون صدها مشکل دارین 👏
🌸°❀°
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
❀°🌸°❀°🌸°❀°
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂 👫
🌺
#نکته
✅زن وشوهر هر چه بیشتر به هم محبت کنند، زیادی نیست...
💕محبت اعتماد می آورد.
✅ خانم های قرری بدونین شوهرتون شوهره ن تجاوزگر ..
خودتان را همه جوره به شوهرتان عرضه کنید . لذت بدهید و لذت ببرید .
✅مردان از ناله و ابراز درد بیزارند.
💕اگر دوست داری همسرت احساس کند بایک خانم_مسن طرف است در مقابلش ناله کن😊
✅یک لبخند ساده تاثیر فوق العاده ای روی مردان دارد
⛔️بسیاری از زنان دوست دارند همواره جدی به نظربرسند
💕انسان همواره به سمتی جذب می شود که خوش_اخلاق و گشاده رو است
💕 زن اگر شاد باشد قلب خانه می تپد. زن اگر در خانه موهایش را شکل دهد ، اگر صورتش را آرایش کند ،اگر لباسهای شاد بپوشد زندگی در خانه جریان پیدا می کند..
✅زن اگر کودک درونش هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کند ، بخندد ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند
🌀اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد
تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند.
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد
❣مردان و زنان باید یادشان باشد که:
🔻 با همسرشان همخانه نیستند ، بلکه همسرند .
🔻نگذاریم طرف مقابلمان احساس فقر و کمبود کند .
🔻ما نباید برای خودمان زندگی کنیم ، بلکه باید برای همدیگر زندگی کنیم و همدیگر را شاد کنیم .
🔻وقتی همسر شدیم باید همسری کنیم نه اینکه فقط به امورات خودمان برسیم ،
فرق نمیکند ، چه زن و چه مرد
زن و شوهر مکمل هم هستند هر دو حق زندگی دارند و هر دو باید از زندگی مشترک بهره مند شوند.
این منافاتی با شخصیت زن و مرد ندارد و نه مردسالاری است
نه زن ذلیلی...!
🔻این معنای درست زندگي است.
ڪلیڪ ڪنید👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌺🍃
🏴🏴🏴
#استقبال_از_ماه_محرم
عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند
دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند
باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد
بچهها دارند از بازار پرچم میخرند
مثل خار و خس در این سیل به راه افتادهایم*
باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند
ماهها در یک طرف ماه محرم یک طرف
بیشتر از ماهها ماه محرم میخرند
اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته
ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند
تا تو را داریم ما، داراترین عالمیم
بچههاى ما در این خانه حاتم میخرند
این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد
اشک کالایىست که در هر دو عالم میخرند
گریه بر مظلوم تکوینا تقربآور است
در حسینیه مرا، حتى نخواهم، میخرند
مطمئنا روضهاى یا گریهاى در کار هست
هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند
عدهاى دم میدهند و عدهاى دم میزنند
پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند
گریهکن زهراست، ما تنها سیاهى لشگریم
باز با این حال شکل گریه را هم میخرند
اولین گریهکن مسلم رسول الله بود
گریه بر دندان مسلم را مسلم میخرند
*مثل خار و خس در این سیل به راه افتادهایم (علامه طباطبایى.ره.)
أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّ حُسَيناً
أحَبَّ اللَّهُ مَن أحَبَّ حُسَيناً
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_698
-همین؟
-قراره چی بشه؟
معصومه از پشت میزش بلند شد.
در اتاق را بست.
روبروی پوپک نشست.
-راضیه عاشق و شیداش شده.
اخم های پوپک درهم گره خورد.
-یعنی چی؟
راضیه از همکارهای معصومه بود.
او هم پرستار بود.
ولی سابقه ی کمتری داشت.
-یعنی همین دیگه، از آقا مهندستون خوشش اومده.
-بیخود.
معصومه یک تای ابرویش را بالا فرستاد.
-تو چرا بهت برمی خوره؟
-من گفتم بهم برخورده؟
-ولی خوشت نیومد.
پوپک شانه بالا انداخت.
-به من چه؟!
ولی انگار به او بود.
اصلا از این راضیه خوشش نمی آمد.
مغرور و افاده ای بود.
و حالا درصد بدش آمدن بالاتر هم رفت.
به چه حقی نسبت به پولاد حس داشت.
لب گزید.
جوری افکارش در هم تنیده شده بود که خودش را محق می دانست.
در صورتی که پولاد ربطی به او نداشت.
-هوی پوپک کجایی؟
-همین جا.
معصومه با شیطنت گفت:داشتی به آقا مهندس فکر می کردی؟
-چرت نگو.
-جان معصوم.
چشم غره ای به او رفت.
-البته خب آقا مهندس واقعا هم خوبه، ولی خیلی جذابه.
برو بر به معصومه نگاه کرد.
-فازت چیه دختر؟
معصومه با خنده گفت:عاشقی.
پوپک هم خنده اش گرفت.
-آقا مهندس رو ول کن به ما ربطی نداره، راضیه هم همینطور.
-تو ناراحت نشدی یعنی؟
پوفی کشید.
-دیوونه ام میکنی معصوم.
-خیلی خب جوش نیار، یه چای می خوری؟
-اگه بدی که خوبه.
معصومه بلند شد و گفت:الان میارم.
با رفتن معصومه اخم های پوپک به شدت درهم رفت.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری #قسمت_699
نمی دانست چرا بدش آمده.
دلیل خاصی نداشت.
خودش می دانست که بیخود و بی جهت ابرو بهم چسبانده.
ولی ته دلی حس خوبی نداشت.
انگار دست گذاشته بودند بیخ گلویش...
نمی دانست چه دردی است.
فقط می دانست از این خوشش آمدن های مرضیه بدش آمده.
اصلا چه لزومی دارد خوشش بیاید؟
نه پسر همسایه بود نه فامیل!
نه همکلاسی دانشگاه بود نه همکار...
حالا درون روستا رفت و آمد می کند باید خوشش بیاید؟
به حق چیزهای ندیده و نشنیده!
مردم به چه چیزیهایی دل می ببندند.
مگر می شود بدون شناخت کسی را دوست داشت.
تازه با شناخت هم نمی شد.
مگر خیرسرش شاهین را نمی شناخت؟
آخر با زن پدرش روی هم ریخت.
فقط نمی دانست این بچه از پدرش است یا شاهین.
حتی فکر کردن به رابطه ی آن هم هم مورمورش می کرد.
نفرت انگیز بود.
با آمدن معصومه افکارش راکد ماند.
همان بهتر هم که راکد بماند.
-ببین چه چایی برات ریختم.
معصومه لهجه داشت.
هرچقدر هم زور می زد که بتواند فارسی را سلیس تلفظ کند نمی شد.
البته خب بیچاره حق هم داشت.
همیشه در حال حرف زدن با زبان خودش بود.
فقط با پوپک فارسی حرف می زد.
چون اگر با زبان خودش حرف بزند پوپک نمی فهمد.
-دستت درد نکنه.
-نوش جان.
معصومه کمی از چایش مزمزه کرد.
-هوا داره کم میشه.
-وای آره، شب ها خاله باجی بخاری می زنه.
-همه می زنن، اینجا از شهریور شب ها باید بخاری بزنی، از مهرماه دیگه باید روزها هم بزنی.
-پس زمستوناش فاجعه اس.
معصومه لبخند زد.
-حالا نترس، اینقدام بد نیست.
-کجاش دقیقا بد نیست.
-قسمت آدم برفی و اسکی کردن و تیوپ سواریش.
-خدا بکشدت دختر.
لبخند زد.
چایش را برداشت و مزمزه کرد.
بوی هل می داد.
مطمئن بود آقای دکتر انداخته.
معصومه می گفت چای را یا پر از دارچین می کند یا هل!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶 #حجاب در درجهی اول به نفع زنان است
✅امام خامنه ای:
با حجاب زنِ مسلمان، هم خود زنِ مسلمان #امنیت پیدا میکند و هم مرد مسلمان. آن جایی که زن را به #عریانی و #برهنگی نزدیک میکنند، در درجهی اول، #امنیت از خود زن و در درجهی بعد، از مردان گرفته خواهد شد. برای اینکه محیط #سالم و دارای #امنیت باشد؛ زن بتواند کار خود را در جامعه انجام دهد، مرد هم بتواند مسؤولیتهای خود را انجام دهد، اسلام #حجاب را معیّن کرده.
🗓۱۳۷۵/۱۲/۲۰
#عفاف_و_حجاب
✅به جمع ما بپیوندید👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🌷🌷
🌺🍃هرگز سه چیز را فدای هیچ چیز نکن : احساست
صداقتت
خانواده ات
🌺🍃هرگز با مشت گره کرده نمی توان به کسی دست داد.
🌺🍃هرگز با انگشت کثیف به عیب های دیگران اشاره نکن.
🌺🍃هرگز در یک زمان دنبال دو خرگوش ندو.
🌺🍃هرگز از رودخانه ای که خشک شده به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی شود.
🌺🍃هرگز با آدمهای کوچک نمی توان کارهای بزرگ انجام داد.
🌺🍃هرگز برای کودکان اسباب بازی جنگی هدیه نبر.
🌺🍃هرگز دریای آرام از کسی ناخدای قهرمان نمی سازد، حادثه پذیر باش.
🌺🍃هرگز برای سنجش عمق یک رودخانه با دو پایت وارد آن نشو
🌺🍃هرگز از کسی که همیشه با تو موافق و همراه است چیزی یاد نمی گیری.
🌺🍃هرگز سه نفر را فراموش نکن : کسی که در سختی ها رهایت کرده
کسی که در سختی ها یاریت کرده
کسی که در سختی ها گرفتارترت کرده
🌺🍃هرگز نگذار آگاهی از عیب هایت تو را بترساند.
🌺🍃هرگز با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکن چون او چیزی برای از دست دادن ندارد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
مرد داشت روزنامه میخوند زنش با ماهی تابه زد تو سرش ...
مرد گفت : چرا اینجوری میکنی؟
زنش گفت : سامانتا کیه؟ اسمش رو این کاغذه نوشته شده تو شلوارت پیدا کردم.
مرد گفت: دو روز پیش تو مسابقه اسب سواری سر یه اسب شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود.
نتیجه اخلاقی: زنها زود قضاوت میکنند...
روز بعد مرده خواب بوده که ایندفه زنش با قابلمه کوبید تو سرش..
مرد گفت :دوباره چی شده؟
زنش گفت: اسبت زنگ زده بود....!!!
نتیجه اخلاقی: زنها همیشه درست حدس میزنند😂
😍http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️🌟♥️🌟♥️🌟♥️🌟
#نکته
#ایده_معنوی
⭕️ توی بعضی خونه ها اسم زن «ببین» است!😳
ببین بیا اینجا، ببین آب بده .. ببین غذا چی داریم؟ ...
⭕️ بعضی خونه ها از واژه ((ضعیفه)) استفاده میکنن.😐☹️
⭕️بعضی خونه ها، اوهوی... بعضی خونه ها بعد از چند سال زندگی، دیگه اصلا صدا نمیزنند.....😐
☘☘ یاد بگیریم اینگونه در خانه همسرمان را صدا کنیم:👇👇
حضرت علی (ع) وقتی میخواستند حضرت زهرا (س) را صدا کنند میفرمودند:
❤️ جان علی به فدایت, (بنفسی أنت)، حبیبتی زهرا, بنت رسول الله و زهراجان.❤️
و جوابی که از حضرت زهرا(س) می شنیدند:
❤️ روحم به فدایت (روحی لروحک الفدا), ابوتراب, اباالحسن و علی جان.❤️
☘☘ زیبا_صداکردن زن و مرد, هم بهترین شیوه برای ابراز محبت است و هم نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است و هم نشان دهنده شخصیت و تربیت و اصالت شماست ..🙏
♥️🌟♥️🌟♥️🌟♥️🌟
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
قابل توجه دکتران
❇️ توصیهای از امام علی (ع) به پزشکان
🔻امام على عليه السلام:
مَن تَطَبَّبَ فَلْيَتَّقِ اللّه َ وَ لْيَنصَحْ وَليَجتَهِدْ
❗️هركه طبابت مىكند بايد از خدا بترسد و خيرخواه باشد و سعى خود را به كار برد.
📚 دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۱۴۴
#حدیث
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮند
ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺎﻝ
ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ ....
ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﺪﺍﮔﺸﻨﻪ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ ....
ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﻨﺒﻞ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﮐﻠﻪ ﺧﺮ ....
ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺸﻨﮓ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ .....
ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻫﺎﻟﻮ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻭﻟﺨﺮﺝ ....
ﯾﺎﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺧﺴﯿﺲ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﻨﺪﻩ
ﺑﮏ .....
ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :ﻓﺴﻘﻠﯽ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ ......
ﯾﺎ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺍﺣﻤﻖ !!!
ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ؛
ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ!!!!!!
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
حیف نون كولرش ميسوزه، هر هشت تا بچه شو ميگيره ميزنه، میگن چرا بچه ها رو ميزنی؟
میگه: صدبار گفتم هشت نفری زير كولر نخوابيد به موتورش فشار مياد!!😂😂😂
🍃🍂 http://eitaa.com/cognizable_wan
⏳ عمر خود را اینگونه زیاد کنیم
🔻امام صادق عليه السلام:
مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيتِهِ مُدَّ لَهُ في عُمرِهِ؛
🌸 هركس به خانوادهاش نيكى كند، عمرش زياد شود.
📚 الكافى: ج ۲، ص ۱۰۵
#حدیث
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
همسرداری👇👇
💑اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید:
«تو هم بچه همان مادری!»
🔹مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟؟
👌پس بهخاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمتها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید.
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #داستان
👈 ﮔﺮﻳﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﺧﻮﻳﺶ!
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ.
ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ.
ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ.
ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ.
📗👇
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_700
-آقای مهندس رفت سرکار؟
-امروز بند کردی به آقای مهندس ها...
معصومه خندید.
-خب حالا تو چته بهت برمی خوره؟
چپ چپ نگاهش کرد.
-آخه من چیکار دارم به بقیه هی از من می پرسی.
معصومه لبخندش را تکرار کرد.
-خیلی خب خانم.
خودش هم خنده اش گرفت.
ولی واقعا دلش نمی خواست در مورد پولاد حرف بزند.
تازه که فکر می کرد دلیل رفتارهای راضیه را می فهمید.
یک روز نزدیکش می شد و مدام از پولاد می پرسید.
یک روز هم با نفرت از او کناره گیری ی کرد.
دقیقا عین الان.
دیده بود که آمده.
اما حتی نیامد یک سلام هم بکند.
معلوم نبود چه هیزم تری به او فروخته.
از زور حسادت نمی دانست چه کند.
-چایتو بخور سرد شد.
چایش را نیمه خورده روی میز گذاشت.
-عصر بیکاری بریم یکم بچرخیم.
-آره هستم، می خوای بریم تا شهر اونوری، کلا ده کیلومتر فاصله داره.
-آره بریم، یکم هم خرید دارم.
-خوبه عالیه، ماشینتو میاری یا با تاکسی بریم؟
-نه با ماشین خودم میام.
معصومه سر تکان داد.
-پس ساعت 4 آماده باش که بریم.
پوپک بلند شد.
-کجا؟
-برم ناهار درست کنم ناهار.
-مگه خاله باجی درست نمی کنه؟
-نمیشه که همش انداخت گردن اون پیرزن؟ بعدم سرگرم گاواشه.
معصومه پوفی کشید.
-حالا حوصله ام می پوکه.
-یه چندتا جدول بخر و حل کن، هم برای حافظه ماهیت خوبه هم سرگرم میشی.
معصومه چشم غره ای به او رفت.
-برو گمشو نکبت.
پوپک خندید.
برایش دست تکان داد.
-عصر می بینمت.
معصومه حرفی نزد.
فقط به رفتنش نگاه کرد.
الحق که دختر خوبی بود.
بدون اینکه کلاس پایتخت نشینیش را بگذارد.
یا منم منم کرد.
شاید هیچ وقت در زندگیش دختری به خونگرمی پوپک ندیده بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
یه روز دانشجویی برای خوردن غذا می ره سلف دانشگاه.
مستقیم میره سر میز اساتید.
جلو استادش شروع می کنه به غذا خوردن😌
استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه: تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن.؟؟؟!!!
شاگرد با خونسردی کامل میگه : ببخشید پس من پرواز می کنم میرم یه جای دیگه.😂
استاد بیشتر عصبانی میشه
و تصمیم می گیره بعد جلسه امتحان حالشو بگیره، موقع تمام شدن جلسه استاد می بینه راهی نداره واسه رد کردنش.
میگه ازت یه سوال می پرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره میدم، شاگرد قبول می کنه.
بهش می گه دوتا کیسه هستن که داخل یکی پر پوله و دیگری عقل و شعور شما کدومو انتخاب میکنی؟؟
شاگرد: کیسه پر پول
استاد می گه : ولی من کیسه عقل و شعور رو انتخاب می کردم
شاگرد: بله دقیقأ هر کی هر چی رو که نداره انتخاب می کنه
استاد که دیگه خونش به جوش اومده بود ، زیر برگه فقط مینویسه گاو
شاگرد هم بهش نگاه نمی کنه ...
ولی بعد چند لحظه بر می گرده میگه
ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی
ولی امضا نکردی 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم عشق تو مرا مجنون کرد
حاج امیر عباسی مداح اهل بیت که موقع حرف زدن لکنت داره اما وقتی برای امام حسین میخونه بدون لکنته
#محرم
🍃🍃
#فراری #قسمت_702
سر ماهیتابه را گذاشت.
شعله را ملایم کرد.
یعنی برود سراغش؟
چشمش به دسته ی گلش افتاد.
نفش عمیقی کشید.
به اتاقش رفت.
لیوانش را برداشت.
گل ها را نیمی دورن لیوانش گذاشت.
نیم دیگر را به اتاق پولاد برد.
پشت در اتاق ایستاد و در زد.
صدایی که نیامد،
بدون اجازه داخل شد.
پولاد با رکابی سیاه رنگی پشت به او نشسته بود.
جوری روی صندلی چرخ دارش لم داده بود انگار یک نفر بالای سرش ایستاده و بادش می زند.
-برات گل آوردم.
پولاد جواب نداد.
اخم هایش را درهم کشید.
گل های پلاسیده ی قبل را درآورد.
گل های جدید گذاشت.
به سمت پولاد چرخید.
هندزفری درون گوشش بود.
برای همین بود صدایش را نمی شنید.
دست به کمر مقابلش ایستاد.
-فازت چیه؟
پولاد هندزفری را درآورد.
-چی؟
-در زدم نشنیدی؟
-نه!
-گل ها رو آوردم برای اتاقت.
پولاد از گوشه ی چشم نگاهش کرد.
-ممنون.
-یه فیلم ببینیم؟
-امشب فوتباله؟
-کدوم تیم ها؟
-دربیه.
پوپک با شیطنت ابرویش را بالا فرستاد.
-طرفدار کدومی؟
-صدر نشین کیه همیشه؟ پرسپولیس...
پوپک فورا جبهه گرفت.
-خواب دیدی خیره، استقلال سالار بوده و هست.
پولاد با شیطنت لبخند زد.
پس قرار بود از این به بعد برای هم کری بخوانند.
-جمع کنید تیمتونو، آسمون سوراخ که این حرفارو نداره.
-نذار دهنم باز بشه...
پولاد پوزخند زد.
-جمع کنید بساطتتونو...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری #قسمت_703
-امشب می بینمت.
از اتاق پولاد بیرون رفت.
پولاد بلند زیر خنده زد.
این بچه می خواست برایش کری بخواند.
انگار نمی دانست چه خبر است؟
هندزفری را از گوشش درآورد.
از پشت میز بلند شد.
خیلی ریلکس و آرام لباس هایش را عوض کرد.
فقط کافی بود امشب پرسپولیس ببرد.
آنوقت جوری حالش را می گرفت که حض ببرد.
با شیطنت لبخند زد.
با دو از پله پایین آمد.
جالب بود که این دختر تاثیرات جالبی رویش گذاشته بود.
تا چند مدت پیش مدام سرش در لاک خودش بود.
کم می خندید.
حتی لبخند هم نمی زد.
ولی حالا مدام با کارای این دختر خنده اش می گرفت.
دوست داشت سربه سرش بگذارد.
کل کل می کرد.
کری می خواند.
جالب شده بود برایش.
انگار که توجه اش را جلب کرده.
به آرامی سر گاز رفت.
بوی غذا می آمد.
سر ماهیتابه را برداشت و نگاه کرد.
عجب مرغ خوش رنگی.
خوب بود.
کمی آشپزی بلد بود.
یکهو صدایش از ناکجاآباد آمد.
-سرشو بذار، باید خوب بپزه.
سر ماهیتابه را گذاشت.
نگاه کرد.
از پت پنجره ی آشچزخانه دیدش زده بود.
عجب دختر سرتقی!
پوپک دست به کمر داخل شد.
-واسه چی دست می زنی به غذام؟
-ببخشید خانم.
-نمی بخشم.
پولاد خندید.
-امروز همش پاچه میگیری.
-دلم می خواد.
پولاد روی اپن خم شد.🍁
-راستشو بگو با کی دعوات شده؟
پوپک خنده اش گرفت.
عجب حدس هایی می زد.
-با هیشکی، اصلا به من میاد با کسی دعوا کنم؟
حس خوبی نداشت.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺سه قانون طلایی در زندگی :
🌺کسی راکه به شما
یاری میرساند،فراموش نکنید 🌺
🌺نسبت به کسی که شما را
دوست دارد ،کینه نورزید 🌺
🌺به کسی که شما
راباور دارد خیانت نکنید🌺
http://eitaa.com/cognizable_wan
امام صادق (ع) به یکے از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا مےفرمايند:
زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستے که من چند خير را براے خواننده آن تضمين مےنمایم؛
💠اول: زيارتش قبول شود،
💠دوم: سعے و کوشش او شکور باشد،
💠سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛
زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
(بحارالانوار-جلد 98-ص 300)
ــــــــــــ🔻🔸🌸🔸🔻ــــــــــــ
http://eitaa.com/cognizable_wan
ـــــــــــ🍃🌸🍃🌸🍃ــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دوست دخترت ازدواج میکنی؟