از محبت پدر به فرزند مگر حس قوی تر هم هست؟
شهید محمود رضا بیضایی قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر
بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.
شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟
گفت: از کوثرم گذشتم...
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
معبودا! من را مسلمان و متقی از دنیا ببر، که اگر رحمت تو شامل حال من نشود، بدبختی به من روی میآورد، زیرا من گناهان زیادی مرتکب شدهام.
بارخدایا! من در آن هنگام احساس سعادت واقعی مینمایم که بهسوی معبود و هدفم پر بکشم هرچند که لایق شهادت نیستم.
#شهیدعباس قربان چاه کبوتری
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
خدایا به محمد(ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند و به علی(ع) بگو شیعیانش قیامت به پا کردند و به حسین(ع) بگو خوناش در رگها همچنان میجوشد. از آن خونها سروها رویید و ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها روییدند.
#شهید غیب اله عابدینی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
💌 #سیره_شهدا
گلزار شهدا را خیلی دوست داشت .هر پنجشنبه پاتوقش گلزار شهدا بود .موقعی که شهید اکبر شهریاری را می خواستند دفن کنند ,من عکس رسول را دستم گرفته بودم و کنار ایستاده بودم .یکی از مادرهای شهدا آمدند و به من گفتند :این پسر هر هفته سر مزار پسر من میومد و چقدر هم پیش من ناهار خورده .
شهیدمدافع حرم #رسول_خلیلی♥️
˹➺🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
شهید اکبر شهریاری🕊
💍عروسی امام زمان(عج) پسند
مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد، اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد. یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.
🤲دعای خیر مادر
اکبر و مادرش بسیار به هم وابسته بودند. در ماموریت ها بچه ها اکثرا هفته ای یکی، دوبار با خانواده تماس می گرفتند ولی اکبر هر روز با مادرش تماس می گرفت. همین توجهات و خدمات اکبر به مادرش بود که دعای خیر مادرش را برایش به دنبال داشت. او دقیقا مصداق آن آیه است که می فرماید: «و باالوالدین احسانا »
✋لحظه آخر
یک بار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: «چی آن طرف به درد می خوره؟ » گفت: «قرآن خیلی این طرف به درد می خوره » اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیک تر می شد انسش با قرآن بیشتر می شد. شب های آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. پرسیدم: «آن لحظه آخر که شهید شدی چی شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شیطان می خواست من را نسبت به بهشت ناامید کند .
#وصال
🕊🌹| @Vesal_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄