چون میدونستم چای میوفته گردنم قابل ندونستم سید🗿اونوقت تو چی بردی؟ حضور گرم و موثرتو فقط؟ 🗿عان گفتی سیب زمینی تقبل کردی:)

درواقع هیچی نبرده بودیم سلطان😂 و فقط برناممون اتیش و چایی بود و اون دوست عزیزی ک چای قبل از تو گردنش بود بند و بساطشو جا گذاشت و همون سیب زمینیا و حضور گرم و موثرم کار و دراورد🗿😂

الانم بچه ها دارن لیست مواد لازم و اماده میکنن برای سری بعدی ک نمونیم باخاباخا 😂

اوه اشتباهی یه اسکرین شات از لیستمون فرستادم ک اگه زود پاکش نمیکردم اصلا هیچی دیگه باید جمع میکردیم میرفتیم ازینجا😂

ولی همه کیف رای اولی بودن به اون اثر ابی رنگ رو انگشت بود ک شانس ما برش داشتن😂🦦

دیروز.

اینجا بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه ی دو گذاشته‌اند، می‌خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند و در حالی‌که نفسشان به شماره افتاده می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند ؛ آن وقت روزی می‌رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ... بابا لنگ دراز

یه جوری این روزا داره سریع میگذره و میرسیم به عید و ماه رمضون ک نباید بگم وای پشمام وای برگام باید بگم چه جالب!

ازونجایی که داریم به عید نزدیک میشیم:

جمع کن تیریپتو کریسمس، نوروز قوی وارد میشود🗿😎

دلم واسه روزایی که با امنیفایل و بقیه دوستام تو سالن مدرسه راهنمایی دنبال هم میدوییدیم و ناظم خوش اخلاق و باادبمون میگفت هووو یارو مثل اسب تو سالن یورتمه نرو خیلی تنگ شده:/🗿