هدایت شده از تمپل گرندین
« بسم الله الرحمن الرحیم »
چنل جنگجو می خواد تقدیمی بده
مثل همه چنل ها شما این پیامو فور می کنی کانالت و لینک شو
پیوی یه بدبخت می فرستی و
ادمین کانال بر اساس وایبی
که از کانال شما یا خود شما
میگیره چند تا عکس می فرسته
پیوی اون بدبخت:@Rrrr_46
راستی باید اتاق فرمان عضو باشید
خیلی ممنون از توجه شما عزیزان✨👀
ظرفیت : ۱۳ چنل
Never mind!
خب سلام برای اولین بار "امنیفایل" میخواد تقدیمی بده 🤌🏻😌 این پیام رو فور کن تو چنلت و لینکشو برام تو
خواهران برادران کافیه دیگه
راستش فکر نمیکردم ممبراهم پایه باشن😂
و اینکه من تقدیمی ها که اماده شد همرو باهم میفرستم اینجا
خیلی ممنون از همکاریتون
هدایت شده از Motivation🇵🇸
#تقدیمی
چشماتو باز میکنی، اولش درک موقعیت برات سخته، میای دستتو تکون بدی ولی میبینی نمیتونی، ی کم ک هوشیار تر میشی میفهمی دست و پات بستس. روی ی تخت آهنی زهوار در رفته وسط یه اتاقی که بیشتر شبیه انباریه گیر افتادی، نور خیلی کمه و این رو اعصابت میره. آخرین چیزی که یادته اینه که با هارمهر بیرون بودی، که یهو ی چیز محکم از پشت خورد تو سرت و بعدش دیگه چیزی نفهمیدی. حسابی ترسیدی، از شدت درموندگی دلت میخواد بزنی زیر گریه که یهو در چوبی اون انباری نحس باز میشه و یکی میاد داخل. نزدیکت که میشه، با دیدنش جا میخوری و با تعجب و امیدواری میگی: هارمهر... اوه چقدر خوشحالم از دیدنت! بیا دستای منو باز کن دارم از ترس میمیرم اینجا چه جهنمیه آخه؟؟
چهره بی حس و پوزخند روی لب هارمهر باعث میشه فکر کنی ی چیزی اینجا طبیعی نیست. با تردید میپرسی: حالت خوبه؟
هارمهر همونطور که ی چاقوی تیز از روی میز کنار تخت برمیداره نیشخندی میزنه و میگه: اوه عالی ام!
چشماتو محکم میبندی و پر استرس نفس نفس میزنی. با صدای لرزون شروع میکنی به حرف زدن: ببین... تو چند وقته خیلی عوض شدی... من... من ازت میترسم لنتی... نمیدونم چرا، احساس میکنم دیگه اون آدم سابق نیستی و حالاهم که... معلوم هست داری چیکار میکنی؟
هارمهر خیلی خونسرد به چشمات نگاه میکنه و میگه: از اولش منتظر این فرصت بودم... منتظر این که ی روزی بالاخره گیرت بندازم و اون بدن تر و تازتو بخورم، تصور له شدن گوشت تنت زیر دندونم چندوقته که منو از گشنگی هلاک کرده...
چشمات از ترس گشاد میشن و با تکون دادن دست و پاهات سعی میکنی خودتو از اون زنجیرای لعنتی آزاد کنی. تو همون حالت با عجز و خشم ناله میزنی: چی داری میگی روانی؟ یعنی... یعنی میخوای بگی من تا الان با یه آدمخوار تیمارستانی رفیق بودم؟ میخوای بگی این همه سال رفاقتمون فقط واسه کشتن و خوردن من بوده؟
هارمهر همونطور که با لذت به تقلا کردنت نگاه میکنه میگه: اوه نه اشتباه نکن! من به قول تو روانی نیستم که چندین سال با یه غذا رفاقت کنم، من کلا ی ماهه باهاتم امنیفایل، یادته خودت گفتی که هارمهر چرا اینقدر عوض شدی؟ خب اره، هارمهر عوض شده!
بعد از گفتن این حرف سمت کمد گوشه انباری رفت و تو با نگاهت دنبالش کردی. در کمدو با ی حرکت باز کرد و بلافاصله ی جنازه ازش افتاد بیرون... با دیدن صورت جنازه به لکنت میوفتی: ای... این که... ها... هارمهره...!
اون هارمهر قلابی از ته دل ی قهقهه شیطانی میزنه و میگه: دیدی؟ هارمهر به معنای واقعی کلمه عوض شده! حالا حتما سوالت اینجاس که من کی ام خب، تو فیلم ترسناک زیاد دیدی امنیفایل، کدوم موجوداتن که با خوردن گوشت آدما ظاهرشون دقیقا شبیه اون آدم میشه...؟
تو محکم سرتو تکون میدی و میگی: نه... نه این امکان نداره... غولا وجود ندارن... این حتما ی توهم وحشتناکه...
غول هارمهر مانند با چاقوش بالای سرت میاد و میگه: خب تا تو درگیر هضم واقعی یا الکی بودن این ماجرایی، من از خودم پذیرایی میکنم... میدونی که، ما غولا عادت داریم گوشتو تازه بخوریم، پس تا قبل از سیر شدنم نمیذارم بمیری غذای خوشمزه من!
چاقوش روی تنت میشینه و صدای فریادهای مداوم تو تا چند ساعت اون محوطه کوچیکو پر میکنه...
روح تو تا آخر اون روز به هارمهر میپیونده ولی جسمت یا بهتره بگیم ظاهرت، میره که دوستاتو مثل خودت قربانی کنه...
رول: قربانی(victim)
For: Never mind!
From: Harmehr
Never mind!
#تقدیمی چشماتو باز میکنی، اولش درک موقعیت برات سخته، میای دستتو تکون بدی ولی میبینی نمیتونی، ی کم ک
وای خدایا😭😂😂😂😂
اصلا لعنتی عالی بود
قلمت >>>
با اینکه قلم اصلیتو خودم دیدم میدونم چقد خفن تره ولی بازم قلمت سلطان🤌🏻
داداش یه لیوان دوغ بخور بشوره ببرتم پایین خب لامصب😭😂😂😂😂