#شیر_ناصرالدین_شاه
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گـوسفند جیـره داشـت. به شـاه خبـر دادند که چه نشستهای که #نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می دزدد. شاه دستور داد نگهبانی مـواظب اولی باشـد. پس از مدتی آن دو باهم ساخت و پاخت کردند وعلاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند دل و جگرش را هم می خوردند
شاه خبـردار شـد و یکی از دربـاری هـا را فرستاد کـه نگهبان آن دو باشـد. این یکی چـون دربـاری بــود دو بـرابـر آن دو نفــر برمیداشت . پـس از مـدتی به شـاه خبـر دادند جناب #شاه ،شیر از گرسنگی دارد میمیرد
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته اند و همـه اندام های گـوسفند را میبرند وشیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایـش می مـانـد. ناچـار هـر سـه را کنار گذاشت و گفت اشتباه کردم. یک نگهبان #دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود