eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
10.6هزار ویدیو
206 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!« دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی- برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :»البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!« دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :»از اینجا با یه خمپاره میشه زینبیه رو زد! اونوقت قیافه ایران و حزب الله دیدنیه!« حالا می فهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و شیعه را به تمسخر گرفت :»چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!« نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید. وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از عشق کشید :»نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من اعتماد کن!« طعم عشقش را قبلا چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی- گریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم. اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم می کرد نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمه شب به خانه برنمی گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره ها می جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله های مفتولی نم یشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم. دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بی منت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :»نازنین!« با قدم هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینی اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی هیچ حرفی نگاهش کردم. موهای مشکی اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :»باید از این خونه بریم!« برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بی تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :»البته تنها باید بری، من میرم ترکیه!« باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظه ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم زندان- بان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبه ای بسپارد که به گریه افتادم. نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - از نگاه بی رحمش پس از ماه ها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :»نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!« و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :»دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!« یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :»تو برا چی میری؟« در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :»الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن- شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!« جریان خون در رگ- هایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :»بذار برگردم ایران!« و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :»فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟« معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :»ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.« سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :»این خانواده وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.« نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :»اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی!« از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم که با هق هق گریه به پایش افتادم :»تورو خدا بذار من برگردم ایران!« و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :»چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟« خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و این همه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداری ام میداد :»خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده!« اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمیخواستم به آن خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :»اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!« روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانیام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :»چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟« با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :»سعد بذار من برگردم ایران...« روبنده را روی زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم روی روبنده قرار داد و بی توجه به التماسم نجوا کرد :»اینو روش محکم نگه دار!« و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی قهوهای رنگی رسیدیم نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه صمیمی ۳۰_۲۰ باحاجیه خانم جنیدی مادر ۴ شهید انقلاب... (حجت الاسلام جنیدی(ره) پدر شهیدان، سالها امام جمعه شهرستان رودسر بودند.) انسان از این همه عزت نفس و دریا دلی یک "مادر" متحیر می ماند!
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر٣شهیدکه دربیمارستان زیرتیغ جراحی دوام نیاورد وبیش از٢ساعت ازمرگش گذشته بود باصحبت هایی که درآن عالم با سه فرزند شهیدش داشت مجددروح به بدنش بازگشت.
من یاغی نیستم اول وقت روزی مرحوم آیت الله مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل مسجد رفت و به نماز ایستاد... با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟ .... گفت: هیچ. 🍃فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی می خواندی...! گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم 💠خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم جاهل بودیم..... به عزتت این جمله را از ما بپذیر. الهی و ربی من لی غیرُک منبع :احادیث الطلاب هدیه محضر همه علما صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم
آیا الان نیروهای ایرانی تو سوریه هستن: خیر آیا نیروهای آمریکایی تو سوریه هستن: بله آیا نیروهای ترکیه تو سوریه هستن: بله آیا نیروهای اسرائیلی تو سوریه هستن: بله آیا عناصر فرانسوی هستن: بله آیا نیروهای روسی تو سوریه هستن: بله وزیرخارجه جولانی: ما به ایران نسبت به مداخله در سوریه هشدار میدیم! 😃😃
20.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ هشدار جدی رهبر انقلاب مثل توابین نباشید ،به موقع عمل کنید...
خداوندا! اگر هیچ کس نداند تو خود می‏دانی که ما برای برپایی پرچم دینِ تو قیام کرده‏‌ایم و برای برپایی عدل و داد در پیروی از رسول تو در مقابل شرق و غرب ایستاده‌‏ایم و در پیمودن این راه لحظه‌‏ای درنگ نمی‏کنیم!! امام خمینی (ره)، ۶ مرداد ۱۳۶۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماشاءالله به این دختر مومنه و محجبه یمنی با این بینش و جهان‌بینی عمیق! 🔺مردان یمنی در دامان چنین مادران، و دخترانی پرورش می یابند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاخه گیلاس آلبالو و هلو 😂 که از دیوار باغ زده بیرون هر عابری هوس میکنه یه دونه بچینه.. احسنت چه قشنگ در مورد حجاب توضیح داد...👌 👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
@salmanerey🇮🇷 57.k+1130+133 40.k+1011 السلام علیک یا علی بن موسی.... ⏰ آیه ای را به امام (ع)هدیه کنیم 🌱 بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سوره الإسراء - خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا ﴿۳۱﴾: 👧فرزندانتان را از بیم تنگدستی ؛ ما به آنان و شما روزی می دهیم، یقیناً گناهی بزرگ است. 🔥عذاب ابدی، کسانی که اقدام به انسانهای بی‌گناه می‌کنند و قصاص نمی‌شوند، دیه نمی‌پردازند و توبه نمی‌کنند هم گرفتار عذاب دائمی دوزخ می‌شوند! خداوند متعال در این‌باره فرموده‌اند: 👶چنانچه کسی مومنی را بکشد، کیفرش است که در آن خواهد بود؛ و خداوند بر او غضب و و برایش عذاب بزرگی آماده کرده است. 📚wikifeqh_ir قتل انسان بی‌گناه - ویکی فقه ─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─ 👮‍♂خادمین اداره آموزش و ارزشیابی آستان حضرت عبدالعظیم (ع)
آقایِ دل شکسته‌هایِ دنیا؛ همه ما روزی خواهیم رفت روزی بدن کفن پیچ شده‌مان زیر سنگِ‌لحد،در میان قطعه‌هایِ بهشت زهرا به خاک سپرده خواهد شد .. همه ما به سرازیری قبر خواهیم رسید، اگر شبِ جمعه‌ای به هیئتت نیامدیم تو به قبرستان بیا و سراغی از‌ما‌ بگیر چرا که قبر تاریک‌ است ... روضه‌هایت را گرم کردیم نگذار سردی خاک بدن بی‌جان مارا به هراس بیندازد !
IMG_20241228_212803_325_۲۸۱۲۲۰۲۴.m4a
859.4K
@salmanerey🇮🇷 🧕وقتی حداقل پوشش برای بعضی ها به درستی نمی شود! 📲 وقتی که به درستی از طلقی یا شیشه ای برای جلوگیری از به صورت ماه صفحه موبایل! استفاده شده! 💇‍♀ وقتی که به درستی از نقاب برای جلوگیری از ضربه به اندام تلفن همراه، مطلع ولی عده ای نقاب از حجاب حداقلی و اندام! جاهلانه یا عامدانه برمی‌دارند! ⏪ یعنی ارزش ظاهری من و البته شخصیتم به اندازه یک {طلق گلس} روی صفحه موبایل هم، مورد تردید هست! (اندیشکده تولید متن خوب و فاخر) 🔰 در قرآن، ۲۴ آیه از میان ۶۲۳۶ آیه به امر اشاره دارد🌱
🚨از اعضای تیم کروچیف پروازی درحال چک و تمیز کردن لانچر 70 میلیمتری هایدرا بالگرد کبریٰ هوانیروز ارتش
🇮🇷🇮🇷حماسه تاریخی 9 دی، روز بصیرت و پیوند امت با ولایت گرامی باد🇮🇷🇮🇷
شهید قاسم تیموری: اگر پایم سالم بود جای امنی برای داعش نمی‌گذاشتم 📌همرزم شهید نقل می کند:در سوریه بودیم که برای کاشت تله انفجاری و مین‌های ضد تانک مامور شدیم. آقا قاسم با اینکه سنشان از همه ما بیشتر بود و مجروحیت هم داشت، بیشتر از ما مین کاشت. 🔸مین‌های ۵۰ کیلویی را به راحتی جابجا می‌کرد و حدودا دو برابر ما مین کاشت، وقتی برای استراحت کنار هم نشستیم پای مصنوعی‌اش را درآورد. 🔹با فشاری که روی پایش آمده بود درد زیادی را تحمل می‌کرد، ولی به روی خودش نمی‌آورد، یکی از دوستانی که با ما بود با تعجب به پا‌های شهید نگاه می‌کرد ▪️ باورش نمی‌شد با یک پا اینقدر کار کرده باشد و با حالتی از تعجب سوال کرد حاجی با این وضع سختت نیست؟ ▫️در آن حال شهید تیموری حرفی زد که تا به حال از او نشنیده بودیم، تا به آن روز از نقص عضوش حرفی نزده بود، اما آنجا چندبار روی پای مصنوعیش زد و گفت: «ای پا اگر سالم بودی جای امنی را برای داعشی‌ها نمی‌گذاشتم.» 🥀 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🌷🕊 .
28.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روایتی از نوزاد 22 روزه‌ای که تحمل سرمای شدید این روزهای غزه را نداشت غزه را فراموش نکنیم❗️
لحظات قبل از سقوط هواپیمای آذربایجانی اگه چندثانیه آخر کلیپ اول نبود، منتشرش نمیکردم که باعث غم و ترس و اضطراب شما نشه ولی اشهد گفتن این مرد و اتفاقی که بعدش میفته قابل تأمل هستش. دراین حادثه ۲۸ نفر نجات یافتن که احتمالا انتهای هواپیما نشسته بودن. برخی منابع البته گفتن ۲۵ تا نجات یافتن.
کاشکی علی ضیا هزینه سفرش به پاریس رو میدادبه مردم سیستان و بلوچستان.... آخه این دوستان خیلی روی این مسأله تاکید دارن که چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است و این حرفا...