eitaa logo
♡فرشته مرگ♡
56 دنبال‌کننده
611 عکس
101 ویدیو
0 فایل
‌فرشته‌ای خندید ، فرشته‌ای گریست ، فرشته‌ای پرواز کرد ، فرشته‌ای خسته شد ، فرشته‌ای نگاه کرد ، فرشته‌ای گناه کرد ، فرشته‌ای تباه شد ، فرشته‌ای شکست . همه‌ی اینها وقتی اتفاق افتاد که فرشته ای عاشق شد پل‌ارتباطی https://daigo.ir/secret/9725426776
مشاهده در ایتا
دانلود
♡فرشته مرگ♡
موهایش به رنگ دودهای جادویی کتاب های افسانه ای که زمینیان برای کودکانشان میخواندند بود و چشمان آبی ا
آیمی ساما از تالارها و راهروها گذشت، دوان‌دوان به سمت سالن اصلی رفت و در را باز کرد. آیمی: جاسپر… سلین… کجاست؟ جاسپر نگهبان سالن اصلی بود. سالن اصلی به دریچه‌ای برای ارتباط بین مردگان و زندگان شبیه بود؛ دریچه‌ای که از اهمیت بالایی برخوردار بود. جاسپر که از سروضع آیمی ساما جا خورده بود پرسید: آیمی ساما … چه اتفاقی براتون افتاده؟ چرا بریده‌بریده حرف می‌زنید؟ آیمی ساما که تازه متوجه لباس و وضعیتش شده بود کمی مکث کرد، گونه‌هایش از خجالت قرمز شده و گل انداخته بودند؛ نفس عمیقی کشید و گلویش را صاف کرد سپس گفت: جاسپر اتفاقی نیفتاده فقط می‌خوام یه چیزی رو چک کنم. می‌تونی بهم بگی سلین کجاست؟ جاسپر کمی آرام شد و گفت: آیمی ساما می‌دونین که الان دیر وقته الان هم خوابن حتی سلین و ریچارد. اما اگه کار مهمی دارین می‌تونم بیدارشون کنم. آیمی ساما آرام دامنش را صاف کرد و رو به جاسپر گفت: خیلی خب؛ نیازی نیست بیدارشون کنی خودم لیستو چک می‌کنم. جاسپر کنار رفت و آیمی ساما کلید نقره‌ای رنگ را در قفل چرخاند. آیینی: جاسپر! تا وقتی برنگشتم به کسی چیزی نمی‌گی و کسی رو هم به داخل راه نمی‌دی. فهمیدی؟ جاسپر با تردید و ترس سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و در را پشت سر آیمی ساما بست. آیمی ساما وارد سالن شد و به‌طرف اتاق بزرگی که کنج سالن بود رفت. اتاقی که فقط آیمی ساما می‌توانست بدون کلید واردش شود. در را به‌راحتی باز کرد و وارد شد. طومارهای بلند با نظم خاصی در طبقات چیده شده بودند. آیمی: حالا چجوری بین این‌همه لیست اونو پیدا کنم به سمت یکی از طبقات رفت و شروع به گشتن کرد گشت و گشت و گشت اما چیزی پیدا نکرد. روی صندلی کنار میز نشست تا نفسی تازه کند. به طبقات نگاه می‌کرد چرخید تا طبقات پشت سرش را وارسی کند. یک جفت چشم کهربایی بین دو قفسه مانند چشمان خبیث یک مار سمی می‌درخشیدند. آیمی ساما متعجب شده بود. اما چشم‌ها برایش آشنا بودند. سدریک پایش را به دیوار بین قفسه‌ها تکیه داده بود و به آیمی ساما می‌نگریست. پایش را روی دیوار فشار داد و ایستاد. سدریک: لباس… خیلی قشنگه. آیمی ساما روی صندلی جابه‌جا شد و گفت: این‌جا چه‌کار می‌کنی؟ سدریک با حالت موذیانه‌ای خندید و گفت: من خیلی وقته این‌جام ولی متوجهم نشدی؛ این است توانمندی من، مگه نه آیمی ساما؟ آیمی: خب به هر جهت هرکسی برداشت خودشو داره. برای چی اینجایی و چرا تمدن حرفی نزده بودید؟ سدریک: خب درواقع من از هر فرصتی برای تنها شدن با تو استفاده می‌کنم. البته به شیوه خودم. آیمی: چرا می‌خوای با من تنها باشی؟ سدریک: خب شاید به‌خاطر این‌که خیلی… ازت خوشم می‌اید. اما من مثل لوکاس نیستند که به زور یه قرار ملاقات با فرشته مرگ جور کنم؛ من به شیوه‌ی خودم با تو خلوت می‌کنم. آیمی: و به‌طرز عجیبی جاهایی ظاهر می‌شی که خیلی اهمیت داره و فقط من می‌تونم مثل مکان‌های عادی واردشون بشم. باور کنم که این تصادفی؟ سدریک دستی لای موهایش برد و گفت خیلی باهوشی؛ از همین ویژگیت خوشم میاد. جدا از ظاهر زیبایی که داری اخلاقیات دیگه‌ای هم داری که خیلی خاصن. اما من از اینجور جاها خیلی خوشم میاد. دوست دارم داخل مکان‌هایی که فقط خودت می‌تونی واردش بشی باهات ملاقات کنم؛ اگه میومدم تو اتاقش شاید خیلی افراد بی‌ملاحظه مثل همین اسمیت مزاحممون می‌شدن ولی این‌جا فقط من و توییم فقط ما دوتا. آیمی: اینا رو می‌دونم. اما سوال من چیز دیگه‌ای بود. چطوری می‌تونی خیلی راحت اماکن مهم و سری سرزمین مردگانو پیدا کنی و عجیب‌تر از اون این‌قدر ساده و بی‌سروصدا واردشون بشه؟ سدریک: خب فقط انسان‌ها نیستن که می‌میرن گاهی وقتا موش‌ها یه راه سری و در مخفی برای طرد شده ها می‌سازن. ●○اولیویا●○
https://harfeto.timefriend.net/17086247154048 هعی از امتحانات و دورش متنفرممممم🔪😐
خدایا نفرینام گرفته یا دعاهام مستجاب شده ؟😭😭
امروز خیلی خوشحال شدم و کارام سبک شد به همین دلیل برای این که شادی امروزو با شما دوستان عزیز شریک بشم سعی میکنم دوباره امشب پارت بزارم ولی مجددا بگم که قول نمیدم و تمام تلاشمو میکنم و همین دیگه ... اره😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود دلبندان ! میخوام به عرض برسونم که ... دریای خون به مناسب 900 تایی شدنش قصد داره تقدیمی بده عزیزان ! میتونم بگم تنها کاری که لازمه انجام بدین اینکه که این تکست رو فور کنین داخل چنل جذابتون و اینجانب مطابق با وایب چنل زیباتون و البته محتوای اون ، یه نامه ی پر جزئیات تهدید به مرگ مینویسم ، سناریو میچینم و نقشه ی قتلتون رو به تصویر میکشم و در اخر تقدیمتون میکنم ! مهلت : چهارشنبه شب ، ساعت 00:00 تایم قرارگیری تقدیمی ها : جمعه شب ، ساعت 00:00 محل قرارگیری تقدیمی ها : " 𝐒𝐅𝐁_𝐏 " پس لطفا حتما فور کنید و لینک چنل های جذابتون رو اینجا قرار بدین . ظرفیت : 17 -𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
♡فرشته مرگ♡
آیمی ساما از تالارها و راهروها گذشت، دوان‌دوان به سمت سالن اصلی رفت و در را باز کرد. آیمی: جاسپر… سل
آیمی ساما چشم‌هایش را تنگ کرد و با دقت به سدریک خیره شد. چشم‌های سدریک به‌طرز ترسناک و خطرناکی می‌درخشید و موهای قرمزش در تاریکی درخشان به‌نظر می‌رسید. آیمی: به دستور تو سرزمین منو خراب می‌کنن؟ باید خیلی پست باشی که همچین کاری با حیوونای بیچاره بکنی. آیمی ساما رویش را برگرداند و به قفسه سبزرنگی که نقش اژدها رویش کنده‌کاری شده بود نگاه کرد. سدریک: آیمی اشتباه برداشت نکن من هیچ‌وقت همچین کاری نمی‌کنم اونا رو مجبور به هیچ کاری نکردم زبون حیوونا رو بلد نیستم که بهشون دستور بدم. آیمی ساما به طرف سدریک برگشت و گفت: خیلی خب حالا بگو دقیقاً این‌جا چی‌کار داری؟ اگر می‌خواستی منو ببینی که فکر می‌کنم کافی باشه اگر کار دیگه‌ای نداری لطفاً از همون راهی که اومدی برگرد. سدریک: یعنی نمی‌خوای بیشتر پیشت باشم؟ نمی‌خوای کمکت کنم؟ آیمی به‌طرف سدریک خم شد و گفت: چه کمکی می‌تونی بکنی؟ من هنوز بهت اعتماد ندارم. سدریک: فکر می‌کردم باورم می‌کنی آیمی ساما مطمئن بودم حداقل تو درکم می‌کنی و بهم اعتماد می‌کنی. اما خب بهت حق می‌دم. چی‌کار باید بکنم که بهم اعتماد کنی و بذاری کمکت کنم؟ آیمی: من نیازی… سدریک دستش را بالا برد و گفت: آیمی ساما تو به کمک من نیاز داری. من کسی‌ام که می‌تونه خیلی کمکت کنه. البته اگه بهش اجازه بدی. آیمی ساما کمی فکر کرد و گفت: خیلی خب چطوری می‌تونی اعتمادمو جلب کنی؟ خودتو بهم ثابت کن. سدریک: آیمی ساما من همین الانم ثابت شده‌ام اما تو منو باور نمی‌کنی! سدریک قیافه‌ای مظلوم به خود گرفت و ادامه داد: تو به اسمیت اعتماد داری؟ آیمی ساما عقب رفت و گفت: منظورت چیه؟ سدریک: خب بذار مرور کنیم، لوکاس نمی‌خواست با آکانه ازدواج کنه، به‌همین خاطر از مادرش یعنی آکیکو درخواست یه فرشته‌ی نجات می‌کنه و ازقضا فرشته مرگ اونو نجات می‌ده. همون شب اسمیت به جهان مردگان منتقل می‌شه و در دنیای زمینیان مرده تلقی می‌شد، اما نه؛ لوکاس اسمیت تو دنیای زمین هنوز زنده است. آیمی ساما گیج شده بود، بلند شد و دستش را روی میز کوبید و گفت: چی داری می‌گی لوکاس تو سرزمین مردگانه، اون مرده؛ کسی که به سرزمین مردگان می‌رسه امکان نداره توی دنیای زمینیان زنده باشه. سدریک دستش را روی دست آیمی ساما گذاشت و به صورتش نزدیک شد جوری که گرمی نفس‌هایشان با هم درآمیخت. سدریک: آیمی ساما… اسمیت مورد اعتماد نیست، وجود اون سراسر دردسر و تباهیه اما من… من دارم تلاش می‌کنم باورم کنی، می‌دونم که حسمو درک می‌کنی. تو واقعاً فرشته‌ای، مهربون و دوست‌داشتنی اما کسی باورت نکرد، ولی من باورت می‌کنم. می‌تونم امواج آروم و گرم مهربونی رو توی چشم‌های اقیانوسیت ببینم؛ تو خسته‌ای، از بی‌توجهی و درک نشدن خسته شدی. نمی‌خوای بالاخره تموم بشه؟ سدریک دست سردش را روی گونه آیمی ساما کشید و گفت: می‌بینی؟ حتی منم سرما رو احساس می‌کنم. نمی‌تونم تحمل کنم که بهت ظلم می‌کنن، تو خیلی مهربونی اما اونا لیاقت مهربونی تو رو ندارن… هیچ‌کس لیاقت نداره. این‌همه وقت بهشون محبت کردی ولی اونا به‌راحتی فراموشت کردن. قلب بزرگی داری که هنوزم بهشون عشق می‌ورزی. اما توی این دنیا باید مراقب باشی. عشق ورزیدن باید با حساب و کتاب باشه. حالا بهم بگو، به نظرت اسمیت یا حتی برادرات لیاقت محبت و عشق ورزیدن دارن؟ آیمی ساماخود را کنار کشید و گفت: من ظالم نیستم. از کنار سدریک گذاشت و دوباره مشغول گشتن شد. سدریک صورتش را درهم کشید و گفت: البته که نیستی. اونان که ظالمن و باید به سزای اعمالی که مرتکب شدن برسن. این عدالت آیمی عدالت؛ نفسی کشید و با لحن ملایم‌تری ادامه داد: و عدالت چیزیه که باید اجرا بشه. آیمی ساما روی پاشنه چرخید، دامن پرچین لباسش اطراف پاهایش باز شدند و صدای برخورد آویزهایش در فضا پیچید، پس‌از اتمام پژواک صدای آخرین آویز لباس، آیمی ساما با لحنی آرام و جدی پاسخ داد: درسته، عدالت باید اجرا بشه اما بعد از پیدایش حقیقت. چهره سدریک جدی شد، طوماری از آستینش بیرون کشید و گفت: برای پیدایش حقیقت ... دنبال این می‌گردی؟ آیمی ساما متعجب به طوماری که در دستان سدریک بود نگاه می‌کرد؛ پرسید: تمام مدت دست تو بود؟ سدریک آرام‌آرام به آیمی ساما نزدیک شد؛ طومار را روی میز گذاشت و دست آیمی ساما را به‌طرف خود کشید. آیمی ساما روی دست سدریک خم شد و ناله کرد؛ سدریک دستش را روی کتف آیمی ساما گذاشت و آرام‌آرام پایین آورد؛ سرانجام روی نقطه‌ای توقف کرد. سرمای دستش از لباس حریر آیمی ساما گذاشت و به پوستش برخورد کرد. آه جانسوزی از نهاد آیمی ساما برخاست ناله‌ای از درد سر داد و با صدایی ضعیف گفت: چی‌کار می‌کنی؟ ●○اولیویا●○
https://harfeto.timefriend.net/17086247154048 خب دوستان عزیز فحش به سدریک با احتیاط آزاد است😂 نظر،حرف، پیشنهادی داشتید؛بگویید آخر هفته ناشناس را چک خواهم کرد همین دیگر با تشکر❤️
وایییی میخوام اسپویلتون کنمممم پارت بعدی یسری چیزایی مشخص میشه که اصن🤌 خودم نمیتونم صبر کنم😂 ولی نه اسپویل نمیکنم. من کرم نمیریزم من به خودم مسلطم.
واییی امروز😂😂
اول این که روز معلم مبارکککک