ولی کورالین نمیخواد غرق بشه،هنوز امیدواره،امیدوار به صدای کسی که داستانشو تعریف میکنه.
هدایت شده از دفترچه خاطرات گمشده :)
چرا ادبیات؟
چون ما میگیم؛حوصله ندارم. اما فروغ میگه:
گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم از خودم میگریزم از خودم که همیشه،مایه ازار خودم بوده ام
از خودم که نمیدانم
چه میکنم و چه میخواهم
خواهش میکنم رها کن سوگواری واسه غم هایی که قرار نیست اتفاق بیوفتن،
هدایت شده از ♬اردڪ فروشـے کـوردلیا↻
دوشیزه لوندر عزیزم،چه میشد اگر میتوانستم در هوای گرگ و میش روز های زمستانی به کاخ زیبا و کوچک تو بیایم؛
اما ناگهان دستان سرد زمستان مانع برخاستنم شد،چرا که یاد روزی که تو با تور و لباس سفید همراه معشوقه ی همیشگی ات در میان شمشاد ها قدم میزدی افتادم.
روزی که تو به چهره ی تکه ای از ماه که به صورت الهه ای به زمین آمده مانند شده بودی.
به امید دیداری دوباره ،در یک روز زیبای بهاری و لبخند های گرم و صمیمی تو که از آفتاب امید بخش تر است.
_کوردلیا
یک دختر در سایه ی تاریکی که دیگران فکر میکنند طلسم شده است و وضعیت اعصابش از یک پیرزن عصا قورت داده هم بدتر است،اما میتوانید با یک کیک اردکی خوشحالش کنید'