نخند جانم ؛ نخند آدم دست و پایِ دلش میانِ چالِ گونہ ات میشکند... تو نخند میترسم نقاش ها لبخندت را نقاشے کنند... عکاس ها لبخندت را ثبت کنند... شاعرها از لبخندت غزل بگویند... نویسنده ها کتابت کنند... بعد منِ دست و پا شکسته چطور با یک شهر رو به رو شوم...؟! رحم کن یواشکے بخند... فقط برای من!!! @crazy_84

‏من یہ وقتایے بهت فک میکنم... کہ حتے خودتم بہ فکࢪ خودت نیستی!... @crazy_84

دلم میخواد... اون زبون لجنتو از تو حلقت بکشم بیرون... و بندازم جلو سگا بخورن... کہ انقد باهاش دل ملتو نشکونے!!! @crazy_84

یہ جا نوشتہ بود... آدما همیشہ پیش اونے کہ دوسِش دارن... بچہ میشن! و من اینو با گوشت و خونم حس کردم...! @crazy_84

درد و دل کردن با بعضے آدمها مثل پر کردن خشاب اسلحہ ایه کہ قراره بعدا بہ خودت شلیڪ بشہ!! @crazy_84

من رهایت نمیکردم... چون همیشہ قدری امید در من بود... کہ باور داشت تو برمیگردی یڪ‌روزی :)! @crazy_84

دلگیری من ؛ از نبود کسے نیست... دلگیری من از این بودن های تو خالے است..! از این بودن هایے کہ از هزاران بیشتر نبودن ها... آتش بر دلت می زند..! @crazy_84

یہ هنرمند تایوانے یک سلاح ساختہ... کہ اشکو جمع میکنہ و بہ تیکہ های یخ... تبدیل میکنہ و شما میتونے باهاش شلیڪ کنے! شاید این عاشقانہ‌ترین سلاحیه کہ بشر... تا حالا ساختہ... ینے میشہ با اشکات یکیو تیکہ تیکہ کنے... این خیلی قشنگہ!! @crazy_84

یه قلبِ خوب!!! @crazy_84

خستہ از سعے کردن! خستہ ازینکہ وقتے آزار میبینی لام‌تاکام حرف نمیزنی. خستہ از شب هایی کہ بیقراری. خستہ از اینکہ تظاهر میکنے همہ‌چیز خوب است. و خستہ از محکم چنگ زدن بہ او... زمانے کہ میدانی باید رهایش کنے!!! @crazy_84

نمیدانم چرا وقتے آنقدر ناراضے بودم... باز هم نرفتم... فکر کنم اشتباهم این بود کہ بیش از آنکہ باید ، ماندم! @crazy_84

سرانجام ؛ با تمام تکہ‌های شکستہ‌ ی گذشتہ‌ام کنار آمدم... و در این بین بخشیدنِ خودم نخستین قدم برای پشتِ سر گذاشتن تو بود :) @crazy_84