- عجیب نیست در مورد چیزهایی که بیشتر از همه راجع بهشان فکر میکنیم
کمتر از همه حرف میزنیم !
- وانمود میکردم به چیزی جز او مشغولمو مجبورم او را بگذارم و به سراغ خوشی های دیگر بروم
اما فقط به او فکر میکردم و بس
- من به تنهایی معتاد بودم
اگر هرروز کمی با خودم خلوت نمیکردم ؛ مثل این بود که ضعیف تر میشدم
چیزی نبود که به آن افتخار کنم اما وابسته اش بودم
تاریکی داخل اتاق برایم مثل نور آفتاب بود...
- شاید حق داشتند عشق را لا به لای کتاب ها جای دهند
شاید عشق جای دیگری نمیتوانست دوام بیاورد...
- از یک اتاق به اتاقی دیگر میروم
از روی یک صندلی بلند میشوم
و روی صندلی دیگر مینشینم
مرگ به همین سادگیست...
- خیلی دلم میخواهد خودم را ول کنم
خودم را از یاد ببرم ؛ بخوابم
اما نمیتوانم ؛ دارم خفه میشوم
وجود از همه طرف در من نفوذ میکند
از چشم ها ، از دماغ ، از دهن
- تلخ ترین اشک های ریخته شده ،
برای حرف های زده نشده
و کار های انجام نشده
روی گونه سرازیر شده!
- نگو درکت نکردم نگو برات کاری نکردم
من خیلی جاها میتونستم بگم ازت ناحتم
خیلی جاها میتونستم باهات دعوا کنم
ولی به جاش خندیدم
- گفت : اما تو قلب رئوفی داشتی!
چه بر سر قلبت آمده که اینگونه سنگ شده است؟
گفتم دیگر از قلبم سراغ نگیر
زیرا درندگان پاره پاره اش کردند