eitaa logo
ستویا | ctoia
299 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
200 ویدیو
45 فایل
چنل عمومی دیوان مرکزی هنرمندان برای شما کاربران ایتاکه بتونیدبه چنل ها و محتوای زیر مجموعه های ستویا دسترسی داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سکوت یک رویا
به اون خطای اضافی توجه نکنید.... سکوت یک رویا ✨
هدایت شده از دانشجویxnfpازشهررویا
به طور کاملا اتفاقیییییی این درست شددد اینم سیاره کینوکوووو سیاره قارچ هاااا اسم دیگه ای نداشتم به قارچ بیاد اگه چیز جالبی سراغ داشتین بگین تو ناشناس🥺😭 کینوکو از یه درب قدیمی انتقال به زمین استفاده کرد (درواقع کمتر کسی از سفینه استفاده میکنه چون هزینه زیادی داره و با این که انتقال ها میتونه بدون وجود راهنمای درب مشکل زیادی اجرا کنه، مردم ازین استفاده میکنن کینوکو هم بچه است و پول نداشت و رفت از یکی این درب ها که قدیمی و بدون ناظر بود استفاده کرد و خب شانس آوردم اتفاق بدی نیوفتاد راستییی ماه رو آخر سر اضافه کردم چون یاد ماه چان افتادممم🥲🌚 ماهچان اصلا میبینه کانالمو؟👩‍🦯 @dream_xnfp_g
هدایت شده از Hiori_art🎭✨
پایان🙏😂😅😅😅😅😅 امید وارم خوشت بیاد😁 @hiori_art
هدایت شده از It's f.m
معرفی میکنم استوپدلی ترین نقاشی دیجیتالی ممکن🗿✨ در دفاع از خودم میگم ک من فقط میخواستم قلم رو ی امتحانی بکنم و حوصله نداشتم باتوجه ب اصول نقاشی دیجیتال بکشمش (درواقع بلد نیستم🥰هنوز)
هدایت شده از It's f.m
هدایت شده از چرک نویسای یه enfp😗
میتونم اینو دومین کار دیجیتال با قلم نوری م حساب کنم؟✨😗
گند زدم ^᪲᪲ ࣭𝒜𝓇ℴ𝓇𝒶' : @Arora_art 🎞
هدایت شده از Hiori_art🎭✨
برای این چشم و دیگه خودتون حساب کنید چقدر وقت شد😂😭 از وقتی اون پیام و دادم تا الان سر این یکی بودم @hiori_art
...
نام نام
شاهکار ✨️
هدایت شده از 
-
هدایت شده از 🐱جوربه ماهی🐟
دم آخری که دارم میرم فرنگیس رو هم بگیرید
هدایت شده از  مرلـــــین آرت
آاوااکاادوو 🥑 یه نظری چیزی نمیدین ؟ @Artmerlin
تو دیلیمه🤡 @Rafakodaily بخاطر مسائل امنیتی و اینا نمیشه گذاشت
هدایت شده از نبض هنر
خب فعلا همینو داشته باشید
اقا من داشتم یه کرکتر رو میکشیدم که یهو برق رفت تصمیم گرفتم ذهنی بکشمش.- انگار یه کرکتر جدید ساختم ولی قشنگ شده ^᪲᪲ ࣭𝒜𝓇ℴ𝓇𝒶' : @Arora_art 🎞
هدایت شده از Hitoshi art🎨
هدایت شده از سکوت یک رویا
•────···◦᯽◦···────• 【 @Pseudo_64
هدایت شده از 
به نام خدا 🌃 قسمت 2⃣ مثل همیشه ،طوری که پیش میرفت حوصله سر بر بود.معلم درحال بازی کردن با گوشی اش بود چون کتابش را که با آن تدریس میکرد نیاورده بود و بقیه بچه ها هم بازیگوشی میکردند.زنگ اخر مدرسه بود و این خوب بود.تا اینکه به بهانه پیچوندن کلاس دستم را بالا گرفتم:«آقا اجازه؟میتونیم بریم دستشویی؟» و معلم هم با بیخیالی سرش را تکان داد و با سرعت به سمت حیاط رفتم.درحالی که داشتم کلاس را میپیچوندم چیز عجیب و درخشانی در حیاط خانه ابدارچی پیدا کردم.شبیه به یک دستبند با کریستال آبی بود.ظاهر جذابی داشت و باعث شد آن را در دستم ببندم.نور عجیبی میداد و چشمک میزد.همینطور که جذب نور خفنش شدم ناگهان زنگ اخر خورد.به سرعت کیفم را برداشتم و با سرعت به سمت خانه راه افتادم.توی راه نماد عجیبی روی دستبند بود.شکل یک موجود عجیب بود که بالهای خفاش داشت و گوش هایش مثل گوش های روباه دراز بودند.اما توی راه باز به قلدر های مدرسه برخوردم..درحالی که پیتر رییش ان گروه بود یقه مرا گرفت و مرا به دیوار کوبید:«هی تو!کاری مش.نگ!قرار بود پول هاتو برام امروز بیاری!»دست و پا میزدم.کوچه تاریک بود و دیدم را تار میکرد.درحالی که چنگش روی من بیشتر میشد و درد را برایم بیشتر میکرد ناگهان از دستبندم نور زیادی آمد.... ادامه دارد.. نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5