eitaa logo
ستویا | ctoia
297 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
222 ویدیو
50 فایل
چنل عمومی دیوان مرکزی هنرمندان برای شما کاربران ایتاکه بتونیدبه چنل ها و محتوای زیر مجموعه های ستویا دسترسی داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر میخواهم ، هنوز ناکامله بانو🙏🏻 @Amaris_art
اولین بارم بود حیوون میکشیدم و تویه سایه زنی هم یکم مشکل دارم ولی خوب شده:>
هدایت شده از  ~ Naghmeh art <3 ~
تمرین رنگ و شید فلز* |
هدایت شده از ᴠɪᴏʟᴇᴛ»✨
و نتیجه شد اینننن بد نشد راضیم @volete
پیر شدم ولی بازم کار داره . • @ThePriory
هدایت شده از چرک نویسای یه enfp😗
یوتا موتور سوار. .✨😗
اینو فعلا داشته باشید تا چند روز دیگه..🦦 @lucky_arts
هدایت شده از World of 〽️arius عشایر
چیزی که من کشیدم
هدایت شده از 🇵🇸A.C.U | bull 5hit daily 🏴
اینو به عنوان اسپویلر از من بپذیرید
هدایت شده از چرک نویسای یه enfp😗
برای چالش آپادا ✨
خدا توفیق بده اسم و اینجور چیزا هم براش بیابم🦦🤝 @lucky_arts
هدایت شده از 𝕬 𝖜𝖔𝖗𝖑𝖉 𝖋𝖚𝖑𝖑 𝖔𝖋 𝖊𝖒𝖕𝖙𝖎𝖓𝖊𝖘𝖘
دارم میکشم... ولی این اولین طرحیه که اوقدر طول کشیده.. Join us: 𝕬 𝖜𝖔𝖗𝖑𝖉 𝖋𝖚𝖑𝖑 𝖔𝖋 𝖊𝖒𝖕𝖙𝖎𝖓𝖊𝖘𝖘
هدایت شده از  ~ Naghmeh art <3 ~
بیاین همه باهم دعا کنیم من یه روز شید مو یاد بگیرم 🙏 پ.ن: بنده این پسری رو نمیشناسم و به سفارش دوست عزیزوم کشیدمش ولی ظاهرا ایشون خیلی آقا‌ هستن 😞🤌 |
هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
🤡 قسمت : 3⃣ همه سر میز شام نشستن و لوکی سه تا کاسه اورد و نو دلیت هارو تو کاسه ها ریخت و به بچه ها داد، قبل از شروع کردن شام دست هم رو گرفتن و دعا خوندن و بعد شروع به خوردن غذا کردن. لوکی با همون دهن پر شروع کرد حرف زدن: وای بچه ها یه فیلمی اماده کردم براتون مطمعنم مجبور میشم بعدش کل خونرو بشورم چارلز خندید و به غذا خوردن ادامه داد و شارلوت با اخم به لوکی نگاه کرد: داریم غذا میخوریم! لوکی خندید: من که مستقیم نگفتم شارلوت چشماش رو چرخوند و دوباره به غذا خوردن ادامه داد که یهو کل خونه تاریک شد و صدای جیغ اومد. لوکی یه جیغ زد و بعد با چشای گشادش(بخاطر تاریکی فضا) به اطراف نگاه کرد: برقا رفت چارلز نمیتونست جلو مندش رو بگیره و شارلوت بدون توجه به غذا خوردن ادامه داد. چارلز: فکر کنم امشب از فیلم ترسناک خبری نباش- لوکی حرفشو قطع کرد و با لحن شاد همیشگیش حرف زد: چه بهتر! یه راست میریم سراغ قصه! /بعد از شام/ شمع های روی مز می سوختن و نور روشنی رو تولید میکردن، لوکی رو مبل نشست و به برادرزادش و خواهرزادش نگاه کرد. لوکی : خب بچه ها! قصه ی امشب برمیگرده به چندین سال پیش، زمانی که احتمالا من هم نبودم! خندید و به بچه ها نگاه کرد. شارلوت با نگاهی ناراحت به لوکی نگاه میکرد خیلی واضح اصلا علاقه ای به داستان های ساختگی عموش نداشت، چارلز هم همونجور که شربت توی دستش داشت با شوق به داییش نگاه میکرد. لوکی: در زمان های قدیم، در قصری بزرگ دراکولا و خانواده اش مهمانی ای برگزار کردن.. میدونید که در اون موقع تلفن و وسایل امروزی نبود بخاطر همین مجبور بودن از نامه استفاده کنن و ممکن بود بعضی از نامه ها به مهمان ها نرسه. اونشب مثل همیشه رعد و برق های شدیدی میزد، مهمونی شروع شده بود و همه درحال سرو غذا و گفت و گو بودن و دراکولا و همسرش به مهمونی زیبایی که برگذار کردن نگاه میکردن که ناگهان... یهو همه جا تاریک شد و لوکی دوباره جیغ زد. شارلوت: خفه شو شمع ها تموم شدن چارلز خندید و برق گوشیش رو روشن کرد. ادامه دارد ! ... کپی؟ نکن لیز میخوری🚫❗( به فکر خودتم😉 ) نویسنده : https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5
هدایت شده از نبض هنر
جهت اینکه اینجا خالی نباشه✨ @art086
فبنگیلیاپادا😂
هدایت شده از 
-
هدایت شده از It's f.m
خیلی یهویی تصمیم ب کشیدنش گرفتم😂🗿
هدایت شده از It's f.m
خیلی قشنگهه😭 @Amaris_art
هدایت شده از Hiori_art🎭✨
این و امروز کشیدم خیلی خوشم اومده ازش ،کیوت شده🥲🌱 @hiori_art
هدایت شده از Moon child/ art
گیلیلی کامل شد..🥲😢 @moonchild999
هدایت شده از silver house✦
a maid
هدایت شده از S.T painter
عا خب اوکی؟ زندگی روزمرمه البته