هدایت شده از چرت و پرتایی که میکشم★
اولین بارم بود حیوون میکشیدم و تویه سایه زنی هم یکم مشکل دارم ولی خوب شده:>
هدایت شده از •صومعهءدرختنارنگی•
هدایت شده از Lucky arts 🎨(پنج و شش شنبه فقط )
اینو فعلا داشته باشید تا چند روز دیگه..🦦
#دیجیتالی
@lucky_arts
هدایت شده از Lucky arts 🎨(پنج و شش شنبه فقط )
خدا توفیق بده اسم و اینجور چیزا هم براش بیابم🦦🤝
#کاغذی
@lucky_arts
هدایت شده از 𝕬 𝖜𝖔𝖗𝖑𝖉 𝖋𝖚𝖑𝖑 𝖔𝖋 𝖊𝖒𝖕𝖙𝖎𝖓𝖊𝖘𝖘
دارم میکشم... ولی این اولین طرحیه که اوقدر طول کشیده..
#طراحی_لونا
Join us: 𝕬 𝖜𝖔𝖗𝖑𝖉 𝖋𝖚𝖑𝖑 𝖔𝖋 𝖊𝖒𝖕𝖙𝖎𝖓𝖊𝖘𝖘
هدایت شده از ~ Naghmeh art <3 ~
هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
#داستان_های_ترسناک_عمولوکی 🤡
قسمت : 3⃣
همه سر میز شام نشستن و لوکی سه تا کاسه اورد و نو دلیت هارو تو کاسه ها ریخت و به بچه ها داد، قبل از شروع کردن شام دست هم رو گرفتن و دعا خوندن و بعد شروع به خوردن غذا کردن.
لوکی با همون دهن پر شروع کرد حرف زدن: وای بچه ها یه فیلمی اماده کردم براتون مطمعنم مجبور میشم بعدش کل خونرو بشورم
چارلز خندید و به غذا خوردن ادامه داد و شارلوت با اخم به لوکی نگاه کرد: داریم غذا میخوریم!
لوکی خندید: من که مستقیم نگفتم
شارلوت چشماش رو چرخوند و دوباره به غذا خوردن ادامه داد که یهو کل خونه تاریک شد و صدای جیغ اومد.
لوکی یه جیغ زد و بعد با چشای گشادش(بخاطر تاریکی فضا) به اطراف نگاه کرد: برقا رفت
چارلز نمیتونست جلو مندش رو بگیره و شارلوت بدون توجه به غذا خوردن ادامه داد.
چارلز: فکر کنم امشب از فیلم ترسناک خبری نباش-
لوکی حرفشو قطع کرد و با لحن شاد همیشگیش حرف زد: چه بهتر! یه راست میریم سراغ قصه!
/بعد از شام/
شمع های روی مز می سوختن و نور روشنی رو تولید میکردن، لوکی رو مبل نشست و به برادرزادش و خواهرزادش نگاه کرد.
لوکی : خب بچه ها! قصه ی امشب برمیگرده به چندین سال پیش، زمانی که احتمالا من هم نبودم!
خندید و به بچه ها نگاه کرد.
شارلوت با نگاهی ناراحت به لوکی نگاه میکرد خیلی واضح اصلا علاقه ای به داستان های ساختگی عموش نداشت، چارلز هم همونجور که شربت توی دستش داشت با شوق به داییش نگاه میکرد.
لوکی:
در زمان های قدیم، در قصری بزرگ دراکولا و خانواده اش مهمانی ای برگزار کردن.. میدونید که در اون موقع تلفن و وسایل امروزی نبود بخاطر همین مجبور بودن از نامه استفاده کنن و ممکن بود بعضی از نامه ها به مهمان ها نرسه. اونشب مثل همیشه رعد و برق های شدیدی میزد، مهمونی شروع شده بود و همه درحال سرو غذا و گفت و گو بودن و دراکولا و همسرش به مهمونی زیبایی که برگذار کردن نگاه میکردن که ناگهان...
یهو همه جا تاریک شد و لوکی دوباره جیغ زد.
شارلوت: خفه شو شمع ها تموم شدن
چارلز خندید و برق گوشیش رو روشن کرد.
ادامه دارد ! ...
کپی؟ نکن لیز میخوری🚫❗( به فکر خودتم😉 )
نویسنده : #Uncle_Loki
https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5