هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
به نام خدا
#مامورمخفی_جادویی_من 🌃
قسمت 9⃣
تالار انجمن اسپای پلیس ها؟یک چیز عجیب و جالبی بود.انگار قبلا اسمش را جایی شنیده بودم ..اما به یاد نمیاوردم که این را کجا شنیدم.به اسپارکل نگاه کردم و سرم را کج کردم:《اونا دوستات هستن؟توی انجمن؟》اسپارکل نیشخندی زد و شروع به قهقهه زدن کرد درحالی که یکی از پنجه هایش را روی صورتش گذاشته بود:《دوست؟این احمقانه ترین چیزیه که پرسیدی!معلومه که دوستام نیستن.اونا همکارامن》درحالی که لبخند زدم سمتش خم شدم و تقریبا کنارش نشستم:《تاحالا دوست یا رفیق نداشتی؟》اسپارکل لبخندش برای لحظه ای محو شد و اخم کرد.. اما بعد سریع خنده ای مصنوعی کرد:《من به دوست نیازی ندارم!من یه مامورم!》اما در اون سکوت..احساسی قلب اسپارکل را در هم میفشرد.. درست بود..اون هیچ دوستی نداشت..تاحالا تجربه اش هم نکرده بود..و فقط میتوانست این حقیقت را پنهان کند و خودش را با چیز دیگری سرگرم کند.اما تا به ایستگاه رسیدند،اسپارکل کای را هل داد و دستش را بالا گرفت:《به ساختمون انجمن اسپای پلیس ها خوش اومدید!》
ادامه دارد...
نویسنده : #STELLAR
https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5
هدایت شده از آرت هــای ی دیـ🤡ـوونه..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا