eitaa logo
ستویا | ctoia
291 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
242 ویدیو
64 فایل
چنل عمومی دیوان مرکزی هنرمندان برای شما کاربران ایتاکه بتونیدبه چنل ها و محتوای زیر مجموعه های ستویا دسترسی داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ᴠɪᴏʟᴇᴛ»✨
هدایت شده از Unlimited SM8
زنگ تاریخ های مفید اینگونه اند :
کوثر ملغب به دائم الماسک اینکه ببینی بدون ماسکه معجزه هست
هدایت شده از silver house✦
عارت طرید با خانومی
هدایت شده از blanket fort
هدایت شده از ᴠɪᴏʟᴇᴛ»✨
داشتم یچی می‌کشیدم که خیلی رندوم دیدم شبیه اوسی اپادا شد😀 @volete
هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
🤡 پارت ⁶ ... لیانا چشماشو ریز کرد : از کجا معلوم اگه نمیریم توی دنیای خودمون بیدار نشیم؟ اریک سرش رو چرخوند : بیخیال میخوای همچین ریسک بزرگی بکنی؟ ممکنه برای همیشه بمیری! همه جا ساکت بود که صدای شارلوت(لیانا) سکوت رو شکست: خب الان چجوری برگردیم؟ چارلز(اریک): نمیدونم.. اگه همونطور که اون روانیه گفت این بدنا جادویی باشن... ینی همون جادوگر باشن شاید بتونیم یه طلسم اجرا کنیم.. لیانا: ولب اول باید_ لوکس پشت میله ها ظاهر شد و حرفش رو قطع کرد: از ابنجا فرار کنید نه؟ هردوشون شوکه به لوکی نگاه کردن که به پوزخند عجیبی بهشون نگاه میکرد. لیانا با اخم بهش نگاه کرد: جوش وایساده بودی *بوق* !؟ لوکی ابرو هاش رو با انداخت و کمی خندید: بیخیال فکر کردین حق دارین حرفای خصوصی بزنید اونم توی قصر من؟ و در سلول رو باز کرد و اومد داخل. لوکی: میتونم دوتا احتمال بدم، یک میدونستید که دارم بهتون گوش میدم و حرف های الکی میزدید، دو واقعا از اسمون افتادید توی بدن پرنس و پرنسس. و بعد با تعجب بهشون نگاه کرد. لوکی: ولی اگه از اسمون افتادید چرا دقیقا افتادید توی بدن کسایی که مورد هدف من قرار گرفتن؟ و به اریک خیره شد. اریک هیچ ابده ای برای حرف زدن نداشت که همون موقع لیانا دننشو باز کرد: اصن گیرم که ما پرنس و نمیدونم چیچی سس باشیم، میخوای باهذمون چیکار کنی؟ لوکی خندید و به لیانا نگاه کرد: همونطور که چند دقیقه پیش هم گفتم برای ضعیف کردن خانوادتون شمارو گروگان گرفتم تا کاری که میخوام رو برام انجام بدن. لیانا: اون وقت از کجا مطمعنی که اون کاری که میخوای رو انجام میدن؟ لوکی با تعجب بهش نگاه کرد و خندید: فکر نکنم زیاد باهوش باشی، به هرحال اگه انجامش ندن با سر بریدهٔ عزیزانشون مواجه میشن. و پوزخند زد، همون لحظه یه نفر جلوی سلول ظاهر شد. لوکی برگشت و سمتش رفت و بعد از رد و بدل کردن حرفهایی لوکی با عجله رفت و اون گارد در رو بست و رفت. اریک: عجب... لیانا با اخم به اریک نگاه کرد و زیر لب چنتا فحش غورباقه ای بهش داد. اریک: مگه تقصیر منه؟ لیانا: ورود تو نحسه... همیشه ایش و سمت یه طرف دبگه برگشت اریک گیج بهش نگاه کرد و بعد شونه هاشو بالا انداخت. /پنج دقیقه بعد/ هردوی انها خوابیده بودن، ناگاهن شارلوت با صدای کسی چشمانش رو باز کرد. لوکی از طبقه پایین داشت داد میزد: قوقولی قوقوووو پاشید بیدار شید تنبلا صبح شدههههه شارلوت با سردرد بلند شد رو تخت و نشست. *loading* بلند شد رفت دستشویی دست صورتشو شست و به خواب دیشبش فکر کرد. همش خواب بود؟ بعد هم رفت طبقه پایین تا صبحونه بخوری. لوکی: به به تنبل خانوم بالاخره بیدار شدی، چارلز کو؟ شارلوت چشماشو چرخوند و با انزجار گفت: من از کجا بدونم؟ لوکی گیج بهش نگاه کرد. شارلوت سمت میز رفت و همون موقع لوکی و چارلز هم اومدن سر میز. چارلز همونطور که داشت پنیر رو روی نون تست میمالید گفت: دیشب خواب زیادی عجیبی دیدم... تازه شارلی تو هم بودی! شارلوت: بهم نگو شارلی. لوکی که کنجکاو خواب چارلز شد گفت: خب تعریف کن چی دیدی؟ چارلز: خواب دیدم با شارلوت رفتیم توی داستان شما! فقط همه چیز خیلی عجیب بود، تازه منو شارلی شده بودیم کیا... شارلوت با شنیدن حرفای چارلز تعجب کرد و حرف چارلز رو نیمه تموم گذاشت: لیانا و اریک پرنسس و پرنس جادوگرا. چارلز: اره دقیقا... گیج به شارلوت نگاه کرد چارلز: از کجا میدونی؟ لوکی: شاید چون صد بار داستانمو براش تعریف کردم و خندبد. شارلوت: نه اخه منم همون خواب رو دیدن لوکی: خوبه کامل براتون تعریف نکرده بودم وگرنه سکته میزدید. ولی جالبه ها خوابت دقیقا ادامه داستانم بود. چارلز و شارلوت نگاهی مشکوک با هم رد و بدل کردن. ادامه دارد ! ... کپی؟ نکن لیز میخوری🚫❗( به فکر خودتم😉 ) نویسنده : https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5
هدایت شده از ⋆
-