eitaa logo
ستویا | ctoia
299 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
241 ویدیو
64 فایل
چنل عمومی دیوان مرکزی هنرمندان برای شما کاربران ایتاکه بتونیدبه چنل ها و محتوای زیر مجموعه های ستویا دسترسی داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 𝘱𝘢𝘪𝘯𝘵𝘪𝘯𝘨
نمیدونم همینطوری (دهنم سرویس شد.) | •°℘ąıŋɬıŋɠ___°• |□■ |☆¤ |•°@kuorok ____~•°
هدایت شده از ⋆
-
هدایت شده از 'blue sky
بالاخره دیشب همت کردم نشستم تمومش کردم بعد یه هفته ✨@Mirza_Hossein_Naghash
هدایت شده از Hitoshi art🎨
هدایت شده از Hitoshi art🎨
هیتوشی پیشرفت خوبی داشتی ایول
هدایت شده از  مرلـــــین آرت
هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
به نام خدا 🌃 قسمت ۱۳ درحالی که اسپارکل با سرعت میدوید.از پله ها می‌پرید طوری که ده تا پله را پرید و روی نرده پله ها سر خورد.دنبالش میدویدم:" هی وایسا من مث تو پرنده نیستم😧"اسپارکل درحالی که روی هوا پرش های بلند انجام می‌داد و با بالهایش شیرجه میرفت قهقهه زد:"بیا بریم دخل این ببرهارو دربیاریم"یقه لباسم را گرفت و مرا به داخل پرتالی با خود پرت کرد.وقتی به خودم امدم،خودم را وسط خیابون دیده بودم.بلند شدم و به ساعت نگاه کردم و نگران شدم:"اسپارکل..ننم نگرانم میشه اگه شب بیرون بمونم" اسپارکل پنجه ای زیر چانه اش انداخت و سپس نیشخند زد:"نترس یه سری مامور فرستادم که گرد فراموشی فعلی زدن به خانوادت و تا زمانی که نیستی فک میکنن همه چیز عادیه" برای یک لحظه لال شدم..و لبخند زدم و خندیدم:" هوف خداروشکر..وگرنه اگه برمیگشتم خونه بدبختی میشد" و بعد از یک دقیقه سکوت..ادامه دادم:"راستی قراره من چیکار کنم؟من نه جادو دارم نه بدنی برای مبارزه"اسپارکل مرا پشت یکی از ساختمان ها کشید و پرتالی را باز کرد:"با این چیز دیگه قراره یه مامورمخفی باحال بشی!"..... ادامه دارد.... نویسنده: ~💫 https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5