هدایت شده از گالری هنری حسین کوچولو 👶🏻✏️
#New
بالاخره دیشب همت کردم نشستم تمومش کردم بعد یه هفته
✨@Mirza_Hossein_Naghash
هدایت شده از قصر شگفت انگیزଘ(੭ ᐛ )━☆゚.*・。゚
به نام خدا
#مامورمخفی_جادویی_من 🌃
قسمت ۱۳
درحالی که اسپارکل با سرعت میدوید.از پله ها میپرید طوری که ده تا پله را پرید و روی نرده پله ها سر خورد.دنبالش میدویدم:" هی وایسا من مث تو پرنده نیستم😧"اسپارکل درحالی که روی هوا پرش های بلند انجام میداد و با بالهایش شیرجه میرفت قهقهه زد:"بیا بریم دخل این ببرهارو دربیاریم"یقه لباسم را گرفت و مرا به داخل پرتالی با خود پرت کرد.وقتی به خودم امدم،خودم را وسط خیابون دیده بودم.بلند شدم و به ساعت نگاه کردم و نگران شدم:"اسپارکل..ننم نگرانم میشه اگه شب بیرون بمونم" اسپارکل پنجه ای زیر چانه اش انداخت و سپس نیشخند زد:"نترس یه سری مامور فرستادم که گرد فراموشی فعلی زدن به خانوادت و تا زمانی که نیستی فک میکنن همه چیز عادیه" برای یک لحظه لال شدم..و لبخند زدم و خندیدم:" هوف خداروشکر..وگرنه اگه برمیگشتم خونه بدبختی میشد" و بعد از یک دقیقه سکوت..ادامه دادم:"راستی قراره من چیکار کنم؟من نه جادو دارم نه بدنی برای مبارزه"اسپارکل مرا پشت یکی از ساختمان ها کشید و پرتالی را باز کرد:"با این چیز دیگه قراره یه مامورمخفی باحال بشی!".....
ادامه دارد....
نویسنده: #STELLAR ~💫
https://eitaa.com/joinchat/1911620031C1421d552b5