هوالحکیم
• شب گذشته استخر رفته بودم.
همیشه از حوضچه آب سرد استخرها فاصله میگرفتم، وحشت داشتم از اینکه روزی وارد آن بشوم. گاهی نزدیک میرفتم و کمی از پایم را داخل میکردم و سپس دُمم را روی کولم میگذاشتم و از آن دور میشدم.
[ و این ماجرا سالها ادامه داشت. ]
• دیشب اما از حوضچه آب گرم خارج شدم و به آنجا رفتم و قدری از بالا آن را تماشا کردم. سپس چشمم را بستم و خودم را به انتهای آن پرتاب کردم!
• حس جنونآوری داشت! مانند تجربه تولد یک نوزاد یا مرگ و ورود به دنیای رازآلود پس از آن. از حالتی به حالت دیگر درآمدن. نمیدانم چگونه تمثیلش کنم...
• کمی بعد خارج شدم. دیگر سرمای محیط آزارم نمیداد.
• گمان میکنم مرگ هم اینچنین است. رویارویی با آن سخت است اما از قالب جسم که خارج شوی میفهمی چندان هم بد نبوده و ظاهرا تو در این مدت اسیر آن بودهای!
• شاید شهادت هم چنین شمایلی داشته باشد.
آن لحظهای را متصور میشوم که موشک به خودرو شهید سلیمانی برخورد کرد و تمام ذرات وجودش را سوزاند و قطعه قطعه کرد.
• حال عجیبی است. احساس می کنم تمام آن لحظه مانند همان خروج از حوضچه آب گرم و شیرچه به درون آب سرد و بیرون آمدن از آن است.
• میگویند اگر شهدا میدانستند که پس از مرگ چه در انتظارشان است هر روز آرزو میکردند که به دنیا باز گردند و دوباره شهید بشوند ... از شما چه پنهان ... دوست دارم دوباره به استخر بازگردم و بی درنگ خودم را در حوضچه آب سرد رها کنم . تا آنجا که تمام ذراتم در آب حل بشوند.
• دوست دارم مرگ آن شهید عزیز را تجربه کنم. ما برای آن گریستیم اما خود بر آن رقصیده است ...
شهدا در قهقهۀ مستانه شان و در شادی وصولشان عِندَ رَبِّهِم یُرزَقوناند ...
✍ محمدجواد خواجهوند
پاتولوژی فرهنگی
Erfan Tahmasbi - Khial (320).mp3
8.3M
🎼 خیال | عرفان طهماسبی
اگه ساحل بودم واسه تو تو صدفا گل میکاشتم!
اگه شاعر بودم خودمو تو غزلا جا میذاشتم…
#حس_عاشقی
#هنر_حب_ورزی
🔺رقص نور و رنگ در بر پیکره کاشی هفترنگ ایرانی در مسجد نصیرالملک شیراز
[ چقدر زیبا و چشمنواز است خدای من ... ]
🔬 پاتولوژی فرهنگی
@CuPathology
کانال چقدر معطر به عِطر هنر و حس عاشقی شده است . خاصیتِ پاییز هزار رنگ همین است . پاییزی که با تلفیق برگریزان درختان و نم نم باران و ابرهای کبود آمیخته شده و هوش از سر هر دلدادهای میبرد . پاییز در واپسین روزهایش سر یه هوایمان کرده است!
گه گاه اگر که سر به هوا میشوم چه عیب؟
گه گاه میزند به سر من هوای تو
جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن!
خواهد چکید از بدنم چشمهای تو
یالطیف
• سابقا نوشته بودم؛
گاهی قدرت اندیشه در انسان به غلیان در میآید و میل کار فکری و تئوریک،
گاهی حس عبودیت و مناجات،
گاهی هم حالات دیگر،
• انسان در این تغییرات و آمد و شد حال در رفت و آمدی ابدی است.
استادمان میگفت گاهی سر کلاس میآیی و اشتهای دریافت فکتهای علمی نداری. در این حالت خودت را اذیت نکن.
• سرکلاس که میآیی راحت باش. گاهی ممکن است ده فکت علمی را دریافت کنی و بارش افکارت فراوان باشد؛ گاهی هم ممکن است میل جذب یک گزاره علمی هم نداشته باشی!
• بنابراین راحت باش.
اینجا امتحان در کار نیست. هرچقدر میتوانی یاد بگیر. نتوانستی هم مسالهای نیست.
• یا در عبادت؛
انسان گاهی میل عبادت دارد، میتواند دقیقهها با خدا مناجات کند؛ گاهی همان نماز یومیه هم طاقتفرسا میشود.
طبیعی است.
• مهم این است بتوانیم سلطان و فرمانروای زمین وجودمان باشیم در این تغییر حالات. در این آن به آن شدنها.
• اگر سوار بر این مرکب باشیم همه حالاتش برایمان شیرین و خوشایند خواهد بود.
• القصه اینکه این روزها به سبب این فصل زیبای الهی و این طبیعتِ رنگارنگ که حاصل نقاشی زیبای خداست میل دیدن و چشیدن و لمس این هنرنمایی الهی را دارم.
• حالم بد نیست اگر دستم به مطالعه و تحلیل و رصد اخبار و ... نمیرود. بالاخره گرسنگی آن هم به وقتش به سراغم خواهد آمد.
• فعلا میل آن دارم خودم را در اتمسفر نمایشگاه هنرهای الهی گم و گور کنم و از این سرخوشیِ وافر لذت ببرم.
• امیدوارم شما هم کم کم با این شیدایی انس بگیرید ... 🌹
✍محمدجواد خواجهوند