eitaa logo
دبستان پسرانه علمی
1.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.4هزار ویدیو
288 فایل
ارتباط با ادمین @mortezaad سایت موسسه شهید مدنی www.shahidmadani.net سایت دبستان علمی www.elmischools.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃هر شب یک داستان آموزنده ۹🌃 #وعده پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۰ 🌃 حکایت؛ کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود چیکارست؟ دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. ◀️ گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود. اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه؟ ◀️ گدای ساکت گفت: کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود... کیه؟ برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه. وقتی از اطرافیان خود پرسید: به او گفتند که این گدا گفته: کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود ....کیه؟ ❇️ سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که اینطوری فکر می کنه، فردا بریان شده که در شکمش باشد را به گدایی که می کند بدهید تا بفمد سلطان محمود..... کیه ؟ اتفاقا آن لحظه وزیر در قصر نبود و برای کاری به بیرون قصر رفته بود. صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر، بی خبر از پادشاه و به طور اتفاقی به پاس چاپلوسی آن گدا، بوقلمونی برای گدا چاپلوس برده و گدای متملق پس از خوردن آن سیرِ سیر شده بود. پس وقتی که مرغ بریان شده را به گدای متملق دادند او که سیر بود. او مرغ را به گدای ساکت داد و گفت : امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه . گدای متملق که خبر از نیتِ پادشاه نداشت و نمی دانست که درون مرغ بریان چیست، گفت: من سیر هستم و من قصد دارم مرغ رو به سه سکه به تو بفروشم و آن گدای ساکت قبول نکرد و آخرسَر پس از چانه زنی، گدای متملق را بدون دادن حتی یک سکه . گدای ساکت وقتی لقمه اول را خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت این هم از طرف خداست و فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم. فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی ؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم . سلطان محمود با تعجب پرسید : مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم ؟ گدای متملق گفت: بله دستِ شما درد نکنه ، اما چون  شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم . سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود.... کیه . گدا این را نمی گفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش تا بگه سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت : من می گم تو هم بگو کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود...کیه ؟ حالا برا همتون آرزو میکنم کاری رو براتون جور و مقدور کنه که خدا می خواد و درستش کنه..... دیگران وسیله اند. 🆔▶️ @DabestanElmi