چھل و سومین سالگرد شکوهمند انقلاب اسلامیِ
ایران گرامی باد 🇮🇷✊🏻
#یومالله
#ایران_قوی
شهید ابراهیم هادی
ولادت:۱۳۳۶/۲/۱؛تهران
شهادت:۱۳۶۱/۱۱/۲۲،فکّه
عملیات:والفجرمقدماتی
گردان کمیل؛کانالهای فکّه
@dadash_ahmad
Shafaat-Mikonam.mp3
3.16M
🎧 شفاعت میکنم!
🎤 آخرین صحبت های شهید ابراهيم هادی قبل از شهادت در کانال کمیل
🗓 به مناسبت ۲۲ بهمن سالروز شهادت ابراهيم هادی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از تۅ میخوام...
تنھا یہ حاجټ...😭💔
اذن رهایی...🥀
رزق شھادټ...💔
#داداش_ابراهیم
#رفیق_شهیدم
#سالگرد_شهادت💔
#پیشنهاد_دانلود
'بسم رب الشهدا و الصدیقین'
سلام میکنم
به شمایی که عند ربهم یرزقونید آقا ابراهیم..
بلند آوازه بودن نامتان باعث شد
به این نتیجه برسم که
هر چقدر در این دنیا، بی نام و نشان باشی
همانقدر پیش خدا و حضرت زهرا عزیزتری(:
شما به خوبی متوجه شده بودید که این دنیا
فانیست و زود گذر و به همین سبب تمام سعی تان را کردید که بی نام و نشان باشید
و خدا به پاداش این همه مخلص بودن..
چقدر خوب خریدارتان شد ✨
چقدر شخصیت بزرگی دارید...
خیلی ها از شما حاجت میگیرند
خیلی ها شما را میشناسند..
و من مطمئنم که شما
مشکلات همه را میبینی
و حاجات همه را میشنوی
و برایتان آسان نیست دوستان
و همنوعانتان در سختی باشند ..
بعد از چندین و چند سال
هنوز هم به فکر مردم هستید
وشاید حاجات مردم تنها دغدغه شما باشد
-رهایێتواێپروانهازپیلهمبارڪباد
برایمومنیندنیا،پیغمبرگفتزندونِ(:
سالگردشهادتتانمبارک
ایرَهنُمایِزندگیهایمان🖤
✨|#شهید_ابراهیم_هادی
💔|#سالگرد_شهادت
✍🏼|#خادم_الشهدا
31.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مناسبتی 🙂💔
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
تموم زندگیمان وقف شھیدۍ ڪھ
مـےگفت: تموم عزتش اینـھ کہ گمنامِ..
دنبال دیده شدن نبود !
مخلص بود و
خُدا خریدارش شد(:💔
_سیونھمین
سالگردشھادتتمبارک
عزیزِدلِخُدا(:❤️
#شھیدابراهیمهادی
#سالگرد_شهادت
﷽
ایــن روزا بیانگیــزھ شــدۍ¿
برنامهریزی درستے بـراۍ درس خوندنٺ ندارۍ¿
نمیدونے چجورۍ موفـق بشی¿
هر ڪاری میکنی بازم از درساٺ عقبے¿
بیا همــهی اینا درست بشــن تا از زندگیٺ لذٺ ببرۍ..!((:↯
@Cactus313
ما بھ دنیا آمده ایم کھ با
زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نھ اینکه بھ هر قیمتی زندگی کنیم...!
- آیتاللّٰهبهجت🌱
_ _ _
منتظر حضورتون هستیم :)
#پروف
#بیو
#خودمونی
#معرفیشهید
#کربلا
#بدونتعارف
#ذکـࢪ_رۅز
#تباهیات
#رهبری
#شهیدانه
#مداحی
و...
با اومدنتون خوشحالمون کنید؛
مجهول³¹³
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_چھارم وسط دفتربسیج جیغ کشیدم،شانس آوردم کسی آندوروبر نبود. نهکه آدم جیغج
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_پنجم
کسیکه حتی کارهای معمولیوعرفجامعه را انجام نمیداد و خیلی مراعات میکرد،دلش گیرکرده و حالا گیرداده به یکنفر و طوری رفتار میکرد که همه متوجه شده بودند.گاهی بعداز جلسه که کلی آدم نشستهبودند،بهمن خستهنباشید میگفت یا بعداز مراسمهای دانشگاه که بچهها با ماشینهای مختلف میرفتند بین آنهمه آدم ازمن میپرسید:باچی و باکی برمیگردید؟ یکبار گفتم:بهشما ربطی نداره که من باکی میرم! اصرارمیکرد حتماًباید باماشینبسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم.میگفتم:اینجاشهرستانه.شما اینجارو با شهرخودتون اشتباهگرفتین،قرارنیست اتفاقیبیفته! گاهی هم که پدرم منتظرمبود،تا جلویدر دانشگاه میآمد که مطمئن شود.
در اردویمشهد،سینی سبک کوکوسیبزمینی دستمن بود و دستدوستم هم جعبهیسنگیننوشابه.
عزّوالتماس کرد که:سینی رو بدیدبهمن سنگینه!گفتم:ممنون،خودممیبرم! و رفتم . از پشتسرم گفت:مگهمن فرمانده نیستم؟دارم میگمبدینبهمن! چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم: فرماندهبسیج هستین نه فرماندهآشپزخونه!
گاهی چشمغرهای هم میرفتم بلکه سرعقل بیاید،ولی انگارنهانگار. چند دفعه کارهایی را که میخواست برای بسیج انجامدهم،نصفهنیمه رها کردم و بعدهم باعصبانیت بهش توپیدم .هربار نتیجهی عکس میداد.
#ادامہ_دارد...💝
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_پنجم کسیکه حتی کارهای معمولیوعرفجامعه را انجام نمیداد و خیلی مراعات میکرد،
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_ششم
نقشهای سرهم کردم که خودمرا گموگور کنم و کمتر در برنامهها و دانشگاه آفتابی بشوم،شاید از سرش بیفتد. دلم لک میزد برای برنامههای(بویبهشت). راستش از همانجا پایم بهبسیج بازشد. دوشنبهها عصر،یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارتعاشورا میگفت و اکثر بچهها آنروز را روزه میگرفتند. بعداز نماز هم کنار شمسهیمعراج افطار میکردیم. پنیر که ثابت بود،ولی هرهفته ضمیمهاش فرق میکرد:هندوانه،سبزی یا خیار. گاهیهم میشد یکی بهدلش میافتاد که آشنذری بدهد. قید یکیدوتا از اردوها را هم زدم.
یککلام بودنش ترسناک بهنظر میرسید.
حس میکردم مرغش یکپا دارد. میگفتم:جهانبینیش نوک دماغشه! آدمِ خودمچکر بین!
در اردوهایی که خواهران را میبرد،کسی حق نداشت تنهایی جایی برود،حداقل سهنفری.اصرار داشت:جمعی و فقط با برنامههای کاروان همراهباشید! ما از برنامههای کاروان بدمان نمیآمد، ولی میگفتیم گاهی آدم دوستدارد تنها باشد و خلوت کند یا احیاناً دونفر دوستدارند باهمبروند. درآن موقع، باید جوری میپیچاندیم و در میرفتیم. چندبار در این دررفتنها مچمان را گرفت. بعضیوقتها فردا یا پسفردایش بهواسطهی ماجرایی یا سوتیهای خودمان میفهمید . یکیاز اخلاق بدش این بود که بهما میگفت فلانجا نروید و بعد که ما بهحساب خود زیرآبی میرفتیم میدیدیم به! آقا خودش آنجاست؛
#ادامہ_دارد...💝
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری