eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
96 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
چھل و سومین سالگرد شکوهمند انقلاب اسلامیِ ایران گرامی باد 🇮🇷✊🏻
‹🌸✨› ‏²²بھمن داغ نبودنت را برایمان تازه‌تر ڪرد💔! ڪاش بودی ...🥀:)! 🥀¦↫ ♥️¦↫ 🌿¦↫
شهید ابراهیم هادی ولادت:۱۳۳۶/۲/۱؛تهران شهادت:۱۳۶۱/۱۱/۲۲،فکّه عملیات:والفجرمقدماتی گردان کمیل؛کانالهای فکّه @dadash_ahmad
Shafaat-Mikonam.mp3
3.16M
🎧 شفاعت میکنم! 🎤 آخرین صحبت های شهید ابراهيم هادی قبل از شهادت در کانال کمیل 🗓 به مناسبت ۲۲ بهمن سالروز شهادت ابراهيم هادی ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
'بسم رب الشهدا و الصدیقین' سلام میکنم به شمایی که عند ربهم یرزقونید آقا ابراهیم.. بلند آوازه بودن نامتان باعث شد به این نتیجه برسم که هر چقدر در این دنیا، بی نام و نشان باشی همانقدر پیش خدا و حضرت زهرا عزیزتری(: شما به خوبی متوجه شده بودید که این دنیا فانی‌ست و زود گذر و به همین سبب تمام سعی تان را کردید که بی نام و نشان باشید و خدا به پاداش این همه مخلص بودن.. چقدر خوب خریدارتان شد ✨ چقدر شخصیت بزرگی دارید... خیلی ها از شما حاجت میگیرند خیلی ها شما را میشناسند.. و من مطمئنم که شما مشکلات همه را میبینی و حاجات همه را میشنوی و برایتان آسان نیست دوستان و همنوعانتان در سختی باشند .. بعد از چندین و چند سال هنوز هم به فکر مردم هستید وشاید حاجات مردم تنها دغدغه شما باشد -رهایێ‌تو‌اێ‌پروانه‌ازپیله‌مبارڪ‌باد برای‌مومنین‌دنیا،پیغمبرگفت‌زندونِ(: سالگردشهادتتان‌مبارک‌ ای‌رَهنُمایِ‌زندگی‌هایمان🖤 ✨| 💔| ✍🏼|
31.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙂💔 - - - - - - - - - - - - - - - - - - تموم زندگیمان وقف شھیدۍ ڪھ مـےگفت: تموم عزتش اینـھ کہ‌ گمنامِ.. دنبال دیده شدن نبود ! مخلص بود و خُدا خریدارش شد(:💔 _سی‌و‌نھمین‌ سالگردشھادتت‌مبارک عزیزِدلِ‌خُدا(:❤️
﷽ ایــن‌ روزا بی‌انگیــزھ شــدۍ¿ برنامه‌ریزی درستے بـراۍ درس خوندنٺ ندارۍ¿ نمیدونے‌ چجورۍ موفـق بشی¿ هر ڪاری میکنی بازم از درساٺ عقبے¿ بیا همــه‌ی اینا درست بشــن تا از زندگیٺ لذٺ ببرۍ..!((:↯ @Cactus313
ما بھ دنیا آمده ایم کھ با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نھ اینکه بھ هر قیمتی زندگی کنیم...! - آیت‌اللّٰه‌بهجت🌱 _ _ _ منتظر حضورتون هستیم :) و... با اومدنتون خوشحالمون کنید؛ مجهول³¹³
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_چھارم وسط دفتر‌بسیج جیغ کشیدم،شانس آوردم کسی آن‌دور‌‌وبر نبود. نه‌که آدم جیغ‌‌ج
♥️ کسی‌که حتی کارهای معمولی‌و‌عرف‌جامعه را انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد،دلش گیر‌کرده و حالا گیر‌داده به یک‌نفر و طوری رفتار می‌کرد که همه متوجه شده بودند.گاهی بعداز جلسه که کلی آدم نشسته‌بودند،به‌من خسته‌نباشید می‌گفت یا بعداز مراسم‌های دانشگاه که بچه‌ها با ماشین‌های مختلف می‌رفتند بین آن‌همه آدم ازمن می‌پرسید:باچی و باکی برمی‌گردید؟ یک‌بار گفتم:به‌شما ربطی نداره که‌ من باکی میرم! اصرار‌می‌کرد حتماًباید با‌ماشین‌بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم.می‌گفتم:اینجا‌شهرستانه.شما اینجا‌رو با شهر‌خودتون اشتباه‌گرفتین،قرارنیست اتفاقی‌بیفته! گاهی هم که پدرم منتظرم‌بود‌،تا جلوی‌در‌ دانشگاه می‌آمد که مطمئن شود. در اردوی‌مشهد،سینی سبک کوکو‌سیب‌زمینی دست‌من بود و دست‌دوستم هم جعبه‌ی‌سنگین‌نوشابه. عزّوالتماس کرد که:سینی رو بدید‌به‌من سنگینه!گفتم:ممنون،خودم‌می‌برم! و رفتم . از‌ پشت‌سرم گفت:مگه‌من فرمانده نیستم؟دارم می‌گم‌بدین‌به‌من! چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم: فرمانده‌بسیج هستین نه فرمانده‌آشپزخونه! گاهی چشم‌غره‌ای هم می‌رفتم بلکه سر‌عقل بیاید،ولی انگار‌نه‌انگار. چند دفعه کارهایی را که می‌خواست برای بسیج انجام‌دهم،نصفه‌نیمه رها کردم و بعدهم باعصبانیت بهش توپیدم ‌.هربار نتیجه‌ی عکس می‌داد. ...💝 ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_پنجم کسی‌که حتی کارهای معمولی‌و‌عرف‌جامعه را انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می‌کرد،
♥️ نقشه‌ای سرهم کردم که خودم‌را گم‌و‌گور کنم و کمتر در‌ برنامه‌‌ها و دانشگاه آفتابی بشوم،شاید از سرش بیفتد. دلم لک میزد برای برنامه‌های(بوی‌بهشت). راستش از همان‌جا پایم به‌بسیج باز‌شد. دوشنبه‌ها عصر،یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت‌عاشورا می‌گفت و اکثر بچه‌ها آن‌روز را روزه می‌گرفتند. بعداز نماز هم کنار شمسه‌ی‌معراج افطار می‌کردیم‌. پنیر که ثابت بود‌،ولی هر‌هفته ضمیمه‌اش فرق می‌کرد:هندوانه،سبزی یا خیار. گاهی‌هم می‌شد یکی به‌دلش می‌افتاد که آش‌نذری بدهد. قید یکی‌دوتا از اردوها را هم زدم. یک‌کلام بودنش ترسناک به‌نظر می‌رسید. حس می‌کردم مرغش یک‌پا دارد. می‌گفتم:جهان‌بینی‌ش نوک دماغشه! آدمِ‌ خودمچکر بین! در اردوهایی که خواهران را می‌برد،کسی حق نداشت تنهایی جایی برود،حداقل سه‌نفری.اصرار داشت:جمعی و فقط با برنامه‌های کاروان همراه‌باشید! ما از برنامه‌های کاروان بدمان نمی‌آمد، ولی می‌گفتیم گاهی آدم دوست‌دارد تنها باشد و خلوت کند یا احیاناً دونفر دوست‌دارند باهم‌بروند. درآن موقع، باید جوری می‌پیچاندیم و در می‌رفتیم. چندبار در این دررفتن‌ها مچمان را گرفت. بعضی‌وقت‌ها فردا یا پس‌فردایش به‌واسطه‌ی ماجرایی یا سوتی‌های خودمان می‌فهمید . یکی‌از اخلاق بدش این بود که به‌ما می‌گفت فلان‌جا نروید و بعد که ما به‌حساب خود زیرآبی می‌رفتیم می‌دیدیم به! آقا خودش آنجاست؛ ...💝 ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری