💔
#قرار_عاشقی
پیرمرد روستایی آروم کنار پنجره فولاد ایستاد ، گفت : " یا امام رضا ، کریم سقف خونش چکه می کنه ، مریم میخواد عروس بشه ، پول ندارن براش وسایل بخرن ، محمد ریحانه رو دوست داره ،
"راستی" خودمم یه کم پام درد می کنه ...!
اینو گفت ، یه قطره اشک ریخت ، رفت ."
#صابر_خراسانی