﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_بیست_و_هشتم کمک بقیه هم بود. خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. مادر شهیدی با دخترش
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_بیست_و_نهم
شعارش این بود:« ترک محرمات،رعایت واجبات و توسل به اهل بیت .»موقع توسل، شعر روضه میخواند .گاهی واگویه می کرد. اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین صحبت می کرد. اگر کسی هم دور و بر ما نشسته بود با نجوا توسلی را جلو میبرد. بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین علیه السلام به کار میبرد.عاشق روضه های حاج منصور بود ولی در سبک سینه زنی بیشتر از حاج محمود کریمی الگو مگرفت.فروردین سال ۹۰ در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم
خانوادهها پول گذاشتن روی هم و خانه ای نقلی در شهرک شهید محلاتی برای دست و پا کردن .آنجا خیلی دوست داشت.چند وقت که آنجا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم قبول کردم که واقعا موقعیت بهتر است.هم محله مذهبی بود هم ساکت.اکثر مسجد را پیاده می رفتیم ،به خصوص مقبره شهدا .کنار پیاده روی ، کوهنوردی را دوست داشتم .یک بار با هم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی موقع برگشتن پام پیچ خورد .خیلی ناراحت شد. رفت عکس گرفتیم،دکتر گفت تاندون پا کمی کش آمده. نیازی نیست که گچ بگیریم. فردای آن روز رفت یک جفت کتانی خوب برایم خرید. با اینکه وضع مالیاش چندان تعریفی نداشت آدم دست و دلبازی بود. اهل پس انداز و این چیزها نبود.اصلا بهش فکر نمی کرد. موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد، رسید نمیگرفت برایش عجیب بود که ملت نیستند تا رسید خریدشان را نگاه کنند
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
『 ʝoiη↓✨
↳•❥|@dadash_ahmad