eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
95 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_شصت_و_چهار هر موقع بی مقدمه یا بد موقع پیام میداد،میفهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از
♥️ کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم،اما به سختی اش می ارزید.میگفت افغانستانی ها شیعه واقعی هستند.و از مردانگی هایشان تعریف میکرد.از لا به لای صحبت هایش دستگیرم میشد پاکستانی ها و عراقی ها خیلی دوستش دارند.برایش نامه نوشته بودند، عطر تسبیح و انگشتر بهش هدیه داده بودند.خودش هم اگر در محرم صفر مأموریت می‌رفت.یک عالمه کتیبه و پرچم و اینطور چیز ها می‌خرید و می‌برد.میگفت حتی سنی ها هم با ما اونجا عزاداری میکنن.یا می‌گفت من عربی خوندم و با من سینه زدن.جو هیأت خیلی بهش چسبیده بود.از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیأت راه می انداخت. کم می‌خوابید من هم شب ها بیدار بودم.اگر می‌دانستم مثلا برای کاری رفته تا برگردد،بیدار می‌ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم.وقتی می‌گفت میخوایم بریم یه کاری بکنیم و برگردین.،میدانستم که یعنی در تدارکات عملیات هستند.زمانی که برای عملیات میرفتند،پیش می آمد تا ۴۸ساعت هیچ خبری نداشتم . یکدفعه که دیر آنلاین شد،شاکی شدم که چرا در دسترس نیستی.دلم هزار راه رفت.نوشت،گیر افتاده بودم.بعد از شهادتش فهمیدم که در محاصره افتاده بودند.فکر میکردم لنگ لوازم شده است.یادم نمی‌رود که نوشت تایم من با تایم هیأت رفتن تو یکی شده،اونجا رفتی برای منم دعا کن. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad