eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
95 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_پنجاه_و_هشتم به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان،درست و حسابی ا
♥️ از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.زیاد پیش می‌آمد که باید سرم میزدم.من را میبرد درمانگاه نزدیک خانمان.میگفتند فقط خانم ها می‌توانند همراه باشند،درمانگاه سپاه بود و زنانه مردانه جدا. راه نمی‌دادند بیاید داخل.کل کل میکرد داد و فریاد راه مینداخت.بهش می‌گفتم حالا تو بیای تو این سرم زودتر تموم میشه.میگفت نمیتونم یه ساعت بدون تو سر کنم. آنقدر با پرستار ها بحث کرده بود که هروقت می‌رفتیم آنجا اجازه میدادن بیاید داخل.هر روز صبح قبل از رفتن سر کار یک لیوان شربت عسل درست میکرد و می‌گذاشت کنار تخت و میرفت. برایم سوال بود که این آدم درمأموریت هایش چطور دوام می‌آورد از بس که بند من بود.درمهمانی ها که میرفتیم ،چون زنانه مردانه جدا بود،همش پیام میداد یا تک زنگ میزد.یا جایی مینشست که بتواند من را ببیند.با ایما و اشاره بهم می‌گفت که کجا بشینم و با کی دوست شوم. گاهی آنقدر تک زنگ و پیام هایش زیاد میشد که حاوی جمع خنده ام می گرفت. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad