eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
95 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شبتون شهدایی🕊 خواب امام زمان و ببینید 🌱 💔
هدایت شده از به نام الله جانم ♥️
به نام الله جانم( قسمت بیست و یکم ) "الفتاح" زندگی ما مثل یه گره ی کوره ، گره ای که باز کردنش جز به دست خدا امکان نداره چون مشکلات همینطور گره رو کورتر میکنن و باز کردن این گره ها فقط به دست گره گشای عالم امکان پذیره . همیشه میگن کارو بسپار به کاردان تو هم گره های زندگیت رو بسپار به گره گشای عالم . خدا چنان گره های زندگیت رو باز میکنه که اصلا تعجب میکنی . گره گشایی خدا خیلی حرفه ای هست بی منّت و سریع و تضمینی هست . گره ای که به خدا بسپاری باز میشه مطمئن باش . بنده های خدا خودشون میتونن بشن گره های کور زندگیت امیدت فقط به خدا باشه . خدایا گره های کور زندگیم رو به گره گشاترین سپرده ام گره هایم را باز کن :) ادامه دارد ... تقدیم به حضرت زهرا "س" نام نویسنده: مبینا ش کپی: حلال ♡ التماس دعا ؛ ................................................................ ان‌شاء‌الله کتاب چاپ و نوشته میشه لطفا نام نویسنده رو بنویسید و بعد نشر بدید )
به نام الله جانم ♥️ آیدی نویسنده : @Mobina313Sh آیدی کانال: https://eitaa.com/Alahganam آیدی ناشناس : https://harfeto.timefriend.net/16356746392731
هفته بسیج مبارک 🌱✨
هدایت شده از قرارگاه رسانه ای حاج عمار 🎥
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی (حاج عمار)❤️ ۱۴۰۰/۸/۲۸ ساعت ۱۹.۳۷ (تهران_بهشت زهرا_قطعه۵۳) 🌿سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک 🌿ریخت بر قلب و دله جمله عشاق نمک 🌿 آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک 🖤سرزینب به سلامت سر نوکر به درک.... ۵۳
جنگیدن با نفس کار هر کسی نیس‼️ سرتو بالابگیر و به خودت ببال و همین جوری باقدرت ادامه بده💪 فقط مواظب باش دچار عجب و غرور نشی ❌الکی نیس که مبارزه با نفس جهاد اکبره❌
شهدا رو نفسشون کار کردند که به مقام شهادت رسیدند 😊 حالا ببینید ماکجای کاریم🤔؟ تا چه حد تونستیم رو نفسمون کار کنیم؟
<🌾> -- -- دلـا غـافل ز سبـحانۍ چہ حاصل مطیـع نفـس و شیطـانۍ چہ حاصـل. .؟ بــود قـدر تـو افـزون از ملائـک(: تو قـدر خود نمیـدانۍ چه حاصـل! ؟
مٰادرشهیدمَشلَب‌می‌گفت: اَحمدبا‌شهٰادت‌اَش‌بٰاعث‌شددربرابر‌مولـٰایم امام‌حسین'؏'روسفیدشوم..🙂
دوستۍباشهدادوطرفہ‌است..❤️🌹
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشت‌ارشاد #پارت31 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از فکر بدبختیاش بیرون اومد و ناخود اگاه فکرش به سمت مردي ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شایسته فکري کرد و پرسید: کامی تا حالا به ازدواج فکر کردي؟ کامی متفکرانه گفت: اوم راستش هنوز کیس مناسب رو پیدا نکردم ته دلش یه احساس بدي نسبت به خودش پیدا کرد پس حکم اون تو زندگی کامی چی بود؟ یه دوست؟ یا یه وسیله براي خوشگذرونی؟ شایسته: چرا کیس مناسبی پیدا نکردي؟ کامی: خوب میدونی پیدا کردن یه دختر پاك و سالم که تا حالا دست احدي بهش نخورده خیلی سخته بغض گلوشو گرفت اونم اجازه نداده بود هیچ پسري بهش دست بزنه ناخوداگاه رو به کامی گفت: پس نقش من تو زندگیت دقیقا چیه؟ کامی: اوه عزیزم معلومه من و تو دوست هستیم توقع نداري که ما باهم ازدواج کنیم؟ شایسته بغضشو فرو داد و گفت: نه چون مسلما تو هم مرد ایده ال من نیستی انگار دلش میخواست حال کامی رو بگیره و ادامه داد: بالاخره کیس هاي بهتر براي ازدواج همیشه هستن کامی: بله البته حق با تو عزیز شایسته از این همه بی غیرتی متعجب موند و از خودش پرسید واقعا چرا باید باهاش بمونم؟ شایسته: منو ببر خونه ي رها لطفا کامی: ناراحت شدي عزیزم؟ شایسته نیش خندي زد و گفت: نه چرا باید ناراحت بشه بالاخره بین منو و شما دموکراسی و ازادي بیان ولی ته دلش مطمئن بود که دلش میخواد سر به تن کامی نباشه جلوي خونه ي رها پیاده شد و داخل رفت و رها درو براش باز کرد و اونم با اخم هاي گره خورده رو مبل ولو شد رها: سلام اخمالو چته باز مثل یه حیوان عزیز شدي؟ شایسته: سلام زهر مار با اون دوست معرفی کردنت گند زد تو حالا ما رفت رها خندید و گفت: چی شده باز؟ شایسته: پسره ي پرو تو چشم من نگاه میکنه و با زبون بی زبونی میگه: من واسه ازدواج دنبال تو نیستم رها زیر خنده زد و تقریبا رو مبل ولو شد رها: اخه گاگول تو نفهمیدي باید این ادما رو تیغ زد؟ همین کامی به اندازه ي موهاي سر من و تو دوست دختر عوض کرده تا حالا ایدز نگرفته باشه هنر کرده اونوقت توقع داري به این زودي دم به تله بده؟ نه عزیز لوند تر از تو هم نتونسته هنوز قابشو بدوزده بعدشم تو بهش پا نمیدي کلی گله داشت شاید خواسته حالتو بگیره ادامه دارد... نویسنده: fereshte69