eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6هزار ویدیو
63 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
شهـیدنظـرمیڪندبہ‌وجہ‌اللہ! ڪاش‌میشددنیـاراازقاب‌چشم‌هاے‌ تودید،همان‌چشم‌هایۍ‌ڪہ‌غیراز خداراندید..((: @dadashebrahim2
یه تنه یه گردان بود... دانشگاه‌ش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود... همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانی‌هاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته‌ای بریم. تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت‌نامه ها و خارج رفتنها. موند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه... رفت و با خون دل، تاسیسات هسته‌ای نطنز رو راه انداخت... @dadashebrahim2
◽️وقـتی حـجابـمون حـفـظ بشـہ چـشـممون پـاڪـ مـیـشـہ، وقـتی چشـممـون پـاڪـ شـد دلـمـون پـاڪ مـیـشـہ♥️ ◽️وقـتی دلـمون پـاکـ شـد خـــدا عــاشقـمون مـیشـہ.. وقـتی خدا عاشقمـون شد خدا خریدار ما میشه و ما هم شـهیـد مـیشیـم🥀🌷 درست مثل و چه خریداری بهتر از خدا ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@dadashebrahim2 ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
ࢪفت... جنگیـد... شهیـد شـد... گمنام شـــــد... به امیـد اینڪه من و شما راهشو ادامہ بدیم(: ڪجاے ڪارامون با ادامہ دادن راه شهـدا جوࢪ دࢪ میاد؟؟ @dadashebrahim2
❤️ یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح در دفتر کارم در حال کار با کامپیوتر و تهیه‌ی گزارشی بودم که درِ دفتر باز شد و سه خانم که تا آن روز آن‌ها را ندیده بودم با سر و شکل نامتعارف وارد دفتر شدند؛ با کفش‌های پاشنه بلند و صورتی مکاپ کرده و شالی که از روی سرشان به دور گردن افتاده و موهایشان کاملا بیرون بود. در آن ساعت در دفتر تنها بودم. برای یک لحظه که آن‌ها را دیدم ترسیدم و شاید رنگ و رخم هم عوض شد، در آن دفتر همواره خانواده‌های شهدا و ایثارگران رفت‌وآمد می‌کردند یا بعضی از افرادی که فعالیت‌های ارزشی و فرهنگی در خصوص شهدا انجام می‌دادند، بنابراین دیدن این سه خانم غیرقابل تحمل و توجیه بود. سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم، یکی از آن‌ها که به من نزدیک شده بود پرسید: «آقای شکیب زاده شما هستید؟» منی که حالا ترس و تعجبم از حضور آن‌ها بیشتر شده بود و نگران بودم گفتم: «بله، بفرمایید کاری داشتید؟» گفت: «ما به دنبال مزار شهید الضاریان می‌گردیم. بیرون که پرس‌وجو کردیم گفتند شما ایشان را می‌شناسید. می‌خواستیم مزارشان را به ما نشان بدهید.» با توجه به شناختی که حداقل روی اسامی همه‌ی شهدا داشتم و در حالی که شرم داشتم به چهره‌ی آن‌ها نگاه کنم، گفتم: «ما شهیدی در قزوین به نام الضاریان نداریم». این را که گفتم هر سه آن‌ها خندیدند و یکی از آن‌ها با قاطعیت گفت: «چرا دارید و اگر نمی‌خواهید به ما نشان بدهید، امر دیگری است.» گفتم: «نه خانم. من سال‌هاست که اینجا هستم و تقریبا همه‌ی شهدای قزوین را می‌شناسم و مطمئن هستم که شهیدی به نام نداریم و تاکنون هم چنین اسمی حتی به گوشم هم نخورده است». گفت: «نه شما دروغ می‌گویید و شهیدی به این نام دارید.» گفتم: «اگر مطمئنید که داریم بروید خودتان پیدا کنید». این را که گفتم یکی از آن‌ها که "نسرین" صدایش می‌کردند، گفت: «یعنی شهدا هم دروغ می‌گویند؟» این را که گفت حسابی ناراحت شدم و گفتم: «خانم این چه حرفی است که می‌زنید؟ شهدا اگر دروغگو بودند که شهید نمی‌شدند.» گفت: «نه. این‌طور که شما می‌گویید، شهدا دروغ هم می‌گویند.» وقتی دیدم حالشان گرفته شده و ناراحت به نظر می‌رسند، گفتم: «خانم چنین چیزی که شما می‌گویید نیست، اما حالا برای چی و چرا شما دنبال چنین شهیدی هستید که وجود خارجی ندارد و چرا می‌خواهید او را پیدا کنید؟» و او هم گفت: «من سال‌هاست با یک مشکل بزرگی مواجه شده‌ام و الآن حدود ۶، ۷ ماهی‌ست که برای رفع آن به هر امام و امامزاده‌ای که دیده‌ام و گفته‌اند، متوسل شده‌ام، اما هیچ‌کدام جوابم را نداده‌اند و خواب و زندگی‌ام آشفته شده است، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم سر مزاری دارم قدم می‌زنم، همین طورکه قدم می‌زدم یک آقایی آمد و گفت: خانم دنبال چی می‌گردی؟ من هم گفتم: مشکلی دارم و ماه‌هاست به دنبال حل آن هستم و به هر امام و امامزاده‌ای هم متوسل شده‌ام نتیجه نگرفته‌ام. آن آقا که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت: می‌دانم مشکلت چیست. شما هر چی که می‌خواهی از این شهید بخواه، حلال مشکلات تو این شهید است.» او اسمی از شهید نبرد، فقط سنگ مزارش را نشانم داد و تا خواستم نامش را بپرسم دیدم رفته است و آنجا نیست. 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
🌷 🌷 🌺از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا(س) رعایت کنند نه مثل حجاب های امروز؛ چون حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا نمیدهد. مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری🌹 @dadashebrahim2
«🌾💣» - - پِلاڪ‌راازگردنش‌درآورد.. گفتم‌:ازڪُجاتورابشناسند؟! گفت:آنڪہ‌باید‌بشناسد! میشناسد...✋🏿 - - ❁ ¦↫ @dadashebrahim2
دومین بہ فڪر مثل شهدا مُردن نباش! بہ فڪر مثل شهدا زندگے ڪردن باش😊 : تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع ڪنید اگر نمره‌ات پیش خدا ۲۰ شد آن وقت شهید خواهی شد. ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@dadashebrahim2 ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
ای شهـــید گمنـــام💔 خوشنام تویی، گمنام منـــم... 🌿 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @dadashebrahim2
❤️همسر شهید 🕊یعنی رضایت‌نامه شهادت 🕊یعنی تکیــــه‌گاه 🕊یعنی سنگ صبور یک مرد آسمانی 🕊یعنی بدرقه‌ی روز آخر 🕊یعنی قــــرآن بالا ســـر 🕊یعنی اضطراب و دلهــره 🕊یعنی منتظــــر یک تمـاس 🕊یعنی دعــــای ســــلامتی 🕊یعنی مَحرم اسرار شهیـــد 🕊یعنی هم مــــادر هم پــــدر 🕊یعنی خبر شــــهادت 🕊یعنی آخرین دم گوشی‌های زیر تابوت 🕊یعنی پنجشنبه‌های دلتنگی 🕊یعنی مسافــــر گلــزار شهدا 🕊یعنی طعنــــه‌ها و کنایــــه‌ها 🕊یعنی عزت و صلابت 🕊یعنی همیشه عاشــــق 🕊همســــر شهیــــد ❤️یعنی خـــودِ شهیـــد، یعنی شهیـــده 💐این پست تقدیم به همه‌ی همسران شهدا علی الخصوص همسر، ب پاس قدردانی وصبوریشون @dadashebrahim2
قول میدی🤝 اگه خوندی؛🙂 تویکی ازگروه‌ها یــا کانالها که هستی کپی کنی؟🙂 اللهم!(: عجل!(: لولیک!(: الفرج!(: اگه پای قولت هستی کپی کن تا همه برا ظهور حضرت مهدی(ع)دعا کنن ..
هرچه‌داریـم‌بہ‌برڪت‌جـٰان‌فِشـٰانۍ‌ها‌و فداڪارۍ‌هاست .. بہ‌برڪت‌روحیہ‌شھادت‌طلبـانـ‌ہ‌اسـٺ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▫️♥️▫️ @dadashebrahim2
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_دوم #کارت_شناسایی 🌱 _امشب رو می‌مونم! +جانبازی؟ _بله! +کارت شناسایی دارید؟ _فراموش کردم!
🌱 پسرک ده،دوازده ساله پشت ماشین،روی اسباب و اثاثیه خانه نشسته بود و به جاده آسفالت خیره بود که از شهر خارج می‌شد. روی جاده بیش تر زن، کودک و سالخوردگان خسته و مظطربی دیده می‌شد که مردها،آن ها پیاده و سواره به جاده سپرده بودند تا با خیال آسوده‌تر از باقی مانده شهر دفاع کنند. صدای گلوله باران شهر از دور به گوش می‌خورد. آنی نگاه پسرک رفت به زمین فوتبال خاکی که توپ دشمن آن را شخم زده بود. میله های دو دروازه موج خورده بودند،اما هنوز کج و کوله ،سرپا بودند. ماشین هنوز مسافت زیادی از شهر دور نشده بود که ترمز زد! مادر و خواهرش پیاده شدند و آمدند مقابل پسرک ایستادند. مادر گفت: _سلیم ننه، بابات می‌گه برو جلو بشین! پسرک هنوز پاهایش درست به زمین نچسبیده بود که سیاهی دود هواپیمای جنگی از بالای سرش عبور کردند و بعد صدای گوش خراشی به گوشش خورد. هواپیما‌ها روی شهر که رسیدند، صدای چند انفجار مهیب آمد. پدرش صدایش کرد: _سلیم داری چی رو نیگاه می‌کنی؟کمک بنده خدا کن! جلو که رفت،پسر مردی دشداشه پوش کنار ماشین ایستاده بود. کمک کرد تا پیرمرد جلو ماشین بنشیند . پدر ماشین را توی دنده گذاشت. حرکت که کرد، سر حرف را باز کرد: _کجا می‌ری عمو؟ پیر مرد فارسی را با لهجه عربی حرف زد: _کوت عبدلله! _تنهایی؟ سکوتش را که دید،به صورت تحیف و لاغرش خیره شد.داخل پیرمرد آب جمع شده بود. با تأنی و شمرده پاسخ داد: _موند همون جا! _کی؟ _بچه‌ام،پاسدار خرمشهره! پیرمرد با انگشت تری چشمش را گرفت. راننده گفت: _بچه منم الان داره تو شهر می‌جنگه. پسرک تند گفت: _بابا چی سرشون می‌آمد؟ راننده به چشمان پسرش زل زد و بعد خیره شد به جاده. پیرمرد جوری که انگار با خودش باشد گفت: _خمسه خمسه زدن تو خونه‌ام،زنم مُرد! راننده پرسید: _کوت عبدلله می‌ری برای چی پدر‌جان؟ _دخترم اونجا شوهر کرده. پسر مرد برگشت نگاه کرد به راننده‌،آه کشید و گفت: _آخر یی جنگ چی می‌شه؟ _فعلن باید جونمون رو نجات بدیم. _گاومیشا! _گاومیشا چی بابا؟ _می‌میرن؟ کی به اونا آب و علف می‌ده؟امان از خمسه خمسه! خونه،زندگی ... . راننده دنده عوض کرد و گفت: _پسرت هس. خداروشکر کن! _بچه‌ام داره می‌جنگه، یعنی بلایی سرش نمی‌آد؟ _گفتمت که بچه منم داره می‌جنگه. دارعلی،شاید بچه‌ات بشناستش! پیرمرد دوباره آه کشید. _آخه یه پیرزن ، آزارش به کی می‌رسید؟خونه ... باغچه ... گاومیشا... . _غصه نخور! همه‌چی درست می‌شه! پیرمرد آرام آرام با خودش حرف زد تا پلکش روی هم جفت شد. راننده تابلو سبز کوت عبدلله را که دید. ماشین را کنار جاده نگه داشت و گفت: _اینم کوت عبدلله! سلیم درو باز کن بابا؟ پسرک در را که باز کرد و پیاده شد؛ پیرمرد بی حرکت توی رکاب ماشین افتاد. https://eitaa.com/joinchat/1085079789Cb15fdac39e @dadashebrahim2
حقوقم رو به این خونه ها بده... 🌱خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی🌱 @dadashebrahim2
تبیین و روشنگری در خط ولایت با کانال اندیشه و بصیرت قلعه نو •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• @andishe_basirat •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 @dadashebrahim2 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🌸~✾┈•••
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
دعای عهد🍃🌹🍃 بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا