eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــ ـ با شهدا گُم نمی‌شویم💔 •◡• ! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
ـــــ ـ با شهدا گُم نمی‌شویم💔 •◡• ! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
شما خودتونم که روز اول ابراهیم‌هادی نبودی ، از یه جایی شروع کردی منم بخدا خستم ، بخدا دلم میخواد توی سپاه امام‌زمان به درد بخورم اما چه کنم که گناه دست و پامو بسته داره بیچارم میکنه ؛ تو امشب بیا دستمو بگیر💔 . .
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
ـــــ ـ با شهدا گُم نمی‌شویم💔 •◡• ! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
داش ابراهیم ، زندگیم داره به نابودی کشیده میشه، میخوام اسیرِ دست تو بشم تورو حضرت‌ زهرا منو ولم نکن . .💔!!
آخدا شکرت بابتِ رفاقتم با شهدا .♥
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_ام🌱 #پاتوق_دارعلی هاشم گفته بود: _پاتوق رو تعطیلش می‌کنید، یا خودم تعطیلش کنم ... تجمع ت
🌱 موسی گفت: _به خطرش می‌ارزه! لوله‌کشی آب، مسقف، آفتابه نو، آرامش و در فلزی . . . باد هم نمی‌تونه پتوی توالت رو پس بزنه ... . توالت شیک داخل خط اول جبهه، شده بود پاتوق موسی! خطر خمپاره‌های دشمن را به جان می‌خرید و از ده، دوازده سنگر و توالت عبور می‌کرد و خودش را به این توالت می‌رساند. ظهر نیم ساعتی مانده به اذان، مثل بیش‌تر مواقع قبل از این ‌ه دشمن آتش خمپاره را روی خاکریز زیاد کند. از سنگر بیرون آمد و به طرف توالت رفت. سنگرها را رد کرد و داخل توالت شد. دل استراحتی کارش را که تمام کرد؛ آفتابه نو را زیر شیر لوله‌کشی گذاشت و شیر را چرخاند. اما دریغ از قطره‌ای آب! _لعنت به شیطون! چرا آب نمی‌آد؟ آفتابه دوم را تکان داد. آن هم آب نداشت! _صبر کنم بلاخره یکی ‌می‌آد آب بده دستم‌. هر از گاهی صدای تیر و خمپاره می‌شنید، اما انگار آدمیزادی توی خاکریز نبود. کم‌کم پاهایش خواب رفته و خسته شد. _چه خاکی تو سرم کنم؟ صدا بزنم، شاید کسی بدادم رسید! _آهای ایهاالناس . . . کسی صدام رو می‌شنوه؟ با شمام . . . عجب گرفتاری شدم ... . وقتی خبری نشد. در توالت را نیم تیغ کرد و به بیرون نگاه انداخت. مقابلش به فاصله ۵۰ قدمی منبع آب دید، با آعتابه‌ای که زیر آن. چشمک می‌زد! سر ذوق آمد. _کسی نیس! نشسته نشسته می‌روم و زود بر‌می‌گردم. با احتیاط شروع کرد به پامرغی رفتن. پا بر‌می‌داشت و جلو می‌رفت. به نیمه‌ای راه که رسید، صدای سوت خمپاره شنید! شیرجه زد روی زمين. خبری از انفجار نشد. دوباره صدای سوت شنید. طرف صدا که نگاه کرد، دارعلی روی خاکریز ایستاده بود و دست به دهان سوت می‌زد. _بچه‌ها بیاید تماشا .‌.. شهر شهر فرنگی! 🕊دآدآـش‌ابـراـهــیـمــ`💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا