#خاطراتِابراهیم
ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد، نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين (ع) بود.
بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند، ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت، او شـور عجيبی به مجلس داده بود، بعدهم ازحال رفت و غش كرد!
آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم، مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نمي كرد، ولی هر جا كه مي خواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.
#اربعین
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#خاطراتِابراهیم°•🤍
مقیدبودهرروززیارتعاشورارابخواند؛
حتیاگرکارداشتوسرششلوغبودسلام
آخرزیارترامیخواند..
دائمامیگفت:اگردستجوانهاروبزاریمتوی
دستامامحسین؛مشکلاتشونحلمیشود.
وامامبادیدهلطفبهآنهانگاهمیکند..
🌹🌹🌹🌹🌹شهید ابراهیم هادی 🌹🌹🌹🌹#اربعین
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهیتهرانبودیمبیشتر
مسافریننظامیبودندرانندهبهمحض
خروجازشهرصداینوارترانهرازیادکرد.
ابراهیمچندبارذکرصلواتداد.
بعدهمساکتشدامابسیارعصبانیبود.
ذکرمیگفتدستانشرابههمفشار
میدادوچشمانشرامیبست.
حدس،زدمبهخاطرنوارترانهباشد.
گفتم:میخوایبرمبهشبگم؟گفت:
قربونتبروبهشبگوخاموششکنه.
رانندهگفت:نمیشهخوابممیبره.
منعادتکردمونمیتونم.
برگشتمبهابراهیممطلبراگفتم.
فکریبهذهنشرسیدازتویجیبش
قرآنکوچکشرادرآوردوباصدای
زیباشروعبهقرائتآنکرد
همهمحوصوتاوشدندراننده
همچنددقیقهبعدنوارراخاموشکرد
ومشغولشنیدنآیاتالهیشد
#هادے_دلها #شهیدابراهیمهادی
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#خاطراتابراهیم 🤍
یکبار بھ ابراهیم گفتم: داداش ،
اینهمه پول از کجا میاری؟!
از آموزش و پرورش ماهی
دو هزار تومن حقوق میگیری ،
ولـے چند برابرش رو برای دیگران
خرج میکنی ...
نگاهـے به صورتم انداخت و گفت :
روزی رسان خداست ک در این
برنامهها من فقط وسیلهام .
من از خدا خواستم هیچوقت
جیبم خالی نماند
خدا هم از جایی که
فکرش را نمیکنم اسباب خیر را
برایم فراهم میکند
#هادےدلها
#شهیدابراهیمهادی
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
هادے_دلها
شادی_روح_پاکش_صلوات